English
ملانصـرالدّین و مـا !
۱۳۹۳/۱۱/۲۶ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

ملانصـرالدّین و مـا !

اندر حكایت وعده مسئولان
ملانصرالدین سه هزار سكه ی طلا از تیمورلنگ گرفت و در عوض قول داد طی سه سال به خر او خواندن یاد بدهد. یكی از رفقای مُلا به او گفت: «این چه قول و قراری بود گذاشتی؟ اگر از عهده آن برنیایی، تیمور گوش تا گوش سرت را میبُرد.»
ملانصرالدین گفت: «نگران نباش! تا سه سال بعد یا خرِ تیمور مرده یا خودِ تیمور مُرده یا من!»

اندر حكایت سرقت های هنری
یك روز كه ملانصرالدین خیلی گشنهاش بود، آرزو كرد ای كاش یك كاسه آش گرم داشت و تا ته آن را میخورد. در همین موقع در زدند. مُلا گفت: «چه میخواهی؟» پسری كاسه ی خالی را به مُلا نشان داد و گفت: «مادرم سلام رساند و گفت اگر آش پختهاید یك كاسه هم بدهید به ما» ملانصرالدین سری جنباند و با خودش گفت: «عجب دوره زمانهای شده كه همسایهها حتی بوی آرزوی آش آدم را میشنوند!»

اندر حكایت مفاسد و خیریه
ملانصرالدین گوسفندی دزدید و گوشت اش را صدقه داد به در و همسایهها. پرسیدند: «این كار چه معنی دارد؟» جواب داد: «ثواب صدقه، گناه دزدی را جبران میكند و به غیر از این شكمبه و كلهپاچه گوسفند هم میماند برای خودم!»

اندر حكایت وجود برخی مراكز فرهنگی
ملانصرالدین به یكی از دوستان اش گفت: «خبر داری فلانی مرده؟» دوست اش گفت: «نه! علت مرگ اش چه بود؟» ملا گفت: «علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود تا چه رسد به علت مرگ اش!»

اندر حكایت رسالت برخی روزنامهنگاران
آن وقتها كه ملانصرالدین میرفت مكتب یك روز معلم از او پرسید: «نَصَرَ چه جور كلمهای است؟» ملانصرالدین جواب داد: «مصدر است». آخوند گفت: «این چه جور درس خواندن است كه هنوز فرق فعل و مصدر را نمیدانی؟» ملانصرالدین گفت: «اختیار داری! من از اول میدانستم نَصَرَ فعل است، منتها اگر راست اش را میگفتم میافتادم توی دردسر؛ چون آن وقت میگفتی صرف اش كن و من حال اش را نداشتم این بود كه گفتم مصدر است و خیال خودم را راحت كردم.»

اندر حكایت برخی كارشناسان تلویزیون ما
مردی قطبنمایی پیدا كرد و چون تا آن موقع قطبنما ندیده بود. آن را برد پیش ملانصرالدین و پرسید: «ملا، این چه وسیلهای است؟» ملانصرالدین قطبنما را خوب وارسی كرد و بنا كرد به گریه ی بعد اشكهایش را پاك كرد و زد زیر خنده.
مرد گفت: «جناب ملا! برای چه گریه كردی و چرا خندیدی؟» ملا سری جنباند و گفت: «اول به حال تو گریه كردم كه چه قدر نادانی كه نمیدانی چیز به این كوچكی چی هست؟ بعد به حال خودم خندیدم چون دیدم من هم نمیدانم كه این چه وسیلهای است!»

در باب رفقای رانت خوار
روزی ملانصرالدین از محلی میگذشت. دید عدهای سفره انداختهاند زیر سایه درختی و دارند غذا میخورند. ملانصرالدین بدون تعارف رفت جلو نشست سر سفره و شروع كرد به غذا خوردن. یكی پرسید: «شما با كدام یك از ما آشنا هستی؟» ملا به غذا اشاره كرد و گفت: «با ایشان».

اندر حكایت ضرورت وجود مدیران
میگویند هر كه چیزی از ملانصرالدین میخواست، یك روز بعد میداد. میپرسیدند: «چرا این كار را میكنی؟» جواب میداد: «میخواهم هیچ چیز در این دنیا كم اهمیت جلوه نكند!»

اندر حكایت فیلم های سفارشی
از ملانصرالدین پرسیدند: «تا حالا چیزی از خودت ابداع كردهای؟» گفت: «بله خوراك نان و برف را من ابداع كردهام، اما با اینكه خیلی ساده درست میشود، حتی خودم هم از آن خوشم نمیآید!»

در توصیف فیلم های ایرانیِ خارجی پسند
روزی ملانصرالدین زده بود زیر آواز و تند میدوید. گفتند: «ملا! برای چه ایستاده آواز نمیخوانی؟» جواب داد: «مگر نشنیدهای كه میگویند شنیدن آواز از دور بیشتر به دل مینشیند. دارم میدوم تا آوازم را از دور بشنوم!»

در باب ایرادگیری از سینمای ایران
ملانصرالدین و پسرش دو تایی سوار خر شدند؛ مردم گفتند: «عجب آدمهای بیرحمی!» ملا سوار شد و پسرش پیاده، گفتند: «عجب آدم نامردی، بچه را پیاده كرده خود پیرمردش سوار شده.» بچه را سوار كرد، خودش پیاده میرفت، گفتند: «عجب بچه بیتربیتی، پیرمرد را دارد میدواند.» دوتایی پیاده شدند، خر را رها كردند، گفتند: «عجب آدمهای ابلهی، خر به این خوبی دارند پیاده میروند.»

در باب دلیل مخالفت با ورود نیروهای جوان
ملانصرالدین روزی در كوچه و خیابان جلوی بچهها را میگرفت و آنها را كتك میزد. مردم با دیدن این رفتار خیلی متعجب شدند. جلوی نصرالدین خان را گرفته و به حضرتشان گفتند: «از شما بعید است جناب ملا، مرد به این محترمی با این سن و سال و این ید و بیضا چرا بچههای مردم را در كوچه و خیابان كتك میزنید، مگر چه اتفاقی افتاده است؟» نصرالدین خان میفرمایند: «اختیار دارید، شما این حركت رو به جلوی ما را درك نمیكنید، فكر كردید ما الكی كار میكنیم، خیر! باید خدمتتان عرض كنیم كه اساسا اینها آمدهاند تا ما برویم، برای همین هم كتك میخورند!»

در باب تحول ناممکن در جشنواره فجر
یک سال از ملانصرالدین پرسیدند: «چند سال ات است؟» گفت: «چهل سال». ده سال بعد دوباره پرسیدند: «عزیز چند ساله هستی؟» فرمود: «چهل ساله». گفتند: «چطور ده سال پیش هم همین را می گفتی؟» نصرالدین فرمود: «مگر نشنیده ای که حرف مرد یکی ست!»

در باب بی نیازی ما به عقل
روزی شخصی از خواجه نصرالدین پرسید: «ماه بهتر است یا خورشید؟» ایشان فرمود: «این چه حرفی است معلوم است، خورشید روزها بیرون می آید که همه جا روشن است و نیازی نیست. اما ماه شب های تاریک را روشن می کند پس اهمیت اش خیلی بیشتر است.»

در باب حماقت انتخابی برخی!
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آن طور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغ اش رفت و گفت: «هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دست ات نمی اندازند.» ملانصرالدین پاسخ داد: «ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!»

در باب حرفِ حق
ملانصرالدین رفته بود مهمانی. صاحبخانه كره و عسل آورد. ملا همه را خورد و ته مانده عسل را با انگشتان اش پاك كرد و انگشتاش را لیسید. صاحبخانه گفت: «ملا! عسل را هیچ وقت خالی نخور. دلت را میسوزاند». ملا گفت: «خدا میداند دل چه كسی را میسوزاند!»
به نقل از دنیای تصویر 247

دیگر مطالب در همین دسته...

۱۳۹۵/۱۲/۱۸ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

انحصاررا کنار بگذارید:مدیریت جدید سینما

حضور مدیری جدید در رأس سازمان سینمایی، با توجه به سابقه حضور محمدمهدی حیدریان در وزارت ارشاد و معاونت سینمایی، از جنبه‌هایی می‌تواند مثبت باشد؛ چراکه ایشان با ساختار سینما آشناست و تجربیاتی در گذشته داشته‌ است که طبیعتاً برخی از آنها ناقص مانده‌اند و به نتیجه نرسیده‌اند. به همین دلیل، این تجربیات می‌تواند به آقای حیدریان کمک کند تا سینما را در پهنه گسترده‌تری ببیند. مشکلاتی که ما در مسئولیت‌های سینمایی کشورمان داریم این است که هرمسئولی دوستان خاص خود را در مقام تصمیم‌گیری برای سینما می‌گذارد و همین اتفاق کار را خراب می‌کند. به این دلیل که سینما جمعیتی بزرگ با سلایق و علایق متفاوتی است و نباید...
ادامه مطلب
۱۳۹۵/۱۲/۰۸ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

جشنواره‌ای که مثل هیچ جشنواره‌ای نیست!

سی‌وپنجمین جشنواره فیلم فجر در حالی کار خود را آغاز کرده است که در طول دوره‌های گوناگون نتوانسته در سیر برگزاری خود به تعریف مشخص و افق روشنی دست بیابد. تغییرات پی‌درپی، از نخستین دوره تا امروز، در ابعاد مختلف، از آئین‌نامه‌ها و بخش‌ها و برنامه‌ها گرفته تا مدیران و دبیران مختلف در دولت‌های متفاوت، باعث شده که برخلاف جشنواره‌های فیلم معتبر در جهان، مسیر رو به رشدی برای آن قائل نباشیم. از برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری تا اجرا، همچنان بر یک پاشنه می‌چرخد. هنوز نه دبیرخانه دائمی دارد که در طول سال فعال باشد نه مدیر ثابتی (حداقل برای چهار سال) که بتواند راه و رسمی برایش رقم بزند. نه تکلیف ملی بودن‌اش معلوم...
ادامه مطلب
۱۳۹۵/۱۱/۱۷ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

در آستانة ربع قرن :دنیای تصویر در آغاز بیست وپنجمین سال انتشار

سال ها به شتاب بر ما می گذرد. سال های خوب زندگی مشترک با شما یارانِ دنیای تصویر. چه آنهایی که از بهمن ماه 1371 همراه ما شدند، چه کسانی که در طول این راه و در مسیر این بیست و چهار سال، به تناوب نسل و سن، همگام و هم نشین مان شدند. جوانان و نوجوانان سال های نخست اکنون در میانسالی اند و خوانندگان میانسال مان کهنسال شده اند و مخاطبان هوشمندی از نسل های بعد اکنون همراه ما هستند. کوشش دست اندرکاران مجله ی دنیای تصویر اما این بوده که غبار زمان بر چهره ی نشریه ننشیند و دنیای تصویر جوان و به روز بماند. یادمان باشد که دنیای تصویر در زمانه ای پا به عرصه رسانه ای گذاشت که گفتمان کهنه و یکسان نگری بر...
ادامه مطلب
۱۳۹۵/۱۱/۰۷ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

نارکوها: فراتر از قاچاق و قاچاقچی

سریال تلویزیونی نارکوها، که تاکنون دو فصل از آن پخش شده، به روایت داستان پابلو اسکوبار و باندهای توزیع مواد مخدر در آمریکای لاتین می پردازد اما همانند همه آثار برجسته سینما و تلویزیون محدود به جنبه های صرفاً پلیسی یا هیجان آور این ژانر نشده است. سازندگان با تکیه بر زمینه های رشد یک شخصیت تبهکار در دل یک جامعه ی فقیر، ضمن ارائه تصویری واقعگرا از داستان زندگی اسکوبار، تحلیل عمیقی از رابطه سیاست و مواد مخدر و نقش دستگاه های امنیتی آمریکایی در ماجراهای کلمبیا و آمریکای لاتین به تماشاگر عرضه می کند و بدون افتادن به ورطه قهرمان سازی کاذب یا هیولاسازی بی مورد، جنبه های انسانی و قدرتمند شخصیت...
ادامه مطلب
۱۳۹۵/۱۱/۰۶ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

عصر طلایی سریال های تلویزیونی، زمانه افول فیلم های معمولی

چند سالی است که با رونق گرفتن شکل جدید تولید و پخش سریال های تلویزیونی و افزوده شدن شبکه های نواندیش چون اچ بی او، نتفیلیکس، آمازون و… عرصه ی داستانگویی تفصیلی و دنباله دار، دچار تحولی صعودی شده و کوچ استعدادهای درخشان باسابقه و جوان به عرصه ی ساخت سریال ها منجر به توجه روزافزون مخاطبان جهانی به صفحه های کوچک تر از سینما گشته است. این رویکرد جدید و گاه بسیار خلاقانه نه تنها عرصه داستانگویی تصویری را وارد مجرای تازه ای نموده بلکه جا را برای تجربیات هنری نیز باز کرده است. حضور هوش های برتر در رأس شبکه های تولیدی و استخدام نیروهای کارآمد و هنرمند، مدیوم تلویزیون را ارتقاء داده و امکان...
ادامه مطلب
۱۳۹۵/۱۱/۰۵ | ارسال شده در دسته: یادداشت‌ها

رستگاری، امید، مخاطب

نگاهی به نتایج گیشه سینما در امسال و سال های گذشته اثبات کننده ی نکته مهمی در جامعه شناسی مخاطب ایرانی است. اغلب فیلم های موفق از نظر مخاطبان حتی آنها که به سوژه های ملتهب اجتماعی و بحران های تلخ نیز پرداخته اند، بارقه ای از رستگاری و امید در خود دارند. این نکته مهم و فراموش شده  توسط برخی از فیلمسازان ماست که انتظار دارند بدون ایجاد یک حس مطبوع و امیدبخش بتوانند مخاطبان گسترده را به تماشای فیلم خود دعوت کنند. واقع گرایی و طرح صادقانه بحران ها و معضلات لزوماً به معنای دعوت مخاطب به بی عملی و نیست انگاری و پوچی نیست. طرح پی درپی بحران های زناشویی، معضلات اقتصادی، بحران های زیستی و...
ادامه مطلب

ویدیو

۱۳۹۵/۱۲/۲۴
گفت و گوی منتشر نشده زنده یاد علی معلم با فارس/ اگر سینما داشتم خیلی از فیلم ها را نمایش نمی دادم!

گالری تصاویر