حرفهای همیشه
اسمشو نیار‚ خودشو بیار‚ خودشو بیار!
نه اینكه فكر كنید ما با مردم مخالفیم! اصلاً! زبانمان لال صحبت این حرفها نیست‚ ما كی باشیم كه با مردم‚ این تماشاگران محترم و سرمایههای اصلی سینما‚ بد باشیم؟ ما خادمان آنها هستیم. یك مقداری هم خودشان مقصرند! هر چقدر ما میگوییم بابا به انتخابهای ما توجه كنید‚ نمیفهمند این جماعت. میگوییم بهترین بازی را حسینآقا سوادكوهی كه در كوه و كمر با الاغ میرفت داشته‚ میگویند فلان هنرپیشه مشهور بهتره‚ هر چی ما میگوییم بابا دود سرخپوستی و هیزم عرفان و دِلی دِلی چوپون و رقص لُری خوبه‚ میگویند‚ نخیر هیجان و التهاب بهتره‚ هر چی ما میگوییم بابا دور و بر این خندیدن را قلم بگیرید همچی تفكر كنید كه طشت فیثاغورث سوراخ شه‚ میگویند آقا ول كن جون مادرت‚ خنده كه مانع تفكر نیست! از بس این عوام (بیتربیتی میشود) سادهاند و اولیه. میگوییم بابا دوران قصه گذشت‚ الان دوران ضدقصّه است‚ میگویند ضدقصه هم باید یك قصهای داشته باشد! نه اینكه فكر كنید ما با سینما مخالفیم‚ اصلاً. سینما معبد ماست. تنهایی توش حال میده. آدم غور و تفكر میكنه و برای بقیه یك قیافهای میگیره كه نگو. هر كس كه سرش را انداخت آمد سینما كه تماشاگر نیست! ما مهمایم. البته چشمتون روز بد نبینه از بس كار و كاسبی كساده مجبوریم باز با <اسمشو نیار> یا مصاحبه كنیم یا باهاش مخالفت كنیم. خدا شاهده آدم ذله میشه از دست این مردم. آقا این <اسمشو نیار> بیهنر‚ اسمش هم فروش میآره! چه بدبختیایه!
دیشب روم به دیوار‚ همسایهی بغلی برای ما چند تا فیلم مبتذل آورده بود. از همین بزنبزنها و ملودرامبازیها و تیر و تفنگها و مثلاً خندهدارا‚ آقا اینقدر مبتذل بود كه تا صبح نخوابیدیم. نه اینكه فكر كنید فیلم میدیدیم‚ نخیر آقا ما از عیالمون خجالت میكشیم از این فیلمها نیگا كنیم! از بس حرص خوردیم و مطالعه كردیم در باب بد بودن این آثار كه بعضیهایشان میلیونها تومان و دلار هم از جیب مردم زدهاند. آقا میبینید توروخدا؟ روز روشن خدا مردم رو از خونهشون بیرون میكنن میآرن جلوی این سینماها‚ صف ببندند! همهاش تقصیر این <اسمشو نیاره>. حالا هم چارهای نیست باید یه گفتگویی باهاش ترتیب بدیم ببینیم چی شد كه اینجوری شد!
منبع الهام حافظ و منبع الهام ما!
شیخالشیوخ شعر فارسی‚ حضرت خواجه شیراز‚ حافظ غزلسرا‚ منبع الهام خود را قرآن كریم میدانست. آثار این قلهی هنر ایران به همان اندازه دیرپاست كه منبع الهاماش. چنان منبعی چنین دستاوردی هم باید داشته باشد. حالا یك نگاهی بفرمایید به منابع الهام برخی از عزیزان ما‚ از فیلم خارجی درب و داغان بگیر تا كپی دست هفتم آثار نازل شرق و غرب‚ طبیعی است كه چنین منابعی چنین نتایجی را هم باید داشته باشند! حكایت آن منجم است كه خواستند به دار بیاویزندش‚ پرسیدنش: <خب جناب طالعبین‚ این را در طالع خویش دیده بودی؟> گفت: <بلندیای میدیدم اما نه به بدین جایگاه.>
بودن مهم است یا چگونه بودن؟
دوستی كه انگار دستی در آتش پرداخت هزینهها به تعادلِ با ارز معادل دارد‚ با دلسوزی به توان ادامهœ روند (افزایش روزانه پرداخت و كاهش دریافت) نگریسته و در تردید كه نكند حمایت از یك پدیدهی فرهنگی هنری با نیروی كشش مادی اهل فرهنگ (كه وضعشان معلوم است چگونه باید باشد!) متوازن نباشد و… غافل از اینكه جز همین خواننده و خوانندگان مهربان دیگر كه در شرایط دشوار نگران بقای این مجموعه هستند‚ هیچ حمایت كنندهای نیست كه هیچ! افزایش روز به روز بهای كاغذ و… تا دستمزدها كه بر خیزابههای بلند تورم و نرخ شناور ارز <شناورند>‚ هر روز میخی بر زبان و قلم و قدم میكوبد و آجری بر دیوار نومیدی ساكنان این خانه میگذارد. گرچه كه <چگونه بودن> به نظر هر اندیشمندی مهمتر است اما حیرتا كه اكنون‚ بودن یا نبودن مسئلهای شده است سخت غامض.
معقول و مقبول همین است و بود كه دل از هر گونه حمایت بشوییم و شاكر از همین حداقل حمایتها سر خود گیریم و دل به مخاطبان خویش بندیم. با این امید دوردست كه شاید روزی‚ روزگاری اهل قدم را اندیشهœ اهل قلم به سر افتد‚ <كاغذفروشان> به بازار روند و قلمداران اصیل فضایی در خور شا›ن خود را در قاب نشریهای به وسواس فراهم آمده و با كیفیتی برجسته بیابند.
اما حكایت بقای‚ ما كه حتی عرض خود را باید به ارز تقدیم كنیم‚ این است كه چگونه عرض خود بریم و زحمت <دوستان> بداریم و با همان شكل و محتوایی كه حتی كمترین تزلزل چاپی با نگرانی و شك بر <تنزل> آن مواجه میشود‚ بر پا بمانیم و این خانه كوچك را برای عاشقان هنر و دلخستههای خسته از سهلانگاری و باری به هر جهت بودن حفظ كنیم.
هدفمان نه كاستن از سطح كیفی مجله كه گسترش آن است. قصدی كه بسیار زود از اندیشه به فعل درخواهد آمد. اما پیش از دست زدن به این كار خطیر‚ از آنجا كه جز به شما اتكاء نداریم باید را›ی و نظرتان را در مورد این اقدام بدانیم. اگر نشریه را در سطح بهترین نشریات جهان به لحاظ كیفیت ظاهری تدارك ببینیم‚ و شك نیست كه خوب میدانید بهای تهیه آن بسیار بالاتر از امروز خواهد شد‚ آیا باز هم پذیرای دوام حضور ما خواهید شد.
به هر حال در این دغدغهœ <بودن یا نبودن> كه گریبان همه را گرفته است و ما را نیز‚ به كیفیت و چگونه بودن فكر میكنیم چه در مطالب و نوشتهها و چه در چاپ و صفحهآرایی; حتی اگر این تفكر با منطق روزمره نخواند.
نظرات شما عزیزان خواننده و صاحب نظران‚ كمك و یاور ما خواهند بود در چگونه بودن و چگونه ماندن. بیلطف حضرت باری و یاری شما پایدار و سرافراز نخواهیم ماند.
<ریاضیات>! سینما
با نگاهی به آمار فروش در چند سالهœ اخیر هر نگرندهای با اندك سواد حساب و كتاب‚ متوجه خواهد شد كه گر چه به شكلی بسیار قابل ملاحظه بر میزان فروش فیلمها افزوده شده (در اثر افزایش بهای بلیت) اما از تعداد سینماروهای ایرانی كاسته شده است.
این نكته بسیار مهم در اقتصاد سینما زنگ خطری را برای كلیهی دستاندركاران این صنعت از سیاستگذاران و فیلمسازان گرفته تا صاحبان سالنهای نمایش به صدا درآورده است كه اگر طبق معمول سنواتی در مورد دیگر امور فرهنگی صدایش را یا نشنویم و یا خودمان را به كری بزنیم و بگوییم انشاا… كه گربه است‚ بر سینما در ایران هم همان خواهد رفت كه در برخی كشورها رفته و نتیجه نهایی آن قهر كردن مردم از سینمای وطنی و سالنهای سینماست كه مطمئناً عواقب وخیمی را در فرهنگ عمومی به بار خواهد آورد. برای مطالعه در این زمینه لازم است كه سه عامل درهم تنیدهی مخاطبین سینما‚ فیلمهای نمایش داده شده و وضعیت عمومی سینما در كشور و سالنهای سینما را به عنوان جایگاههای ارتباط تماشاگران با سینما مورد ارزیابی قرار داد.
با توجه به رشد روزافزون جمعیت در ایران; كه مدتی باعث خوشحالی برخی بود و حالا موجب نگرانی همه; طبیعی است كه با افزایش جمعیت (بخصوص نسل جوان كه اكثر مخاطبین سینما در اغلب كشورهای جهان را تشكیل میدهند) عملاً باید به تعداد تماشاگران در چند سالهی اخیر افزوده میشد اما با مراجعه به آمار و ارقام در مییابیم نه تنها چنین نشده بلكه بدنه اصلی تماشاگران سینما نیز دچار صدماتی شدهاست. در این مورد عوامل مختلفی دخیل هستند كه در مروری كلی میتوان به مسائلی از قبیل كاهش توان اقتصادی مردم‚ گسترش وسایل ارتباطی دیگر نظیر ویدئو و ماهواره‚ عدم جاذبه و در برخی موارد قدرت دافعهی! فیلمهای اكران شده‚ عدم ارتباط سینمای ملی با مسائل جامعه‚ عرضه نامناسب تبلیغی فیلمها‚ زمان اكران نامتناسب با فیلم‚ كمبود سالنهای سینما و عملكرد ضعیف و وضعیت وخیم برخی سالنها و… اشاره كرد.
آنچه در میان همهœ این عوامل باید مورد نظر دستاندركاران سینما قرار گیرد در حقیقت رسیدگی به وضعیت سینمای داخلی و حركت به سوی ارتباطی فراگیر و سالم با مخاطبین‚ با در نظر گرفتن همهœ واقعیات موجود است. واقعیت این است كه حدود نیمی از فیلمهای ایرانی به هیچ عنوان شایسته اكران در سالنهای سینما نیستند و پذیرش این نكته سخت است كه بتوان جمعیتی میلیونی را قانع كرد كه از خانههای خود بیرون آمده و به تماشای آثاری بنشینند كه دچار تكرار سوژه‚ بیمایگی تصویری و عدم جذابیت هستند. صنعت سینمای ایران به دلیل دخالتهای نابجا و نسخه صادر كردنهای غیرعلمی صدمات زیادی خورده است و این نكته باعث شده كه تهیهكنندگان و فیلمسازان با نوعی سردرگمی و اغتشاش مواجه شوند. فیلم ایرانی باید در همه جبههها بجنگد: هم درجهبندیكنندگان را راضی كند و هم تماشاگران را‚ هم فرهنگی باشد و متعهد‚ هم به سلایق عوام وفادار بماند‚ هم خارج برو و جایزه بگیر باشد‚ هم مورد پسند ساكنین دورافتادهترین نقاط ایران‚ هم فیلمنامه جذاب داشته باشد و هم شوراهای مختلف تائید را با سلایق مختلف راضی كند‚ هم ستاره داشته باشد هم نه‚ هم تبلیغ بكند هم نه!… و چون در نظر گرفتن همهœ این نكات بسیار مشكل و گاه غیرممكن است وضعیت همین است كه میبینید. اگر گاهی اوقات آثاری ساخته میشوند كه در عین نداشتن مشكل موفق به جذب مخاطبین انبوه میشوند و با این تعداد سالن فروش قابل ملاحظهای میكنند باید به همه مجریان برنامه صدآفرین گفت. در هر حال فیلمسازان ایرانی با تمام محدودیتهای گفته شده و همهœ مصائب اقتصادی موجود در كار تهیه فیلم (كه در حال حاضر هزینه تولید را بسیار بالا برده) باید با تمام نیرو و قدرت خلاقهœ هنری خود بكوشند تا فیلمهایی بسازند كه واجد خصوصیات <سینمایی> و نه هر چیز دیگر (تلویزیونی و…) به شمار روند. فیلمهایی كه بتوان در سالن سینما به تماشایشان نشست‚ برایشان پول پرداخت كرد و زمانی را صرف آنها كرد. در طی این سالها به وجه سرگرمی در سینما آنقدر بیاعتنایی شده كه برخی‚ سالن سینما را با جلسه سخنرانی اشتباه گرفته و آنقدر در این اعمال سلیقه پیشرفتهاند كه گاه مضامین والای مذهبی و فكری را آنچنان بیهنرانه! به فیلم برگرداندهاند كه خلایق را نه به آنها نزدیك كه از آنها تاراندهاند. جمعیت جوان كشور آنچنان مورد بیمهری سینما قرار گرفته كه میرود تا ارتباط خود را با آن به حداقل ممكن برساند. صادق باشیم‚ تهی كردن سینما از جذابیت و عدم توجه به خواستههای بر حق تماشاگران‚ جوانان ما را به سوی كدام سمت از سرگرمیهای بعضاً فاسد سوق میدهد؟ آیا همانقدر كه به ورزش اهمیت میدهیم به فرهنگ و هنر هم رسیدگی میكنیم و مسائل آنرا مورد مداقه قرار میدهیم؟ یا این یكی و شاید آنهم باید همواره راه خود را خود بیابد و با همه مشكلات سركند؟ بگذریم…
و اما وضعیت سالنهای سینما‚ انصاف بدهید اگر طی این چند سال به عوض برخی شعارها و افراط در ساخت فیلمهای پا در هوا‚ حداقل چند سالن سینما ساخته میشد آیا بیشتر به نفع سینمای كشور نبود؟ كمبود سالنهای سینما و پراكندگی نامناسب آنها آنقدر واضح است كه الزامی به دلیل آوردن ایجاد نمیكند. همین سالنهای موجود نمایش در ایران هم آنچنان ازبینرفته و عقبافتاده هستند كه برخی از آنها به درد نگهداری كاه و یونجه هم نمیخورند! چه برسد به كار نمایش فیلم. وضعیت ناهنجار دستگاههای نمایش و صدا و حتی صندلیهای برخی از این سالنها و رفتار نامناسب كاركنان و عوامل سینما با مشتریان گاه كار را به جایی میرساند كه آدم خیال میكند كه خدای نكرده وارد اتاق تمشیت شده است! دستورهای اكیداً ممنوع و نوشتههای قرمز رنگ در برخی از سالنهای سینما شفافتر و دیدنیتر از خود فیلم هستند!
بههرحال قصد منفیبافی ندارم‚ اما حتی درشتنمایی برخی از مشكلات موجود بر سر راه صنعت سینمای ایران به نظر نگارنده بسیار بیشتر از آمارهای بیلان كار و مدیحهسراییهای نوچهگان به كار میآید. ما به قدرت فرهنگ خودی اطمینان داریم و به توان هنرمندانمان اعتقاد و به نیت مسئولانمان اعتماد‚ روشنبین باشیم و آگاه كه غفلت موجب پشیمانی است.
باعث بسی ناخرسندی است كه…
ای بابا حوصله داری‚ كمتر فرصت میكنم كتاب بخوانم‚ مجلات هم وقت آدم را هدر میدهند‚ سینمای جدید دنیا چیز به درد بخوری ندارد‚ تلویزیون مالی نیست‚ در عمرم یك چند تایی فیلم بیشتر ندیدهام‚ روانشناسی حرف مُفته‚ جامعهشناسی هم‚ من سعی میكنم اریژینال باشم‚ تحت تا›ثیر مكتبی نیستم‚ اصلا مكتب نرفتهام‚ الزامی به دانستن نیست‚ با همین تفكرات تنهایی هم میشود كار كرد و…
این جملات اصلا تخیلی نیستند‚ همه را از برخی دوستان شنیدهایم‚ حتی از دانشجویان هنر. احتمالا تنها نقطهای در دنیا نیستیم كه این حرفها در آن زده میشود ولی حتما در تنها گوشهای از جهان زندگی میكنیم كه به همهی این چیزها نیاز داریم. اصلا باعث خرسندی نیست كه آدم به نادانیاش تفاخر كند. عزیزان هیچ كس از پیش خود چیزی نشد! جمله از من نیست. گذشتگان با فرهنگمان گفتهاند و ما همچنان سعی میكنیم كه نشنویم.
در آداب اختتامیه!
دقایقی چند از ساعت دقیق شروع مراسم گذشته است. همه در جنب و جوش هستند‚ جای خالی طبق معمول سرقفلی دارد‚ برخی صندلیها با گذاشتن كت و كیف ظاهرا پر شده‚ هنوز خبری از آغاز نیست‚ متصدیان صحنه و میكروفون در حال رفت و آمد هستند‚ نورها به شكلی تنظیم شده كه حضار محترم را كور كند‚ طبق معمول دسته گلهایی انبوه و آشفته‚ گوشه و كنار صحنه دیده میشود‚ یك نفر با میكروفون ور میرود و صداهای گوشخراش تولید میكند‚ كمكم میهمانان اصلی میرسند‚ جای خالی نیست‚ همه تعارف میكنند‚ مقامات رسمی را یك جوری مینشانند‚ میزبانان جای خالی ندارند‚ برندگان سرپا ایستادهاند‚ نوزادان بیچاره‚ میهمانان ناخواستهای هستند كه اعتراض میكنند‚ صداهای مشكوك سالن را پر كرده‚ بالاخره هر جوری شده مراسم آغاز میشود‚ سخنرانان میآیند و نمیروند‚ مجریان برنامه از تعارف و شعر و نصیحت و اندرز كم نمیآورند‚ متصدیان صحنه در این شرایط نیز صحنه را خالی نمیكنند‚ میكروفون هنوز تنظیم نشده‚ عدهای دست میزنند‚ كوچولوها سوت میزنند‚ همه زوركی میخندند‚ جذابیتی وجود ندارد‚ مجلس عزا و عروسی یكی شده‚ مراسم تمام میشود‚ پذیرایی با كلم! و خشكترین شیرینیهای موجود در دنیا انجام میشود‚ همه زحمت كشیدهاند‚ از همه مجریان برنامه كمال تشكر باید بشود اما هیچ اتفاق خرسندكنندهای نیفتاده‚ اشكال از چیست؟ احتمالا از بنده كه زیادی فضولی میكنم! باز هم جشنواره فیلم و… هست‚ نمیشود یك فكر حسابی كرد؟ نمیدانم!
شكنجههای سینمایی!
وارد سالن كه میشوی یك آقای بداخلاق بلیت را پاره میكند‚ سالن انتظار شلوغ است‚ به زور یك گوشهای میایستی‚ بعد از گذشت نیم ساعتی درهای سالن باز میشود‚ مردم هجوم میبرند‚ سر شمارهها دعواست‚ یك آقایی با چراغ قوه میگوید شمارهات چنده‚ میگویی فلان‚ میگوید برو جلو خودت پیدا میكنی‚ فیلم شروع شده اما همه هنوز سر شمارهها چانه میزنند‚ تیتراژ آغازین تمام میشود‚ معرفی قهرمانهاست‚ فاصله صندلیها كم است. عدهای میخواهند رد بشوند‚ سر و صدای عدهای درآمده‚ بالاخره در كمال مسرت همه مینشینند‚ فیلم یك ربعی است كه شروع شده‚ برخی از هم میپرسند داستان چیست‚ یك چیزهایی روی پرده دیده میشود‚ تابلوهای سیگار نكشید‚ تخمه نخورید‚ چیپس مصرف نكنید‚ مصرف تنقلات ممنوع‚ جُم نخورید‚ سر صندلیهای خود بنشینید و غیره روشنتر از فیلم روی پرده دیده میشوند. یك صداهایی هم گویا از بلندگوها میآید‚ بغل دستی میگوید چی گفت‚ یكی جواب غلط میدهد‚ خودش میگوید نه‚ اوضاعی است‚ نصف فیلم واضح است و نصف دیگر تار‚ یك چیزی شبیه سینما رفتن است. باور بفرمایید تصویر فقط كمی اغراقآمیزتر از اوضاع بیشتر سینماهای كشور است. میدانم كه صرف ندارد‚ میدانم كه پاساژ بهتر است. میدانم قضیه برای چی میلنگد. ولی نكتهای را نباید فراموش كرد‚ مردم میفهمند اگر نمیگویند. كمكم سالنهای بهتر فروش بیشتری خواهند داشت. اتفاقی دارد میافتد. باید كمی جدی شد و به جای كلاس مدیریت گذاشتن‚ اندكی هم مدیریت كرد. كسی به فكر ساخت سالنهای جدید نیست‚ لااقل اینها را هم كه داریم همه كمك كنند تا بمانند و خوب هم بمانند. ماندن به هر جان كندنی كه ماندن نیست.
قهر مردم با سینمای ملی ادامه دارد؟!
برخی نشانهها را باید جدی گرفت. علائم بیماری ابتدا بسیار ساده هستند. مختصری درد در ناحیه اطراف قلب‚ گلودرد خفیف‚ پلك زدنهای زیاد‚ سردردهای تكرار شونده و… ناگهان تبدیل به یك بیماری لاعلاج و مزمن میشود. اشتباه نكنید پزشك نشدهام یا كارشناس بهداشت. غرض اشاره به وضعیت نگران كننده فروش فیلمهاست. اگر از حرفهای شعارگونه برخی سادهلوحان كه گمان میبرند دقت بر آمار و ارقام فروش به معنی آلودن ساحت هنر سینما به تجارتپیشگی است‚ بگذریم و آمار فروش را نشانه میزان ارتباط مردم با این فراگیرترین هنر قرن بیستم بدانیم‚ وضعیت فعلی سینمای ملی نگرانكننده است. از ابتدای سال جاری تقریباً به جز چند استثناء بقیه آثار سینمای ایران با استقبالی حتی در حد متوسط روبرو نشدهاند. بماند كه آن یكی دو استثناء هم خود از علائم نوعی بیماری میتوانند باشند. آیا مردم با سینمای ملی قهر كردهاند؟ دلایل این دوری از سالنهای نمایش چیست؟ وضعیت نامطلوب اقتصادی تماشاگران‚ وضعیت ناگوار سالنهای سینما‚ عدم ارتباط سینمای ملی با مضامین مورد علاقه تماشاگران‚ برنامهریزی غلط در زمینه اكران فیلمها‚ نفوذ ماهواره و برنامههای مجانی تلویزیون‚ كمبود سالنهای سینما‚ تهی شدن فیلمها از عوامل جاذب تماشاگر‚ سیاست گزاریهای غلط سینمایی‚ تبلیغات نامناسب و ناكافی‚ بیتوجهی مردم در روزگار توجه به نان و مرغ به فرهنگ و هنر‚ عدم حمایت از سینمای پرتماشاگر و سرگرمی ساز‚ فقدان برنامهریزی استراتژیك در جهت ایجاد صنعت سینمای ایران به شكلی بایسته‚ نظارت خردهگیرانه و بیش از حد بر محصولات سینمایی‚ توان ناكافی سینماگران و فن سالاران سینما در استفاده از مدیوم و… همهœ اینها به اضافه…؟
در هر حال شمردن دلایل بروز بیماری شاید تنها ما را به صورت مسئله بازگرداند‚ اما فاكتورهای اساسی را باید كارشناسان سینمایی مطالعه و بررسی كنند تا این علایم منجر به بروز بیماریهای هولناك و خدای نكرده فوت این موجود نشود.
و اما در گنجینه فرهنگی غنی كشورمان حكایتی همیشه شنیدنی وجود دارد. میگویند: از سربازی پرسیدند چرا موقع ورود سلطان توپ شلیك نكردید؟ و او در جواب میگوید: به هزار و یك دلیل‚ اولش اینكه باروت نداشتیم! آیا دلیل اصلی در فیلمهایمان نهفته نیست كه سخت بیكشش شدهاند و آنهایی هم كه به قول سازندگانشان رو به مردم دارند سخت مبتذل و بیمایه؟
چرا این روزها رفتن به سمت استفاده از الگوهای سهل و مبتذل سینمای قبل از انقلاب برای عدهای فضیلت شده است و از نظر گروهی تنها راه چاره؟ آیا ما نتوانستیم الگوهای مناسبی برای رشد پیدا كنیم كه اكنون به طرف سینمای كاردستی میرویم و كُرور‚ كُرور‚ فیلمسازان بیپشتوانهœ جدید الورود را وارد این صنعت بیمار میكنیم؟ طرح و برنامه چیست؟ آسوده بخوابیم كه برخی بیدارند؟ این تماشاگران محروم از سینمای واقعی قرار است بار دیگر طعمه فیلم فرنگی آن هم از نوع قلابی و بیمایهاش شوند؟ آیا قصد داریم توان خود را دست كم بگیریم و به تئوریهای صدمن یك غاز مبتذل سازان ناآگاه و شبه روشنفكران هَپَروتی تسلیم شویم؟
بگذارید شعار بدهم: این در شا›ن ملت و سینمای ما نیست!
دوستان سینماگر‚ برادران مسئول‚ كارشناسان فاضل و تهیهكنندگان باذكاوت‚ فكری كنید وگرنه نه برمرده كه بر زنده باید گریست!
سینمای تلویزیونی
مدتی است كه بحث پیرامون بحران در سینمای ایران در میان اغلب سینماگران‚ سینمادوستان و دشمنان سینما! درگرفته است و هر كس به طریقی قصه ساز میكند و حرفی و سخنی و پیامی و پیغامی. آنچه كه در این میان همچنان فراموش نشدنی است بحران است كه برخی سعی دارند نادیدهاش انگارند‚ كه اما نادیدنی نیست‚ مگر مشكل بینایی در كار باشد!
از علائم ظهور این بحران یكی همین مسئله سرمایهگذاری تلویزیون و شاخه اجرایی سینماییاش سیمافیلم در امر تولید فیلم سینمایی است. در وهله نخست این مسئله بسیار ساده و خیرخواهانه به نظر میرسد اما عمق جریان سخن دیگری میگوید. در هیچ نقطهای از دنیا كه صنعت سینما در آن حیات دارد یك دفعه و در طرفةالعینی تلویزیون تهیه كننده نیمی از محصولات سینمایی نمیشود چرا كه تفاوتهای نگرشی و ساختاری این دو رسانه بسیار زیاد است و گرایش سرمایهگذاران تلویزیونی در امر تولید فیلم سینمایی قطعاً مشكلاتی چند را بر سر راه صنعت سینمای ملی خواهد گذاشت و تا›ثیرات منفی آن از هماكنون و با دیدن یكی دو محصول نمونهای حدوداً قابل سنجش است. رابطه سینما و تلویزیون و امكان كمك و همكاری متقابل این دو رسانه در شرایطی سالم كه هر دو در موقعیت مستحكمی به سر برند‚ انكار نشدنی است ولی وای به روزی كه استاندارد سینما در جعبه جادویی و اژدهای آنتن تلویزیون به سطحیترین وضعیت خود برسد و تلویزیونی را كه سطح كیفی محصولاتش گاه تا حد آتراكسیونهای بازاری و لالهزاری سقوط میكند و نهایتاً در سریالهای مثلاً عامهپسندش نمایشهای رادیویی تحویل خلایق میدهد و مشكلات و مسائل مردم را در حد دم نكشیدن پلو و سرخ نشدن سیبزمینی سخیف جلوه میدهد‚ خط دهنده و هدایتگر سینمای ملی ببینیم.
بیایید مسئله را فهرستوار طرح كنیم.
تلویزیون همواره مشكل پر كردن آنتن را دارد و همیشه از تبدیل یك داستان 90 دقیقهای به یك مجموعه 126 قسمتی! لذت میبرد. نگاه كنیم به نتیجه این طرز تفكر در سینمایی كه همچنان از اِطناب مُمِل رنج میبرد. تلویزیون همیشه مشكل برنامهریزی دارد و تعجیل برای پخش (تفكر بگیر بریم) و نگاه كنید تا›ثیر سوء آن را بر كیفیت كارهای تولیدی سینمایی كه باید نتیجه یك پروسهœ طولانی و بادقت باشد. سینماگر چه دیر زاید اما شیر باید بزاید نه خوك.
تلویزیون برای مشتری انتخاب كننده (تماشاگر سینمارو) ارزشی قائل نیست. مجانی است و خواسته تماشاگر برایش در حد پایینی ارزش دارد. و نگاه كنید به تماشاگر سینمارو كه باید برای انتخاب خود وقت و هزینه صرف كند و سینمایی كه به مخاطب خودش فكر نكند و ارزشی برای او قائل نباشد چه وضعی خواهد داشت.
تلویزیون علاقهمند به شا›ن و ارزشهای متفاوت هنرمندان نیست. آدمها برایش در حكم عوامل برنامهساز اهمیت دارند و وقتی كارش با آنها تمام شد حتی اسمشان را در تیتراژ برنامه (به خصوص وقتی كارگردان پخش حوصله ندارد) از آنتن میگیرد. و نگاه كنید به نیاز هنرمندان سینما به ارزشگذاری و نقد آثارشان و شا›ن و درجات حرفهای آنها.
تلویزیون در جهت مدل سازی به فهم مدیرانش و اولویتهای خاص محدود است. سفارش میدهد و سفارشی میخواهد. اما اثر سینمایی را موœلف آن سازمان میدهد و تراوش ذهن و قلب هنرمند در آن ارزش دارد.
تلویزیون بیش خواه است و هنرمندان سینما را در وادی زیادهگویی و پرگویی و تكرار گرفتار میكند و به جهت امكانات مالی مناسبتر آنها را از دقت در كار خود دور میكند و به سرانجامی میرساند كه یك فیلمنامهنویس خوب سر از آخرین ستارههای شب درمیآورد.
و سرانجام تلویزیون به فكر چرخه اقتصادی سینما نیست‚ به سالنهای سینما فكر نمیكند. هوای آنتن را دارد و این یعنی خداحافظ اكران بزرگ!
دستاندركاران سینما به فكر باشید! سینما باید به تلویزیون یاری رساند. رابطهœ معكوس به خصوص در شرایط ما یعنی خداحافظ سینما!
مرغ یك پا!
از جمله معضلات بزرگ جامعه فیلمسازی در ایران نگاه تك بعدی به مسئله چگونگی موفقیت فیلم در نزد تماشاگران سینماست. گروهی كه تعدادشان اندك هم نیست بر این اعتقادند كه مرغ یك پا دارد و برای حفظ مخاطبان سینما در این بحران بیتماشاگری! چارهœ كار كنار گذاشتن فكر و اندیشه و تمسك به الگوهای ازلی و ابدی فیلمفارسی است. نمونهاش هم با اندكی تفاوت در چند فیلم نیمه موفق در جدول فیلمهای اكران شده‚ دیده میشود. یك داستان آبكی‚ اندكی حوادث سطحی‚ یكی دو هنرپیشه عامپسند و كلی مایههای اخلاقیِ پسندِ روز به اضافه مقادیر معتنابهی خام دستی و ناشیگری در ساخت و پرداخت. نتیجه یك فروش متوسط و گاه ضعیف در تهران و فروش بهتر در شهرستانهای دور از مركز. اما آمار فروش فیلمها در این سالهای اخیر چیز دیگری هم میگوید.
اینكه میشود فیلم بازاری نساخت و بازار را از دست كالاهای بنجل گرفت. اینكه میتوان در فیلم مسائل اجتماعی را مطرح كرد و با استقبال هم روبرو شد. اینكه امكانپذیر است فیلم اندیشمند ساخت و اعصاب تماشاگر را به بازی نگرفت و سرانجام اینكه بحران تماشاگر راه حل معقول و فرهنگی هم دارد. چاره كار اندكی هوشمندی در كار سیاست گزاری سینمایی در بعد كلان‚ اندكی سعهœ صدر و تحمل عقاید در نظارت بر سینما‚ میزان قابل قبولی سواد سینمایی و فرهنگ بالا در سینماگران و رعایت تكنیكهای اولیه و منطق سینمایی است.
تماشاگر امروز ما فیلم خوب را میفهمد هر چند كه فیلم مبتذل (نه به معنای اكنون مبتذل! شده آن) هم به كارشكنیهایش ادامه میدهد. بازی خوب‚ ارتباط صحیح با مسائل اجتماعی‚ اقتصادی و فرهنگی مخاطبین‚ فیلمبرداری قابل قبول‚ كارگردانی سنجیده و… اگر نه به شكل قابل بیان‚ از سوی تماشاگران پیر و جوان ایرانی قابل فهم است. و این فهم را در آمار فروش فیلمها میتوان جستجو كرد. راه برای سینماگران اندیشمند و توانا باز است‚ البته نه راهی آسان یاب‚ اما آسان رو. موقعیتهای جدید را درك كنیم و راه را برای بلدها باز بگذاریم نه برای نابلدها و بیهدفها.
گوشهایی برای شنیدن
صحبت از مسائل صنعت سینمای ایران در میان دستاندركاران و مسئولین آن تمامی ندارد. بحثها گسترده است و بیپایان‚ پیشنهادهای بیشمار‚ اشتیاق برای بهبود وضعیت كیفی رو به تزاید‚ نشریات جدی كوشا در طرح مسائل‚ دستاندركاران دلسوز در مباحثات دائمی و‚ گوشها همچنان سنگین.
ساكنان كوچهباغهای سینما‚ شهربانان شهرك تصویر‚ راهیان دنیای رویاها‚ گمان نمیكنید آن یگانه‚ گوشها را برای شنیدن‚ مغز را برای درك و تعقل و دست و پاها را برای عمل به ما داده است؟
در مرگ فضیلتی هست كه در زندگی نیست!
شاید قدیمی شده باشد این حرف كه ما ملت مردهپرستی هستیم. هیچكس به دلایلاش فكر نكرده. شاید زندگی چنان سخت گرفته بر ما كه فقط در سوگ هم مهربان میشویم و قدردان. شاید هم كه باد نخوت و كبر زمانی كه زندهایم نمیگذارد كه هنر یكدیگر ببینیم و قدر بشناسیم و اهل نظر و هنر را بر صدر بنشانیم. فقط میتوانیم بعد از مرگ كسان خط عوض كنیم و خود را به كوچه علیچپ بزنیم و یادمان برود كه این فامیل قبیله را‚ كه حالا هر كس میتواند خود را عمو و خالویش بخواند‚ در زمان زندگیاش چنان در مقالات صناری خود چزاندیم كه اگر حافظه یاری میكرد و ثمری داشت‚ نشانههایش را میشد آورد. یا آنزمان كه هنرمند راستین پشت درهای بسته وقت خود را دائم به توضیح برای فلان مسئول متصل به میز میگذراند‚ یادمان از زمستان حیات نبود. تلخ است نه؟! برای بعضی شاید.
برای اولین بار
یكی از اشكالات ما جماعت این است كه همیشه گمان میكنیم هر كاری كه تازه به ذهنمان رسیده اولین بار است كه در عالم ظهور پیدا میكند. فیلمسازی كه تازه الفبای سینما را آموخته ادعا میكند كه برای نخستین بار در تاریخ سینما در فیلمش چنان كرده و چنین. فیلمبرداری كه دو تا فیلم 16 گرفته از سبك خودش صحبت میكند. تازهواردی كه تازه قلم به دست گرفته به نظر خودش از همه گذشتگان و آیندگان سرتر است و بیشتر چیز میفهمد. تازه منتقدی كه به اشتباه قلم به دست گرفته میخواهد به همه یاد بدهد كه نقد یعنی این كه من نوشتم و… دوستان عزیز هر حالی را گذشتهای است كه با دانستن آن اندكی باد آدم پرنخوت خالی میشود. كمتر لاف بزنیم. بیشتر بخوانیم و بنویسیم.
خانه سینما كجاست؟
دوستی داریم كه میگوید عشق و علاقه برای فعالیت در این خاك ابتدا تند است و بعد كمكم و بفهمی نفهمی و آرام آرام فروكش میكند. اول مكانی خاكی و كوچك با عشق ساخته میشود. همه ارواح این خانه یگانه شده و میشوند یك روح بزرگ و سپس ساختمانهای بیروح باقی میماند. مسبب بیروحی و كسالت و بیتحركی و عشق خاكسترشده كیست؟ نمیدانم. اما كجاست كسی كه به ما همسایگان این خانه بگوید چه شد تدبیر مدبران و مدیران این خانه و اهالیاش؟ همهœ عشق و شیفتگی بیمه شد؟!
دونده ماراتون
ساعت سه نیمهشب است. میز موویلا هم خسته شده! تدوینگر خموده است‚ كارگردان چرت میزند‚ دستیار چایی میریزد. تدوینگر صبح باید فیلم دیگری را مونتاژ كند. جشنواره نزدیك است!
ساعت هشت بعدازظهر است. صداگذار نوارهای مختلف صدا را عقب و جلو میبرد. چند شب است نخوابیده‚ گوشهایش حساسیت نخواهند داشت. حتی اگر خودش نخواهد كه بداند! چشمهایش قرمز است. چند روز به جشنواره مانده؟
گروه ذله شده است. بازیگر با عصبانیت لبهایش را میجود. زمزمه میكند بعد از این دیگر این جوری كار نمیكنم. فیلم به جشنواره میرسد؟ یك روز به شروع جشنواره مانده؟
متنهای گویندگان یك فیلم با متنهای یك فیلم دیگر قاطی شده است. صداهای دوست و دشمن به هم آمیخته است. چند شب به جشنواره مانده؟
دستمزدها داده نشده‚ تهیه كننده هم بیپول است. پیش دوست و آشنا رو انداخته است: <مرگ من بعد از جشنواره تسویه حساب میكنم>‚ یك هفته به جشنواره مانده؟
فیلمی كه پارسال تمام شده‚ امسال موسیقیاش ساخته میشود. آهنگساز اگر موتزارت هم باشد از قطعات تكراری استفاده میكند. همزمان پنج فیلم‚ خدا پدر جری گلد اسمیت را بیامرزد. در طول سال پنج كار میكرد! چند روز از جشنواره گذشته؟
یكی از دوستان تعریف میكرد یكی از كسبهœ محترم سینمای پیش از انقلاب را در شهری حدود پانزدهم اسفند ملاقات كرده‚ شب‚ روز میگرفتهاند! همزمان یك نفر سر صحنه پلاكارد میكشیده! فیلم ده روز بعد برنامه نوروزی سینماهای تهران بود!
دوستان عزیز‚سینما یك امر جدی است. نیاز به مدّاقه و تفكر دارد. نیاز به برنامهریزی دارد. نیاز به آدمهای سرحال دارد. فرایند فیلم ساختن یك جریان لذتبخش هنری باید باشد نه دوی ماراتون. مجیدی راست میگوید در بچههای آسمان ‚ ما باید سوم بشویم. اول شدن هنر نیست‚ به درد ما نمیخورد!
چند روز به جشنواره سال بعد مانده؟
آخرین لحظه
به دفتر جشنواره زنگ میزنیم. 48 ساعت دیگر جشنواره آغاز میشود. برنامهها كامل نشده است. هفتهœ گذشته برنامههای كامل یك فستیوال فرنگی كه یك ماه بعد برگزار میشود به دستمان رسید. چه چیزمان كمتر از آنهاست؟
دو نفر و نصفی
زنگ میزنند. تعداد درخواستكنندگان كارت جشنواره زیاد است. تصمیم گرفتهاند عدهای زیادیاند. كی راجع به سینما مطلب مینویسد؟ ورزشیها یا سیاسینویسان. مهم نیست. بعدها عقل دخالت میكند.
كار را به خود مطبوعات واگذاریم. ضرر ندارد. امتحان كه میشود كرد؟نه! مهر قرمز نمیخواهد.
نابخشوده
كلی مطلب نوشته شده‚ چهارده سال گذشته. مثبت و منفیاش گفته شده. باز میگویند كسی تحلیل نمیكند كه ما اصلاحش كنیم. بیچاره تحلیلگران! كسی خوانده است؟
سینما پارادیزو
صف جلوی سینماهای جشنواره را دیده بود. گمان كرده بود تظاهرات است. باور نمیكرد. این همه علاقهمند به جشنواره فیلم؟ خارجی بود. از فرانسه‚ تا به حال ندیده بود. دو سال پیش بود. هر سال همین است. این همه مشتاق سینهچاك سینما؟ صفهای طویل دلخواه است. زحمت دارد ولی دوستداشتنی است. مشتاقان سینما نفس گرمتان‚ گرمابخش هر سالهی زمستان است.
قاعدهی بازی
<مشتری خارجی دارد. انساندوستانه است. جشنوارهپسند است. ژانر دلخواه است. بساز تا بسازند با ما. فقر به ما میآید. قدرت نداشته باشیم بهتر است. 20/000/ دلار بفروشد خرج درمیآید. خرج كه ندارد هیچ. جایزهبگیر هم هست>.
<شهرستان داره‚ بزن بكوبش خوبه! ماشینسواری هم داشته باشه. من و فامیلام بازیگری میكنیم. یك نمره یك هم میزاریم كارگردانی كنه‚ سناریو هم قدیمی باشه بهتره. امتحان پس داده باشه! ده جلسه حلّه؟ حلّه!>
پس تكلیف سینمای خوب چه شد؟ خودآگاهی بیهنران و هنرمند نمایان و دنبالهروی تقلبی به دردبخور نیست!
روزهای انتظار
چند فیلم خوب ساخته. امّا مدتهاست كه نمیتواند فیلم بسازد. از شدت خوبی خانهنشین شده! موهایش به سفیدی زده‚ چقدر از عمرش باقی مانده است؟ تا كی باید منتظر باشد؟ برای كانال پنج میانپردهی بهداشتی میسازد و به جای بعضی نورسیدهها باید مشق مستند بنویسد. تا كی انتظار؟ هر وقت كه بخواهند از سرمایهها استفاده كنند. ضرر نمیكنیم؟
به دست اندركاران جشنواره‚
با تشكر به خاطر همه چیز; اصحاب سینما
انتقاد میكنیم. حق داریم. میخواهیم بهتر باشیم. میخواهیم اول شویم. میخواهیم بهترین باشیم. میدانیم زحمت میكشید. میدانیم بیخوابی دارد. میدانیم سخت است. اما كار درست را باید انجام داد. با این همه دوستتان داریم. هر دستی به فرهنگ خدمت كند را میفشاریم.
اقتصاد تكسینمایی!
در شرایطی كه تا›سیس حتی یك سالن جدید در تهران به نظر كاری غیرعملی میآید و همچنان خبری از ساخت هیچ سالنی در این شهر بی در و پیكر نیست‚ خبر سوختن سینما آزادی را همه شنیدیم. فاجعهای كه خوشبختانه تلفات جانی نداشت. از همهی حواشی ماجرا از قبیل اینكه چرا سالن ایمنی كامل نداشته‚ چه كسی مسئول است‚ تكلیف این سینما چه خواهد شد؟ و… كه بگذریم نكتهی قابل تا›مل این است كه یكی از همكاران محترم در نشریهای بعد از این حادثه نوشت: اقتصاد سینمای ایران نیمسوز شد! و نكته مهم همین جاست: سینمایی كه تنها به یك یا دو سالن سینما برای فروش محصولاتاش (حداقل در تهران) چشم دوخته‚ جداً صاحب اقتصاد سالمی است؟ آیا یك سالن سینما میبایست چنین تا›ثیری بر فروش فیلم بگذارد؟ سینمای ایران نباید بتواند از مجموعه سالنهای سینما در تهران بهره بگیرد؟ اشكال كار در كجاست؟
فیلمنامه را عوض كنیم!
در میان اهل سینما اعتقاد بر این است كه فیلمنامه سنگ زیرین و اصلی بنای یك فیلم است كه اگر درست نباشد‚ اثر ویران میشود. فیلمنامهœ سیاستگذاری و ترسیم آیندهœ سینمای ایران با تا›سف بسیار دچار مشكل است. قبل از آنكه به بازنویسیهای متعدد دلالان و كارشناسهای قلابی محتاج شویم‚ قبل از آنكه با پایان كلیشهای و ضعیفی روبرو شویم و خلاصه قبل از نمایش هر چیزی‚ فیلمنامه را عوض كنیم!
كی بود‚ كی بود‚ من نبودم!
از اشكالات عمدهی برخی از ما جماعت ایرانی این است كه پای مسئولیتهای خودمان فقط تا جایی میایستیم كه جبههی هوایی از طرفی وزیدن نگرفته باشد. تا هوا یك كمی پس میشود‚ انگار نه انگار كه مسئولیت مشخصی از اوضاع به گردن شخصِ شخیصی از دوستان بوده. یك باره همه منتقد میشوند كه بله چرا اینطور شده‚ كی این كارها را كرده‚ ما كه گفتیم و خلاصه كی بود‚ كی بود‚ من نبودم!
ولی وای از روزی كه قدرت به دستمان میافتد‚ از هر چه بوی <نقد> میدهد بیزار میشویم. دیگر نه كارشناس به كار میآید‚ نه مشاور. هر چه ما میگوییم همان است كه بود! حقِ نَفَس كشیدن را هم اگر خداوند منان دست این موجود دوپا میداد از همنوعاش دریغ میكرد. آن وقت است كه به قول مولانا عبید: <عمران نامی را در قم میزدند‚ گفتند چون عمر نیست چراش میزنید. گفتند عمر است الف و نون عثمان را هم دارد>!
من فكر میكنم پس دیگران نیستند!
از روز اول بد فهمیدهاند‚ مشكل تازه نیست. هر كه از هر جایی میرسد یك <منی> میشود كه نگو و نپرس. هر چه میسازد باید حرف آخر را او بزند‚ هر چه را دوست دارد دیگران هم باید دوست داشته باشند‚ هر چه او میگوید وحی مُنزل است و دیگران در این جهان یكدست جایی برای ابراز وجود ندارند. آقایان و احتمالا خانمها‚ به عقاید دیگران احترام بگذارید. ما وظیفه داریم فضا را برای ابراز نظر همهی گروهها و عقاید باز بگذاریم. شما از فیلمی خوشتان نیامده‚ عدهای خوششان آمده‚ جنابعالی از اثر خودتان ممنون و متشكرید‚ عدهای این طور فكر نمیكنند‚ عقیده شما این است‚ عقیده بنده این نیست. در تضارب و تضاد آراء و عقاید‚ حقایق روشنتر خواهند شد. حجاب عقاید و نظرات دیگران نشویم‚ انكار دیگران طریقهی اثبات خود است نه عقاید آگاهانه.
ابتذال را معنی بفرمایید
تكثر مطبوعاتی‚ در راستای هر چه میخواهد بشود‚ و در درازای به امید روزی كه هر ایرانی هر چه مینویسد را منتشر كند‚ بحث تازهای را در جامعه ما به وجود آورده. گروهی آن را نشانهای بر دوران آزادی میشمرند و برخی دیگر نگران از ابتذال در این آشفتهبازارند. هر دو نگرانیهایی دارند. گروه اول خوشبینانه معتقدند بعد از طی شدن مدت كوتاهی نابلدها و كاذبها خارج و بلدها و واقعیها میمانند. و ابتذال رخت برمیبندد. اولیها و دومیها اما هر دو در معنای ابتذال به یكسان دچار مشكلاند. گروه نخست گمان میكنند ابتذال امر سادهای است كه زود هم بساطاش را جمع میكند‚ در حالی كه ابتذال وقتی جانشین شود جدیّت (با عرض معذرت) خارج خواهد شد. گروه دوم كه هر چه را نمیپسندند ابتذال معنی میكنند‚ چاپ چند عكس را به معنی ابتذال میگیرند و از دهها مورد مبتذل دیگر غافل میمانند. سئوال مهم اینجاست‚ با كدام نیروی بالقوه‚ مطبوعات متفاوت و مردمی به وجود میآید؟ در آمار چاپ تغییری حاصل شده؟ تیراژ كتاب بالاتر رفته؟ دانشآموختگان در امر رسانهها بیشتر شدهاند؟ خیر. ابتذال یعنی از سطح پایینترین نیروها استفاده كردن‚ از بیدانشی دانش ساختن‚ مارگیری و بساط پهن كردن توسط تیترهای عامهپسند و توخالی‚ آب در شیر ریختن‚ رسالت مطبوعات را به سخره گرفتن‚ تعهد را ابلهانه فرض كردن‚ هر آشغالی را چاپ كردن و مردم را چاپیدن.
و نشانههای بروز ابتذال در مطبوعات امروز ایران كم نیست. چه كسی مسئول است؟ ارگان صادركننده مجوز؟ نان به نرخ روزخوران؟ جوجههای یكروزهی مطبوعات؟ نشریههای یكنواخت؟ همهœ ما؟! خدا بهخیر كند. نزدیك به دو دههای بیشتر نیست كه از انقلاب میگذرد. چه كسی نوای بازگشت میزند؟ تنها آنها كه از ما نیستند یا…
تعطیلیهای فراموشنشدنی!
15 روز اول سال‚ هفته آخر سال‚ دو ماه و اندی میان سال‚ تعطیلی رسمی داریم. كاری انجام نمیشود مگر به ضرورت! وضعمان هم زیاد خوب نیستها ولی خوب چكار كنیم؟ برنامه كاری كه زیاد داریم اما وقت نمیشود! سالنهای سینما كه دیگر نگو و نپرس. شش ماهی تعطیلاند‚ عید كه به درد اكران نمیخورد‚ خرداد موقع امتحان بچههاست‚ شهریور موقع خرید لوازم بچههاست‚ مهر‚ بچهها به مدرسه میروند‚ زمستان برف میآید‚ نزدیك عید موقع خرید است‚ نمایشگاه كتاب است‚ نمایشگاه بازرگانی است‚ مسابقات فوتبال كه دیگر نگو و نپرس. اعیاد و مناسبتهای دیگر هم هست. خلاصهی مطلب همه چیز منوط به چیز دیگر است. مسئولان گرامی‚ دوستان اهل سینما و سینماداری‚ تهیهكنندگان محترم‚ تكلیف چیست؟ میشود كه شش ماهی از سال و عمرمان را صفر محاسبه كنیم؟ مردم همه باید یك كار را انجام دهند؟ حق سینما رفتن و فیلم دیدن در طول سال باید از مردم سلب شود؟ حتی ماهی یك فیلم خوب هم نباید اكران شود؟ چرا؟ تكلیفمان با مورد اول (تعطیلیهای بیانتها) كه روشن نمیشود‚ تعطیلی سینما را كه میشود حل كرد!
درامهای اجتماعی و سینمای عقبمانده!
دورانی پرتلاطم را میگذرانیم‚ اوضاع اجتماعی‚ سیاسی‚ فرهنگی و جهانی‚ همه ملتهب است. از جام جهانی فوتبال گرفته تا محاكمات علنی‚ از ابراز نظرهای متفاوت و گاه همراه با درگیری و اضطراب سیاسی‚ اجتماعی گرفته تا جنجالهای مطبوعاتی و مالی‚ از برخوردهای درونی سینما گرفته تا مسائل بیرونی و توقف تولید; همه و همه جذابتر و مهمتر از فیلمهای روی پرده و روی صفحه است!
در یك كلام‚ سینما كه قرار است هنری پیشرو باشد‚ با مسائل مردم حركت كند و به آنان پیشآگاهی بدهد‚ آینهی اجتماع ما باشد و یا حداقل‚ تماشاگران را سرگرم كند و اوقات مفرحی برای آنان تدارك بیند‚ در كشور ما به شكل غریبی عقب مانده است! تصویری كه سینمای ایران از اجتماع معاصر و مردم میدهد‚ آنقدر دورافتاده و تقلبی است كه هیچ كس راغب به دیدناش نیست. وجه سرگرمكننده و جذاب آن هم كه آنقدر ضعیف است كه حتی به كار توقفكنندگان اجباری در خیابانها و فضای گرم تابستانی هم نمیخورد. آنقدر سُرنا را از سر گشادش زدهایم كه همان بینندههای عادی سینما در چند سال پیش هم از دست رفتهاند. سینما كه نساختهایم هیچ‚ همین سالنهای فعلی هم خالیتر شدهاند! پیش از احتضار این بیمار فكری كنیم كه جاده همچنان رو به تركستان است!
حركت‚ از نو!
بگذارید صریح بگویم‚ یكی از معضلات اساسی سینمای ایران سرمایهگذاری مستقیم ارگانهای دولتی در امر فیلمسازی است. بر هم ریختن توازن هزینهی تولید‚ عدم توجه به بازگشت سرمایه و در نتیجه خارج شدن از مسیر توجه به مخاطب‚ ورود پیامهای كاملاً واضح تلگرافخانهای و تبلیغاتی‚ منوط شدن اندیشمندی تولید به توانمندی فكری مدیر ارگان مربوطه (كه نتایج صفر و صد میتواند داشته باشد)‚ بیانگیزهگی در معرفی تبلیغ و عرضه فیلم‚ تشكیل گروههای انگلی فیلمسازی كه پس از مدتی وجود آنها بر گردن سینمای كشور به دلیل فقدان علم و انگیزه سالم هنری سنگینی میكند‚ ورود جریانهای شبهروشنفكری اما سفارشگیر و نوكرماب و بله قربانگو در زمرهœ دوستان نهادها و… از پیآمدهای این نوع عملكرد در مجموعهی سینمای كشور بوده است. حال خبرهای نگرانكنندهای در مورد ورود دوباره برخی نهادها در امر فیلمسازی مستقیم (و نه حتی سرمایهگذاری مشترك یا كمكهای بلاعوض) به گوش میرسد. میدانیم كه اكنون مدیران كشور و سینما سعی وافر در كمك به امر فیلمسازی و شكوفا كردن تولید دارند‚ اما دوستان! خوبی و بدی ملاك نیست‚ جوهرهœ این عمل منتج به این نتایج میشود. همیشه استثناء قاعده نیست!
اكبر جوجه و حقوق موœلف!
داشتیم طی راهی كه از شهری كوچك میگذشت به مسئله حقوق موœلف و احترام به بنیانگزار یا خالق اصلی هر فكر و حرف و نوشته و اثری در هر زمینهای در كشور خودمان فكر میكردیم و اینكه چطور بعضی از دوستان زرنگ‚ مكتبندیده باسواد میشوند و با استفاده از عرقریزان روح دیگران صاحب عمل و نظر و كلام و قلم و قران میشوند‚ دیدیم یك بندهخدایی كه برای اولین بار مبتكر یك نوع رستورانی در آن شهر شده و نوعی خاص از غذا را تهیه میكرده و اسم غذاكدهاش هم اكبرجوجه بود; در آن شهر تكثیر شده و خلاصه اینكه حتی حق اكبرجوجه هم رعایت نشده است! بعد یادمان آمد از قم و همهœ سوهانهای حاجحسین و… بقیه حاجیها و پسران و گَزهای اصفهان و رونویسی مطبوعات زرنگ از روی بقیه و فیلمنامههای سرقتی و فكرهای جدید تكثیرشده… دیدیم نخیر‚ كار خیلی لنگ است. حق اكبرجوجه هم رعایت نمیشود‚ نویسنده و هنرمند كجای كار است؟!
ذهنها را خسته نكنید!
خدا شاهد است كه اگر میزان ساعات بحث و گفتگو (بیجا و بجا‚ مفید و غیرمفید‚ لازم و غیرلازم) پیرامون مسائل و مصائب سینما در ایران را به واقع در نظر بگیریم و به نتایج حاصله از آن در امور اجرایی بنگریم‚ به وضعیت تا›سفباری میرسیم. نتایج عموم بحثهای كارشناسی واقعی (نه نظرات عقلِ كلی متفكرانِ بیتفكر و قائلان به تئوری چون من نباشم تن بقیه مباد!) به نقاط روشنی میرسد‚ اما در حیطهœ عمل به كارشناسی و مشاوره شب به خیری میگوییم و كار به جریان ما›لوف و عادات دیرینه میافتد.
دموكراسی و احترام به نظرات دیگران از نظر ما جماعت‚ تنها یك ادا و اطوار حاصل از بیاعتمادی مردمیست. به واقع نه اعتقاد به حقوق جمع داریم نه به جمع برگزیده قائلایم. همه نظر میدهند و بحث بیبنیان میكنند و دست آخر <را›ی میگیریم> دموكراسی نیست‚ هرج و مرج عقاید است. كاری نكنیم كه اذهان پویای جامعهی سینمایی و هنری ما از صرافت بیفتند و كارها دوباره در دست بیعقلانی قرار گیرد كه از نجابت مردم سوءاستفاده میكنند!
تا سینما نسازید‚ باورتان نمیكنیم!
دیگر تمام شد. همهœ حرف و حدیثها زده شد. همه از فواید علم گفتند. همه گفتند نباید دولت فیلم بسازد‚ (بعضی هم گفتند بیزحمت فیلم ما را شما بسازید. بخش خصوصی بد است!). همه گفتند گذشته‚ گذشته.
تا اطلاع ثانوی اگر بخش دولتی در امر سالنسازی سرمایهگذاری نكند و به گسترش سالنها كمك نكند‚ ما باور نمیكنیم كه به فكر سینماست! دیگر خود دانید.
برخی توصیههای ایمنی به برخی از سینماگران!
دیكته بنویسید!
اگر قصد ساخت فیلم جنگی دارید ده بار از روی فیلم نجات سرباز رایان دیكته بنویسید!
فیلم ببینید!
اگر از امور روزمره فارغ شدید و به كار بدون تفكر بینیاز‚ مرحمت فرموده جهت رفع برخی نقطهضعفها اندكی فیلم ببینید!
به یكدیگر محبت بفرمایید!
چنانچه از بدگویی پشت سر همكارمان گرامی خسته شدهاید‚ اندكی هم به یكدیگر محبت بفرمایید و شكست خود را ناشی از موفقیت دیگران یا بالعكس ندانید.
به مخاطب هم فكر كنید!
اگر وسوسهی جشنوارههای ریز و درشت و منتقدان و هواداران قلیلتان گذاشت‚ اندكی هم به مردم‚ این سرمایههای گرامی سینما فكر كنید‚ ثواب دارد!
مسائل اجتماعی را در نظر بگیرید
اگر قوه تخیل فوقالعادهتان (!) گذاشت‚ برخی واقعیتهای اجتماعی را هم در نظر بگیرید‚ بد نیست. برای رفع بیمكانی و بیزمانی آثارتان مقداری مفید است.
مطالعه هم خوب است!
جهت رفع پارهای استفهامات و یاد گرفتن مقادیری دانش مورد نیاز‚ كتاب هم به درد میخورد. انواع مختلف آن هم موجود است. اگر نیاز به اطلاعات جدید هم داشتید مجلات هم رفع نیاز میكنند!
مشكل را در خودتان هم ببینید!
اگر گله كردن از مقامات مسئول و سایر دستاندركاران گذاشت‚ مقادیری از مشكلات را هم به گردن خود بیاندازید. برای تفریح و جلوگیری از تكرار ادعاها مفید است.
یادگیری مقدم بر درمان است!
چند بار برای خود تكرار كنید كه فیلمسازی دارای هزینه است‚ عدهای آدم در آن مشغول به كارند‚ ناخدای این كشتی شما هستید‚ قرار نیست آن را به گرداب بكشانید. عدهای فكر میكنند شما باید بدانید‚ شما چطور؟
سینما را دوباره به بنیاد بسپارید!
گفتهاند در همیشه بر روی یك پاشنه نمیچرخد‚ اما گویا در سینمای ما كمی تا قسمتی وضع خلاف این است. دوباره سر و كله فیلمهایی با سرمایهگذاری و دخالت مستقیم نهادهای دولتی و با كارگردانانی كه فقط برای خودشان فیلم میسازند‚ پیدا شده است. نهادهایی كه قرار بود فعالیتشان محدود شود نه تنها سرشان شلوغتر شده‚ بلكه وظایف دیگری را هم به عهده گرفتهاند. همچنان گوشمان بدهكار نیست كه هر چه دخالت نهادهای دولتی (كه علیالقاعده باید در امور زیربنایی و استراتژیك فعالیت كنند) در امور تولید و انتشار و عملیاتی كمتر نشود‚ امكان اصلاح ساختار صنعت سینما و نشر وجود نخواهد داشت.
حكایتی بخوانیم و از پیشینیان بیاموزیم!
<بادیهنشینی گوشت میخورد و سه فرزندش پیراموناش نشسته بودند. از آن‚ استخوانی كمگوشت مانده بود. او فرزندان را گفت: هر آن كه خوردناش را نیكتر توصیف كند‚ گوشت‚ او را باشد. نخستین گفت: چناناش بخورم كه كس نداند استخوانی از پار یا امسال است. گفت: احسنت. دیگری گفت: چناناش بخورم كه ذرهای از آن نماند. گفت: احسنت و سومین گفت: از آن خورشی سازم! او را گفت: بگیر.>
سال شروع شده؟
همیشه كه نه‚ اما اغلب اوقات ما اهل شرقیزمین وقتی حسابی كار میكنیم‚ به ناگاه دچار نوعی مشكلات فلسفی خاص خودمان میشویم كه از مصادیق بارز آن جمله معروف <خب كه چی؟> است. هیچ وقت هم جواب درست و حسابی برایاش پیدا نمیكنیم. اما گذشت زمان بُردبارمان كرده است. هنوز انسان از همنوعاش به طور كامل ما›یوس نشده‚ كه عشق بزرگتری وارد كار میشود و زندگی ادامه پیدا میكند.
امسال گویا دلمان نمیآمد تعطیلات تمام شود. نمیدانیم تقصیر كیست اما به هر جهت این نیز میگذرد. همچنان عاشق اوییم و در پی ارتباط با شما دوستان. در هر تماس و پیغامی چهرههای دانا و صداهای هوشیار و دلواپستان امیدوارمان میكند كه: تا شقایق هست زندگی باید كرد.
یافتم‚ یافتم‚ بافتم!
خدا رحمت كند مرحوم ارشمیدس را كه از حمام با لُنگ بیرون جهید و خبر یافتهاش را به عموم همشهریان اعلام كرد. برخی از نوادر روزگار ما (البته بلاتشبیه به جناب وزن حجمی!) حكایت ارشمیدس را تكرار میكنند بدون نتایج قابل اعلام. پیدا كنید پرتقالفروش را كه بیچاره با لُنگ‚ نادانیاش را اعلام میكند!
بالاخره خارجیها و جشنوارههای آنها مهماند یا خیر؟
حرف و حدیث پیرامون حضور بینالمللی سینمای ایران از گذشته زیاد بوده و هنوز هم هست. فرصتی میخواهد و فراغتی و گوش شنوایی و چشم بینایی و فضای مناسبی و زمانی كافی كه آن حدیث مرور شود و برخی حقایق آشكار. اما ما بالاخره نفهمیدیم كه عزیزان فیلمساز ما برای چه فیلم میسازند و برای كه؟ بالاخره پذیرش در جشنوارهها مهم هست یا نه؟ دلمان برای چه میتپد؟
فصل خالی بهار
سالهاست مردم را از سینما رفتن در دو سه فصل محروم كردهایم. همه میخواهیم بهترین زمان اكران آن را (آن هم از نظر خودمان) داشته باشیم. حال چه محصولی داریم و مناسب چه فصلی اصلاً مهم نیست!
چندین سال است كه پشت سر هم فیلمهای عمر و سرمایه بربادده میسازیم اما سالن نمیسازیم و چون سالن كم داریم دلمان هم نمیآید كه در چندین و چند سالنِ (با عرض معذرت) بهدردنخور فیلممان اكران شود. سالهاست منتظریم كه كسی بیاید و سالن سینما بسازد و فیلمها را قسمت كند و ما را هم بینصیب نگذارد. از سال حدود سه ماه میگذرد‚ چه فكر میكنیم؟ میشود در طول چند ماه فقط یك یا دو فیلم برای این همه طبایع متفاوت نمایش داد؟ تا كی باید تاوان آن دمكراسی ناپخته و این هرج و مرج نمایشی را داد و خم به ابرو نیاورد؟ چه زمانی مردم و صاحبان سالن و فیلم را صاحب حق خواهیم دانست؟ آقایان; اندكی از دایره بسته خارج شوید. كمی هم به زمانه فكر كنید. با هم یكدلی كنید و فكری به حال خود و سینما و سالن. اجازه بدهید برخی از سالنهای ازكارافتاده و فاقد وجاهت مكانی برای تماشای فیلم‚ به مرور بسته شوند و صاحبان آن در جای مناسبتری قول سالنسازی بدهند. كاری نكنید كه ورشكستگان‚ تصمیمگیران قوم شوند و موفقیت مایه حَسَد. باندبازی را فراموش كنید. زمان‚ زمان گروهگرایی و حقجویی است. بگذریم كه آن مرحوم فرمود هر كه نصیحت خود را›ی میكند‚ خود به نصیحتگری محتاج است!
كار از محكمكاری عیب نمیكند!
هر وقت چیزی را ناموافق مییابیم و راهحلی منطقی برایش پیدا نمیكنیم و یا گمان و ظنّ ناپاك بر آن میزنیم‚ سعی میكنیم طناب را محكمتر كنیم و ترمزها را چنان سفت كه دیگر حركت ممكن نشود و وقتی ایستاد‚ گله میكنیم كه نگفتیم بایست! سنگ را میبندیم و سگ را میگشاییم و بعد دل میسوزانیم. دوستان! قوانین برای آسایش ابنای بشر و حفظ حقوق آنها گزارده میشوند نه از بهر آزار و هتك حرمت. لطفاً قبل از تحمیل سلیقهی ناسنجیده و رشدنیافته خود برای وضع قوانین فرهنگی‚ مقادیری هم به فكر رعایت عدالت و انصاف در برخورد با اهل نظر باشید‚ لازم به باندپیچی و چسبزنی نیست.
قدما گفتهاند: <خلیفهای را گفتند: چرا غلامان خویش نمیآزاری. گفت: آنان بر ما امیناند اگر ایشان را بترسانیم‚ چگونه از ایشان در امان باشیم؟>
با اونی كه دارُم‚ دارُم
چه عیبی دارد اگر گاو ما شیر نمیدهد شكر كه… اگر مسائل اصولی سینما را نمیتوانیم در خانهاش حل كنیم. به عوض آن فیلم نشان میدهیم‚ جلسه برگزار میكنیم‚ دعوا میكنیم‚ بر سر هیچ و پوچ جرّ میكنیم و خلاصه‚ كار را انجام میدهیم. حالا چه كارهایی مهم نیست. نفس كار مهم است. در عوض ساختار كه عوض شد‚ ساختمان كه به هم پاشید یا كره زمین كه منفجر شد‚ مسائل حل میشوند. ما یك همشهری فهیم داشتیم كه در مورد نكتهای داشت پیش كسانی حرف میزد. یكی به خودش گرفت و اعتراض كرد. همشهری ما با همان لهجه دامغانی گفت <شما راحِت باشید‚ با اونی كه دارُم‚ دارُم>.
فواید دمكراسی سینمایی!
چه تجربهای حاصل خواهد شد وقتی آقابالاسری وجود دارد كه همهفنحریف و همهچیزدان است و برای همه تصمیم میگیرد و امر و نهی میكند و به رعایایش فرمان میدهد و بگیر و نگیر و بشود و نشود میكند؟ در اختیار قرار دادن قدرت تصمیمگیری برای سینمای ایران‚ به اهل آن‚ در دوران معاونت جدید سینما‚ حداقل مزیّتی كه بر دوران گذشته دارد‚ امتحان پس دادن این سینما در مقابل درس دمكراسی است. اینجاست كه میفهمیم آیا قدرت حكومت در سینما را داریم یا نه؟ آیا گرفتار چشم و همچشمیها و غیض و بغضها نمیشویم؟ آیا میتوانیم مسائل شخصی را از مصلحتهای اجتماعی و صنفی جدا كنیم؟ آیا امكان دارد كه به خِرَد جمعی متكی شویم؟ آیا عقل كلّی اداره سینمای كشور رو به تزاید است؟ یا اینكه خیر‚ سُرنا را از سر گشادش میزنیم و همان خرابكاریهای گذشته را به نوعی دیگر اجرا میكنیم. برخیمان میخواهند سلطان باشند در حالی كه خر خودشان را نمیتوانند برانند. ابلهان كوتهفكری میخواهند به بقیه درس بدهند‚ در حالی كه حتی توان از بر كردن یك جمله زیبا را ندارند و زرنگهای نانبهنرخروزخوری كه به هر طرف كه باد بوزد تمایل پیدا میكنند‚ از این میانه نفع میبرند تا ثابت كنند كه اگر تغاری بشكند و ماستی بریزد‚ جهان به كام آنان میشود. محبت بفرمایید نتیجه رفوزهگی در این امتحان را اعلام نفرمایید كه سخت باعث شرمندهگی است!
همسانسازی
چقدر ناراحتكننده است وقتی میبینی در این برهه از زمان (به قول برخی گویندگان) عدهای از اهل سینمای ما راز موفقیت را صرفاً در تقلید و همسانسازی میبینند و از پیجویی رهیافتها و شیوههای جدید غافلاند. خداوكیلی بخش بزرگی از تولیدات سینمای ما گویا در یك خیاطخانه دوخته شدهاند. حتی پوستر و پلاكاردشان هم یكسان است. دو فقره كلّهœ زن و مردی وجیهه و مقادیری چشم و ابروی كشیده. موضوع هم كه البته عشق است. اما از چه درجهای‚ بماند. انتظار اندك جنبشی از موجود زنده‚ بیجا كه نیست؟!
حسابرسی لازم است!
برخی مواقع باید ببینیم چه چیزهایی در سینمای ایران زیاد داریم و چه چیزهایی كم. با انجام هر نوع حسابرسی نتایج زیر محتمل است:
– ادعا زیاد داریم‚ عمل كم.
– اهل فن سینما زیاد داریم. اهل نظر كم.
– اشتیاق به فیلمسازی زیاد داریم‚ دانش فیلمسازی كم.
– تهیهكننده صوری زیاد داریم. تولیدكننده باهوش كم.
– كاسب خردهپا زیاد داریم. تاجر هوشمند كم.
– دیالوگ زیاد داریم. تصویر كم.
– پیام زیاد داریم. تلگرافخانه كم.
– توقع زیاد داریم. كار كم میكنیم.
– جمعیت زیاد داریم. تماشاگر سینما را كم كردهایم!
– سینمادوست زیاد داریم. سینماساز كم.
– كیش شخصیت زیاد داریم. شخصیت والا كم.
– وظیفه زیاد داریم. موظّف كم.
– مدیر زیاد داریم. دانش مدیریت كم.
– پرحرف زیاد داریم. پرمغز كم.
– كار چرخان زیاد داریم. كارگردان كم.
– ریاكار زیاد داریم. معتقد كم.
بعضی چیزها را هم اصلاً نداریم. شاید بعدها هم نداشته باشیم. با این همه خدا بخیر كند.
پس كجاست تعادل؟
اعتدال به گفته حكماء شرط عقل است. سینمای ایران پیش و بیش از هر چیز نیازمند اعتدال است. اما چه كنیم كه گویا سرنوشت ما با افراط و تفریط عجین شده است؟ میگوییم كه ای آقایان! به مخاطب فكر كنید‚ سینما هزینه دارد‚ محل تنازع اقتصادی هم هست و اصلاً هنر گالری نیست. همه بیتوجه میگذرند و گول یك عده روشنفكرنمای قلابی را میخورند كه حاضرند برای درددلهای شخصی یك فیلمساز مثل خودشان‚ تُرهاتی را به نام تحسین و تنقید در رنگیننامههایشان چاپ كنند و احتمالاً لبخند رضایت دو سه تن مثلاً انتلكتوئل زواردررفته را هم بخرند.
در عوض یكباره پرچمها افراشته میشود; پیش به سوی فیلم مبتذل عامهپسند و ناگهان همه از هنرمندان یكتا و خالص به تاجرانی سطح پایین تبدیل میشوند. و ناگهان هنر و زیباییشناسی و تعهد و كمال میرود كنار و بازار میشود بازار دلالها.
عزیزان! حقیقت در تعادل است. از آن سوی بام آنقدر عقب نروید كه بیفتید و در این سوی بام آنقدر جست و خیز نكنید كه سرنگون شوید.
فرهنگ كار را ارج نهیم
واقعاً حیف است كه همه شرایط برای ملتی مساعد باشد‚ اما جدی نبودن و تنبلی و بیتوجهی به وجدان كاری باعث عقبماندگی آن شود. دوستان اهل سینما و تلویزیون! چقدر برای ترویج این ارزش مهم و این آموزه صحیح اجتماعی‚ سرمایه گذاشتهایم؟ ملت ما از كجا باید آموزش ببیند؟ مگر راهی به جز تصویر برای آموزش تودهها یافت میشود؟ دریغ كه در فیلمهای خود برای همه چیز جا داریم جز برای آموزش غیرمستقیم و لازمی همچون ترویج فرهنگ كار و وجدان شغلی. از این نكته به راحتی نگذریم كه گذشتگی نیست.
این تماشاگران مشتاق شهرستانی!
از قضای روزگار همسفر شدیم با گروهی از سینماگران میهن در سفر به ارومیه شهر زیبا و قدیمی كشورمان و در میان هموطنان آذریزبان و كُردزبان دو روزی مهمان جشنواره فیلم ارومیه بودیم. حقیر قصد سفرنامهنویسی و شرح ماوقع گذر از روستاها و دهات را ندارد و به اندازه ناصرخسرو هم سواد ندارد كه سفرنامهای بنویسد و همه چیز را شرح دهد (گرچه كه بعضی دوستان‚ با سواد خواندن و نوشتن‚ بیشتر شبیه ناصرالدینشاه چیز مینویسند و اسباب ترقی خود را فراهم میكنند!). تنها یك نكته عجیب در این سفر توجه همه را به خود جلب كرد. ما این همه علاقمند به سینما در شهرستانها داریم ولی هنوز امكان پخش فیلمهای سینمایی خودمان را در نقاط دور و نزدیك ایرانزمین نداریم. خجالتآور نیست كه كشوری قدرت پخش فیلم و كتاب و نوار و محصولات خود را در داخل مرزهایش نداشته باشد امّا هی فریادِ وافرهنگها سردهد؟ جوانان تشنه شهرستانی ما‚ هم به سینمای ملی علاقمندند و هم حاضرند برایش پول بپردازند. چه موانعی بر سر این پیوند وجود دارد؟ آیا مسئولان ما هنوز نمیخواهند درك خود از سینما را تصحیح كنند. آیا زمان آن نرسیده كه كسانی در را›س امور اداری و فرهنگی شهرها قرار گیرند كه بدانند تا چه اندازه سینما در كشوری مثل ما كه از ارائه حداقل امكانات تفریحی حتی در شهرهای بزرگاش هم محروم است‚ میتواند جذب تماشاگر كند؟ چه زمانی میخواهیم به مسئله توزیع فرهنگ و هنر فكر كنیم؟ نادیده گرفتن حقوق و قدرت مردم هم اندازهای دارد. برای مردم نجیب و خوب شهرهای كشورمان هر چه كار كنیم‚ كم است.
نامهای از مولاعلی (ع)
<…اما بعد‚ آدمی گاه به چیزی كه سرانجام نصیب او خواهد شد‚ شادمان میشود و گاه بر چیزی كه مقدر نشده كه به او برسد‚ غمگین میگردد. پس نباید بهترین چیزی كه در این دنیا بدان نایل میآیی‚ رسیدن به لذتی یا فرونشاندن كینهای باشد‚ بلكه باید خاموش كردن باطلی بُود و یا زنده كردن حقی. باید شادمانی تو به سبب چیزهایی باشد كه پیشاپیش برای آخرت خود فرستادهای و اندوه و دریغ تو‚ بر آنچه در این دنیا به جای میگذاری.>
سارقان فروتن ایدهها!
عجیب حكایتی است این مُدهای جدیدِ محیط هنری ما. تا كسی ایدهای به ذهناش میرسد و آن را در جایی مطرح میكند‚ عدهای بیاستعداد به سرعت با استفاده از فسفر مغز دیگران‚ نان خودشان را چرب میكنند. سرقت فیلمنامه از روی دست خودی و بیگانه‚ اسمدزدی‚ ربودن شیوههای كاری و تشكیلاتی‚ رُبایش ایدههای هنری و خلاصتان كنم‚ مافیها شده مافیا و صدالبته همگی سارقین محترم فرهنگی هم بسیار فروتن هستند و هم افتاده و سربهزیر و بیادعا. كسی آدرس میخواهد؟!
درها بسته نیست‚ كلاهمان را باد نبرد!
مسئولان محترم‚ هنرمندان فیلمساز‚ دستاندركاران حرفهای سینما و تلویزیون! فیلمهای متنوع از كانالهای مختلف به روœیت عزیزان بیننده و تماشاگران محترم (این سرمایههای سینما!) میرسد. حواسمان جمع باشد كه تنها نیستیم. اسبهای مسابقه زیاد شدهاند. كاهلی جایز نیست. آینده را قبل از آنكه دیر برسیم‚ دریابیم. سینمای ملی به یك تكان اساسی نیاز دارد.
دیررسیده در غبار!
یكی از دوستان نویسنده در یكی از نشریات‚ با دلی پُردرد و زبانی آتشین و قلمی نسبتاً تیز و به قول معروف و دوستداشتنی این سالها افشاگرانه به قول خود حقایقی در مورد حضور فیلمهای ایرانی در جشنوارهها گفته و حكایت از برخی رازهای پشت پرده بیان كرده است. اینكه چرا آن دوست گرامی مورد احترام بنده‚ اسیر تمنای برخی شده و برخی حرفهای درست را این همه دیر به اطلاع مخاطبان (الحمدا… چشم و گوشباز) رسانده‚ بماند و اینكه چرا پس از گذشت این همه سال و این همه ادعاهای واهیِ برخی دوستان كه به نظر خودشان طبل بینالمللی میزنند‚ یكهو و در طرفةالعینی این موضوع یادشان آمده هم بماند. كل ماجرا مرا به یاد حكایت زیر انداخت:
<یكی میرفت تا خری بخرد. دوستی از آنِ وی‚ او را دید و گفت: چه میكنی؟ گفت: میروم تا خری بخرم. او را گفت: بگو “انشاءا…” و او گفت: به این گفتن نیازی هست؟ درهمها با مناند و خر در بازار. و رفت تا بخرد كه طرّار‚ پول وی را ربود. چون بازگشت‚ دوستش او را گفت: چنان شد؟ و او گفت: درهمها دزدیده شد انشاءا…!>
ابتذال و قانون ظروف مرتبطه!
گاهی اوقات ما جداً جماعت سادهلوحی میشویم. به محض اینكه یك نفر اعلام میكند كه خطر ابتذال و سطحینگری سینمای ما را تهدید میكند‚ گروهی دست به اسلحه میبرند تا با قطع یك پلان و حذف دو كلمه و ماله كشیدن بر صورت زنان در پوسترها و پلاكاردها و جداسازی عكسها‚ بفرمایند كه خوشبختانه ابتذال برطرف شد و خاطی به سزای اعمال خود رسید!
دوستان گرامی! ابتذال و سطحینگری با سایر مسائل اجتماعی فرهنگی در ارتباط است‚ مطبوعات سطحینگر و مبتذل‚ فیلم مبتذل پرورش میدهند و فریبكاران را تقویت میكنند‚ جامعه غافل و دچار كمبود‚ روند ابتذال را تشدید میكند‚ رسانههای دیواری و شنیداری كاهل‚ مروّج ابتذال ساختاری و فرهنگی میشوند‚ عدم وجود خوراك مناسب فرهنگی‚ افكار را عقیم میكند‚ آموزش و پرورش ناكامل و عقیم‚ دانشی برای ارتقاء فراهم نمیكند‚ اخلاقیات ریاكارانه بسطدهنده ابتذال است و…
قانون ظروف مرتبطه را دوباره مطالعه بفرمایید!
بزرگی كه بزرگی نمیكند
راستش دل آدم میگیرد. دگمهاش را فشار میدهی‚ كانالها را به سرعت عوض میكنی. قدری از این‚ قدری از آن و افسوس كه چیزی نمییابی همسنگ با موقعیت فكری اجتماعی جامعهای جوان و در حال تكاپو. آموزش واقعی در كار نیست. هنر اصیل در پس پرده است. شیر و ماست و بستنی و پفك و سُس و ماشین و ماكارونی و بلیت بختآزمایی و دوچرخه كورسی در صدر است و عزیزان بیننده همچنان تشنه فرهنگی كه بد عرضه میشود و هنری كه در حضیض نگاه داشته شده. هر از چندگاه جرقهای و سپس هیچ. لكنت در فكر و ذكر و اجرا‚ سرطان ریشهدارش است. سازندگان برنامههایش فرصت فكر كردن نمییابند. چون خواستهای در كار نیست و اگر هست‚ نظارتی نیست (و اگر هست نظارت واقعی نیست‚ شكل محض است.) رودی با گل و لای زیاد و زلالی اندك.
چه زمانی به خود خواهد آمد؟
از دیر‚ نیم ساعتی گذشته است!
اندر حكایت مدیریت محقّر!
مدیریت محقّر از انواع مدیریت علمی است! شخص شخیصِ مدیر محقّر به فكر میز مبارك است. حتی الامكان سعی میكند كاری نكند‚ چون كار برای تراكتور و باعث مزاحمت است! وقتی یك مدیّر موفق كار میكند: حتماً اشتباهاتی هم دارد. امّا مدیر محقّر كمتر اشتباه میكند چون اساساً كاری نمیكند!
مدیر محقّر با همه كنار میآید. هیچ كس با مدیر محقّر مشكلی ندارد‚ چون مدیر محقّر كاری با كسی ندارد. همه میتوانند هر كاری بكنند‚ به شرطی كه رُموز حقارتآمیز روزگار را بدانند و ادای احترام را دربیاورند! ریاكاری‚ اصل دلخواه مدیر محقّر است. شما میتوانید هر عقیدهای داشته باشید امّا بهتر است آن را برای خودتان نگه دارید و در جلوی مدیر محقّر فقط ابراز بندگی بفرمایید. پس می بینید كه ایشان خیلی دموكرات هم هستند و چون به عقیده همه احترام میگذارند‚ هیچ گاه جلوی روی كسی با او مخالفت نمیكنند‚ بلكه بعداً تلافی میفرمایند!
برای یك مدیر محقّر فرهنگ و هنر مقوله جذابی است چون یك امر دودی شكل است! از این رو این مقوله با مدیر محقّر سازگارتر است چون ایشان هم به مه ودود و ناروشنی علاقمند است.
هیچ كس با جناب مدیر محقّر دوستی نمیكند‚ چون اساساً حضرتشان به دوست داشتن و جاذبه و دافعه معتقد نیستند و به بودن و نبودن بیشتر اعتقاد دارند! مدیر محقّر عموماً متوسط القامه و جامه و… است و حتی اندكی كوتاهتر! بلند بودن باعث دیده شدن است! امّا مدیر محقّر مواظب است كه زیاد دیده نشود. (تبصره: ایشان به آدمهای كوتاه دیگر هم خیلی علاقه دارند و عمدتاً از آنها در دستگاه خود استفاده میكنند.)
مدیر محقّر خیلی به مشاوره اعتقاد دارد چون اساساً همان طور كه گفتیم دموكرات منش است‚ معذالك چون مشاوران باهوش و توانا سّم ملك هستند باید فقط شكل فیگوراتیو و دكوراتیو داشته باشند! مدیر مُوفّقِ محقّر به حرف مشاوران خیلی خوب گوش میدهد امّا عمل به نظر مشاورین در كار ایشان مجاز نیست‚ ممكن است خدای نكرده كاری ساطع شود!
مدیر محقّر وقتی میآید‚ كسی را خوشحال نمیكند و وقتی كه میرود هم‚ كسی ناراحت نمیشود. مثل آب روان درون جوی است!
مدیر فرهنگی محقّر به همه احترام میگذارد امّا احترام ایشان به معنی توجه نیست. منظور دیگری دارند! ایشان زیاد توصیه میكنند امّا اصراری ندارند. اصرار‚ اضرار دارد.
همه ما به مدیران محقّر نیاز داریم چون تحقیر یكی از اصول موردپسند ماست. باور نمیكنید‚ امتحان كنید. با یك بار امتحان مشتری میشوید!
زنجیرِ دزدی‚ پاره شده
از روی دست بقیه بنویسیم‚ اشكالی ندارد. طرح دیگری را بلند بفرماییم و فیلم كنیم. نوش جان! مطلب چاپ شده و متعلق به نشریهای دیگر را بچاپیم‚ گوارای وجود! كتابسازی كنیم و ثمرهœ رنج دیگران را تدوین بفرماییم‚ مخلص آقا! سكه اعتبار را قاپ بزنیم‚ دستت درست! سكوت را علامت رضایت بدانیم‚ به روی چشم! پررو باشیم و نیامده استاد لقب بگیریم‚ حتماً!
آقایان چرا تشریف نمیبرید یك دكه بزنید و خلاص؟
در این مُلك‚ كاسب باید پشت چك صاحب فرهنگ‚ امضای اعتبار بزند. تلخ نیست؟!
خوب حرف میزنی‚ كاكو!
هر شبكهای را نگاه میكنی‚ دارند حرف میزنند‚ روزنامهها و مجلات مملو از حرفهای این كارشناسهای خویش فرموده عزیز است. هرچه بیشتر‚ بدتر. همه در مورد این موجود فلكزده (سینما) در حال ایراد حرف و سخن هستند. حرفها تكراری; مسائل تكراری‚ راهحلها یك سونگرانه و تحلیلها فاقد بنیان علمی. این كارشناسان خُرد و كَلان حرف هیچ كس را هم قبول ندارند. حضرات فقط با خود سخن میگویند. هیچ كارشناس دیگری را قبول نمیفرمایند. دیالوگ میگذارند‚ مونولوگ از كار درمیآید. ریسیور (گیرنده)ها همه ریپیتر (تكرار كننده) شدهاند. شوراها كه قیامت است. هركسی‚ صاحب شا›ن مشورت است‚ از آن كه مسائل شخصی و خانوادگیاش را نمیتواند حل كند تا ورشكستهگان به تقصیر‚ و گروهی هم كه حرف حساب دارند و حالیشان میشود‚ بعد از مدتی سرگیجه میگیرند و خروج میكنند…
روزگار غریبی شده‚ مدیریت قاطع‚ مشاوره با خردمندان‚ فرمانروایی بر عقول‚ كنار زدن جهول و بیدست و پایان‚ در سینمای ما شده جن. ناپدید و ورپریده!
چه داریم‚ چه نداریم؟
نیمی از بدبختیهای ما جماعت اهل این مُلك‚ كه از فرط تكرار تبدیل به خصیصه ذاتی شده‚ اهل افراط و تفریط بودنمان است. این ورِ بام‚ آن ور بام. گهی بر طارم اعلاء نشینیم‚ گهی تا پشتپای خود نبینیم! وقتی میخواهیم سینمایمان را باد كنیم آن قدر در آن میدمیم كه دچار بیماری توهم میشویم و همه دنیا را ریز میبینیم و پوزِ سینمای همه جا را در خیالمان میزنیم. وقتی هم كه پای انتقاد از خود پیش میآید‚ آنقدر از خودمان بد میگوییم و فحش و بد و بیراه به جد و آباد و همه چیز و همه كسمان میدهیم‚ كه معلوم نیست با این وضع خراب‚ ما چكاره هستیم! برادران‚ عزیزان! سینمای ما داشتههای بسیار دارد و نداشتههای بسیار نیز. به داشتههایمان و كاشتههایمان ببالیم و نداشتههایمان را حقیر نپنداریم. نه با یك كشمش گرمیمان بشود و نه با یك غوره سردیمان. از تناسب و اعتدال خیر میبینیم‚ به خدا!
آقایان اشتباه نفرمایید‚ حافظه داریم!
خدا رحمت كند آن شیرپاك خوردهای را كه گفت: <ملت ما حافظه تاریخی ندارد.> بعد از این اظهارنظر فاضلانه و انتقادی‚ برخی از دوستان كه متخصص سوءاستفاده از حرفهای روشنفكرانه و به كار گرفتن این نصایح در جهت منافع خود هستند‚ با دستاویز قرار دادن این جمله و قرار دادن آن به عنوان خطمشی زندگی‚ احساس كردهاند این حرف جداً درست است! هر كاری میخواهند‚ میكنند. هر سوءاستفادهای برایشان مشروع است. هرچند سالی خط عوض میفرمایند. حرفهای قبلی را به نفع حضرتشان متحول كرده! نظرات به ظاهر مترقی از خود بروز میدهند. كثافتكاریهای مادی بیشمارشان را به عنوان افتخاراتشان ذكر میكنند و دستاویز همه این است: ول كن بابا‚ این ملت حافظه تاریخی ندارد‚ هر كاری كنیم بعداً میشود آن را انكار و بر مواضع جدید اصرار كنیم‚ كی به گذشته چشم میدوزد؟ حال را دریاب و جیب و شخصیت مبارك را.
خلاف به عرض مبارك رساندهاند! اغلب مردم‚ حافظه تاریخی دارند و عدهای اتفاقاً حافظهشان خیلی هم قوی است. كافی است رابطه دارندگان حافظه قوی با خلق خدا قطع نشود و آنها نیز به درد وابستگی دچار نشوند. مقادیری نگران شوید. احتمال خطر میرود. حداقل جلوی همه پرچم به دست نگیرید!
سكوت اختیار میكنیم تا چیزی بفهمیم!
حقیقتاش را بخواهید چندی پیش با اخوی گرامی احمد آقا‚ مثل همیشه بحث و فحصی داشتیم و حسب معمول درد دل میكردیم. بحث از دری به دریچهای رسید و از ری به روم رفت. داشتیم میپرسیدیم كه چرا حرفها بیتا›ثیر شده و انتقادها و راهنماییها و نصایح بیثمر؟ مسائل خُرد و كلان زیادی مطرح شد. یكی از آنها این بود; این روزها شاهدیم دوستان در مناصب و مشاغل گوناگون چقدر زیاد و چقدر بدون مونتاژ و طولانی حرف میزنند (و گهگاه مینویسند). فكر حضرت ایشان رفت به این طرف كه بزرگان و قدمای دین و فرهنگ و هنر ما اگر قرار بود كه این همه حرف بزنند و سخنرانی كنند و مقاله نویسند و كتاب مرقوم نمایند‚ این روزها باید صدها جلد كتاب از كلام و نوشته و نقل قول از ایشان در اختیار میبود. (مثل برخی دوستان كه ماهی پنج كتاب چاپ میكنند و آبروی نوشتن را هم بردهاند!).
به طور مثال همهœ خطبهها و گفتهها و نوشتههای امیر موœمنان شده است یك كتاب. حافظ (كه معلوم است آدم به كفایت فاضلی است) تنها یك دیوان دارد و بقیه هم به درجه و رتبه فضلشان به همچنین.
این نكته را گفتیم تا بهانه بیاوریم كه فعلاً چیز نویی در نظرمان نیامده كه بنویسیم یا بگوییم برای همین بیخودی ننوشتیم. شرّ ما همیشه هم زیاد نبود! این دفعه كمتر. میبخشید داریم یاد میگیریم‚ اگرچه دیر.
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چونكو بنگری همه پند است!
آتش خودپسندی!
روی دیگر سكه تحقیر و توهین. خودپسندی و توهم خودبزرگبینی است. اندكی به دیالوگها و رفتارها و عملیات گروهی برخی اهالی سینمای ایران نظر بیندازید. این همه خود را مركز عالم دانستن و شانه بالا انداختن نشانه چیست؟
همه خود را بیعیب و بقیه را گمراه و مشكلدار میدانیم. سعی نداریم ایراداتمان را برطرف كنیم. آینهها را میشكنیم. طرفداران سینهچاك میخواهیم. از همه طلبكار هستیم. همراهان همدل را فراموش كردهایم. موقعیت خود را گم كردهایم. دوستان!
افتادگیآموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی كه بلند است!
ترو خدا لوكیشن فیلمها و سریالهارا عوض كنید!
یك خانهœ قدیمی (كه در حال حاضر احتمالاً فقط چند تائی از آنها در تهران از گزند برادران برجساز و همكاران گرامیشان در بخش ساخت و ساز مراجع مشخص حفظ شده!)‚ یكی دو كوچه و عمارت در شهرك سینمایی‚ یكی دو ساختمان محل اسكان مرفهین خوشبخت و بی درد (كه شكر خدا زیاد هستند) با چلچراغ و پاسیو و كازیه و كازبا‚ یكی دو دكور تقلبی رنگی (خیلی رنگی) برای سریالهای شب به شب‚ همهœ موجودیت مكانی سینما و تلویزیون ما در عرصهœ تصویر است. البتهœ خطهœ سرسبز شمال فراموش نشده و حضور پررنگی دارد. تمنا میكنیم اندكی لوكیشنها را تغییر دهید. تماشاگران و بینشگران سیما و سینما كمی تا قسمتی خسته شدهاند. باور نمیفرمایید‚ از كی بپرسید؟!
قربان برم خدا را‚ یك بام و دو هوا را!
میشود تیزر فیلمی را اصلاح كرد تا نماهای بازیگری كه صلاح نمیبینند كلوزآپ او پخش شود از آن دربیاید و فردا صبح فیلمی از همان بازیگر در بهترین ساعت پخش كرد و اكستریم كلوزآپهای او را هم نمایش داد.
بحث سینمای خارجی در مطبوعات كمی تا قسمتی اشكال دارد‚ اما پخش همین فیلمها با دوبله اشكالی ندارد.
میشود سوت بلبلی زد و مار در مسابقه به جان مردم انداخت و عملیات آكروبات درآورد و كت بنفش پوشید و هنرمند را كسی معرفی كرد كه صدای هلیكوپتر درمیآورد‚ اما همین عملیات را در یك سالن كوچك شهر‚ سخیف شمرد. میتوان مردم را با نمایش انواع و اقسام تبلیغات پفكی‚ تحریص به مصرف كرد و خانوادهها را به خاطر رفاه كاذب سریالی و فیلمی به جان هم انداخت اما نسبت به همین مباحث در جاهای دیگر موضع روشنفكری گرفت. میشود وسط زمین چمن فوتبال و پشت لباس بازیكنان فوتبال برچسب تبلیغات خارجی زد و تصویر آن را از تلویزیون پخش هم كرد. اما اگر هنرمندی پیشكسوت برای تا›مین زندگیاش از تبلیغات استفاده كرد‚ او را با صد نوع حمله مطبوعاتی تكفیر كرد.
میتوان نالههای عقب افتاده و شعرهای ناز و موسیقی باحال پوپ! را به جای موسیقی اصیل جار زد و آنگاه چهرههای اصیل موسیقی را پوشش نداد.
كمی همآهنگ عمل كنیم‚ انتظار زیادی نیست‚ هست؟!
چشمهای خیره شده و داستان یك تولد دوباره
در سفری به هلند آمستردام ویترین مغازهای خیرهام كرد. صدها عروسك نوزاد كوچك بر زمینهای سفید‚ به تو نگاه میكردند. از امروز به آینده. دقیقهها به آرامی میگذشت و نگاه خیره بچههای درون قاب‚ از پشت شیشه‚ هم نویدبخش بود و هم هراس آور. به كودكان سرزمینمان فكر كردم. به جمعیتی میلیونی كه كمتر به فكرشان هستیم. جمعیتی به تعداد ساكنان بلژیك و هلند!
برای كودكان و نوجوانانمان چه میكنیم؟ چه محصولی‚ چه برنامهای‚ چه تفریحی‚ چه فیلمی‚ چه كتابی‚ چه مجلهای؟
و به یاد شمارههای ویژه كودكان و نوجوانان دنیای تصویر افتادم‚ كه كسی از آن حمایت نكرد‚ به یاریاش نشتافت و همتی نصیب این راه نكرد.
و اما این چشمهای خیره را چه كنم؟ آن نقاشیها و نامهها با آن خطهای كج و معوج و دوست داشتنی.
قطره اشكی درون چشم خستهام حلقه زد. چرا كوششهای نو در این سرزمین همواره محكوم میشود؟ با خود فكر كردم نه‚ ما اهل این حرفها نیستیم. من و دوستان شما در دنیای تصویر ‚ از نویسنده و مترجم و كاركنان گرفته تا طراح و گرافیست شما را دوست داریم. امیدمان به آینده است و به شما دوستان كوچكمان.
نوشتههای شما و نقشها و نقاشیهایتان و میلتان به دانستن‚ هیجانزدهمان میكند. خواب را از ما میگیرد.
و دوباره شروع كردیم و امیدواریم این زمان باشند دوستانی كه دستمان را بگیرند و شما را باور كنند. یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.
جشنوارهها و لشگر سینمادوست
اگر برگزاری جشنوارهها در شهرستانها هیچ آبی برای سینمای ایران نداشته باشد (كه دارد) نان خوشگواری برای تقویت لشگر سینمادوستان ایرانی است. دست مریزاد به دوستانی كه شعله سینما را در اقصی نقاط كشور روشن نگاه داشته و نسل جوان سینمادوست ایرانی را تغذیه و ترغیب میكنند. تا اطلاع ثانوی زنده باد تمركززدایی از تهرانی كه بیخودی پایتخت شده!
نه‚ نه‚ حافظ دیگر نه!
چشممان چرخید و در یكی از جریدههای هفتگیه‚ چشمتان روز بد نبیند‚ دیدیم یكی از دوستان ندیده و نشناخته‚ خبر خجستهای داده كه حضرتشان دارد زندگی حافظ‚ شاعر و عارف و فخر عالم ادبیات ایران و جهان را به تصویر میكشد و به زودی از سیما شاهد حافظ به روایت ایشان خواهیم بود. حقیر نمیداند چرا حالا كه سوژه كم آوردهایم سراغ بزرگان میرویم و یكهو دوست هنرمندی‚ هنوز هیچ كاری در این عرصه نكرده (یا ما نشنیدهایم) یكضرب سراغ حافظ رفته. همین چند وقت پیش كریم خان و قائم مقام فراهانی را فیلم كردیم و ایضاً بعضی ادبا و بزرگان عرصه تاریخ و فرهنگمان را.
اما التماس میكنم مسئولان محترم به حافظ رحم كنند (چاپلین را كه نونپرست كردید!) و دستور بفرمایند حداقل پیرامون این سناریو و این سریال‚ تدابیر ویژه اتخاذ شود. مگر ما چند تا حافظ داریم؟ نمیشود اندكی تا›مل و تدبّر كرد و بعد دست به ساخت زد؟ دوستان سیما نشان دادهاند كه در مورد زندگی ائمه حساسیت مناسبی دارند و آثار باارزشی پیرامون امام علی (ع) و امام رضا (ع) تولید كردهاند. بهرحال با حافظ قرآن و رند شهر آشوب شیرازی هم با احتیاط برخورد كنید. مبادا گرفتار خشم خواجه شوید كه آنگاه به سرنوشت آقای <مگس> دچار خواهید شد!
علیالحساب به سازندگان مجموعههای تلویزیونی‚ موضوعات معاصر و ملودراماتیك توصیه میشود!
سینما در ما زنده است!
هنگامی كه تابلوی نقاشی شدهای از چهرههای معروف سینما را در نمایشگاه فتوكینا 2002 دیدم مثل كسی كه تعدادی از فامیلهای نزدیكش را دیده باشد بیاختیار از عكاس غرفه خواستم عكسی به یادگار با دوربین پولاروید جدید شركتاش از ما بگیرد.
بچهها‚ ما و شما با سینما سرزندهایم و شمایلهای سینما با ما زنده و جاوید. اگر فامیل بزرگی ندارید‚ اگر دوستان شما زیاد نیستند‚ نگران نباشید‚ برخی آدمهای خیالی روی پرده از پلنگ صورتی و بازرس كلوزو گرفته تا چاپلین و باستر كیتون و لورل و هاردی و بسیاری دیگر از شخصیتهای كارتونی و سینمایی و عروسكهای دوست داشتنی‚ آشنایان ما هستند. در خاطره همه ما و دوست همه ما. ما تنها نیستیم‚ آدم بدون رویا تنهاست!
نسخههای درد دل آور!
نیچه جمله جالبی دارد. میگوید: <وقتی مردم راجع به سیاست زیاد حرف میزنند كه سیاست مداران كار خودشان را درست انجام نداده باشند.> قضیه را به سینمای ایران محدود كنیم. ببینیم این روزها دیگر چه كسی راجع به اینكه مقاصد سینما چه باید باشد و مشكل از كجاست و چه باید بشود‚ حرف نمیزند؟
یك جای كار عیب دارد. اگر سینمای ایران كارش را درست انجام دهد‚ این قدر نسخههای متفاوت نمیپیچند!
باد ما را كجا خواهد برد؟!
متا›سفم. نمیخواهم ناراحتتان كنم. ببخشید‚ ناراحت نیستید؟ متا›سفم!
از كجا بگویم؟ از صبح كه از خواب بیدار میشویم و برخوردهای روزمره را شروع میكنیم؟ از دم در (یا شاید در خانه) تا محیط كار‚ از درون خانواده تا اجتماع بزرگ‚ از اخبار روزمره گرفته تا رفتارهای سیاسی‚ اجتماعی‚ از سینمای خودمان با آن آثار مشعشعاش گرفته‚ تا برنامههای تلویزیون‚ از اخبار شهری گرفته تا اخبار بینالمللی‚ از كجا بگویم؟
از روابط به اصطلاح حرفهای؟ از اخلاق متظاهرانه روزمره؟ از سلام گفتنها و در ذهن طناب دار بافتنها؟ از نوشتهها و آثار شبه هنری سرشار از بیمسئولیتی؟ از پروندههای اختلاس؟ از برنامهریزیهای پیچیده برای به دست آوردن یك مشت دلار بیشتر؟ از چاكران و مخلصان نوكرماب و بادمجان دور قاب چینها؟ از قالتاقها و كار چاقكنهای موجّه؟ از <بیزنس من>های زبانم لال كلاهبردار؟ از نامردمیهای جاهل مابان و مردانگیهای مخنثان!؟ آیا این اخلاقی است كه دوست داریم با آن فرزندانمان را تربیت كنیم؟ این میراث پدرانمان است؟ اینها حاصل فضلی است كه از آن صحبت میكنیم؟ این است بهرهوری از آموزههای آموزگاران دین و آیین؟
افسوس كه گمراه‚ كی میتواند آموزگار اخلاق باشد؟!
كجاست آن مهربانیها و امید به آیندههای بهتر؟ كجاست…؟
برای آرامش كمی در دل برای خودمان دعا كنیم و با هم جملاتی از مولا علی (ع) زمزمه كنیم.
<همانند آن كس مباش كه بیآنكه كاری كرده باشد به آخرت امید میبندد‚ و به آرزوی دراز خود‚ توبه را به تا›خیر میافكند. گفتارش به گفتار زاهدان ماند و كردارش به كردار دنیاپرستان. هر چه از دنیا بهرهاش دهند سیر نگردد و اگر بیبهرهاش گذارند قناعت نكند. نعمتی را كه به او ارزانی داشتهاند سپاس نتواند و خواهان بازماندهی آن است. دیگران را از زشتی منع و خود از كار زشت بازنمیایستد. كارهایی را میطلبد كه خود انجام نمیدهد. نیكان را دوست دارد ولی عمل نیكان ندارد‚ با گنهكاران دشمنی میورزد و خود یكی از آنهاست. به سبب بسیاری گناهان از مرگ بیزار است‚ ولی در انجام دادن كارهایی كه سبب بیزاری او از مرگ شده پای میفشرد. چون بیمار شود پشیمان گردد و چون تندرستی خویش بازیابد آسوده به لهو و شادی پردازد. اگر از بیماری بهبود یابد بر خود میبالد و چون بیمار گردد نومید شود. هرگاه بلایی به او رسد خدا را به زاری میخواند و اگر به آسایشی رسد با غرور رخ از خدا برمیتابد. نفسش در پندارها بر وی چیره گردد و آنجا كه پای یقین در میان آید‚ بر نفس خود غلبه نیابد. اگر دیگران خُردتر از گناه او گناهی كنند بر آنان بیمناك شود و برای خود پاداشی بیش از كردار خویش میطلبد. اگر بینیاز شود سرمست و مغرور شود و اگر بینوا گردد به نومیدی و سستی دچار شود. در عمل كوتاه آید و در خواستن مبالغت ورزد. اگر شهوتی به او روی كند گناه را جلو اندازد و توبه را به تا›خیر افكند و اگر محنتی به او برسد از شاهراه شریعت پای بیرون نهد. سخنان عبرتآمیز گوید ولی خود عبرت نگیرد‚ اندرز میدهد و خود اندرز نپذیرد‚ در گفتار بر خود ببالد و به كردار از همه كمتر باشد. در آنچه ناپایدار است با دیگران همچشمی كند و در آنچه پایدار است به سهلانگاری گذارد. غنیمت در نظرش غرامت است و غرامت را غنیمت انگارد. از مرگ میترسد و پیش از آنكه فرصت از كف رود به كار نیك نمیشتابد. گناه دیگران را بزرگ میشمارد و اگر خود مرتكب گناه بزرگتری شود‚ آن را خُرد میانگارد. طاعت و عبادت خود را هر چند اندك بسیار میشمرد‚ و طاعت و عبادت دیگران را هر چند بسیار‚ ناچیز میانگارد. بر مردم طعنه میزند و خویشتن را میستاید. در نزد او لذتجویی و لهو با ثروتمندان دوستداشتنیتر از ذكر گفتن با مستمندان است. به زیان دیگران و سود خود داوری كند‚ ولی به سود دیگران و زیان خود داوری نمیكند‚ دیگران را راه مینماید ولی خود تن به گمراهی میكشاند‚ دیگری را ارشاد و خود را گمراه مینماید‚ همگان فرمانبردار اویند و خود راه عصیان در پیش دارد. حق خود را كامل میستاند و حق كسی را كامل ادا نمیكند. از مردم میترسد ولی نه به خاطر خدا و از خدا در مورد بندگان او نمیهراسد.
بار خدایا‚ ما را باران ده!
از ابرهایی كه به فرماناند‚ نه از ابرهایی سركش!
دلیل بَیّن!
برخی از مسئولان فرهنگی ما قربانشان بروم وقت زیاد لازم دارند برای دانایی. پس از گذشت چند سال از عمر كاریشان‚ میگویند هنوز در حال كسب تجربه هستیم! برادر تا كی؟ به یاد این حكایت عبید زاكانی افتادم: <شخصی در خانهی كسی خواست نماز گزارد. پرسید قبله چونست؟ گفت: من هنوز دو سال است كه در این خانهام‚ كجا دانم قبله چونست؟!>
بدها‚ حداقل عقب صف!
سازندگان آثار بد هم نباید راضی باشند كه موجودیت سینمای ایران زیر سئوال برود. شما را به خدا‚ نمایش برخی آثار ضعیف و سادهلوحانه در دهها سینما‚ مشتریان سینمای ایران را فراری میدهد. همه كمك كنند تا برخی آثارمان را از چشم مهمانان سالنهای سینماهایمان پنهان كنیم. از مهمان با خوراك خوب پذیرایی كنیم والا سفره <فَست فود> شبه مك دونالد‚ سفرهمان را جمع میكند!
آقایان پارادوكسیكال لطفاً سكوت بفرمایید!
خدا آن روز را نیاورد كه مسئولی مدیری بخواهد از برخی اهالی سینمای ایران نظرخواهی كند. وای و مصیبت! آنقدر دوستان سینمایی ما نظرات متناقص و متنافری میدهند كه در صورت اجرای قوانین نوشته شده براساس این نظرات مشعشانه‚ راه رفتن كبك را كه یاد نمیگیریم هیچی‚ راه رفتن خودمان هم یادمان میرود. شكر خدا با حضور و نزول انواع و اقسام ارگانهای نظر گیرنده و نظرسنج‚ این حرف و سخنها‚ این روزها در هر بابی فراوان است. از بررسی چگونگی حضور فیلم خارجی تا دفترچه سیاستها و باید و نباید نظارت و صدارت و صنف و غیره و ذالك (امان از ذالك و زالزالك!)‚ چنان عقاید كوبنده و سیخكی و باری به هر جهت و بدون مداقهای به سوی ارگانهای سیاستگزار پرتاب میشود كه نگو و نپرس. آن عزیزان هم كه معمولاً گوشهایشان دچار اندكی كمشنوایی است‚ برخی حرفهای خَفَن (عجب اصطلاح كولاكی!) را سمع فرموده و برخی مواقع براساس آن دستورالعملهایی مینویسند كه باز هم نگو و نپرس. گمان میكنم اندكی سكوت‚ اظهار نادانی در برخی امور‚ جمع كردن عقاید و به سامان كردن آنها و كارشناسی حقیقی در گروههای كوچكتر‚ ما را بیشتر به سر منزل مقصود میرساند. همین و بس!
ما این خرك لنگ زجویی بجهانیم و دیگر هیچ
چه اتحادی! عجب همبستگی یگانهای! چه نوعدوستی منحصر به فردی! میگویند در روزگار سختی و گرفتاری‚ امتحان مزه میدهد. نگاه كنید چه ساده دوستان هنرمند در پی جهاندن مركب خود از جویهای حقیر‚ هیچ منافع مشتركی با همكاران خود حس نمیكنند. فقط حاضرند مسئله خودشان حل شود‚ فیلمشان اكران شود‚ دستمزدشان را بگیرند‚ كارشان را بیسر و صدا از پیش ببرند و اوقاتشان خراب نشود‚ دیگر چه كار داریم به بقیه؟ دنیا پس از مرگ ما چه دریا‚ چه سراب. جداً وضعیت اخلاقی دارای صفتی اسفناك است. با این حساب توقع بهتر شدن اوضاع را داریم؟
و حكایت: <لاكپشتی را گفتند: به كجا میروی؟ گفت: به چین! گفتند: با این پاورچین‚ پاورچین‚ میخواهی بروی چین و ماچین!>
یكی بیاید این چاله‚ چولهها را پر كند!
هنگامی كه مشغول بحثهای پیچیده و فلسفی و كران و تاكران هستیم‚ بعضی مواقع آنچنان توی یك چاله كوچك در كوچه و خیابانهای محل زندگیمان میافتیم كه اگر سرمان به جای بدی اصابت نكند‚ حتماً فشار سنگینی به نواحی دیگرمان وارد میشود. قربانتان بروم‚ اول لطف فرمایید به عوض بحث دربارهœ آینده شهرنشینی و تهران 1400 و طرح توسعه شهر‚ این چالههای ظریف و كوچك را پر كنید و آسفالت فرمایید. بعد اگر كماكان مثل انسانهای متمدن توانستیم به این ببالیم كه صاحب خیابان هستیم و هنگام بحث سرمان به طاق ماشین نمیخورد اندكی به موضوعات فراتر فكر كنیم و عمل از سر گیریم. این از اون جهت. به جهت دیگر‚ آنچنان گرفتاریهای سطحی و سبكی سر راه سینمای ایران قرار دارد كه بحث پیرامون مباحث كلان برخی مواقع آنقدر نمكین است كه مرغ پخته توی قابلمه خندهاش میگیرد. آقایان! لطفاً اول چاله و چولههای كوچك لطفاً!
حكایت: <به عزیزی گفتند: دو دو تا چند تا میشود؟ گفت: پنج تا. گفتند قربانت گردیم میشود چهار تا. فرمودند: بله از اون جهت چهار تا میشود!>
بابا نان داد‚ بابا آب داد‚ بابا سرگرمی نداد‚
بابا فیلم نداد‚ بابا كتاب نداد‚
بابا در نهایت فقط درس داد!
نمیدانم این چه بیوفایی و بیتوجهی مشخصی است كه از خانواده شروع میشود و تا بالادستیهای جامعه و سیاستمداران و مسئولان ادامه پیدا میكند. به همهی امور بهر حال‚ اندكتوجهی میكنیم اما كار به فرهنگ و هنر و سرگرمی و اوقات فراغت كه میرسد انگار نه انگار! در اكثر خانوادههای محترم زورمان میآید كه اندكی از سبد خرج خانواده را صرف خرید كتاب و فیلم و نوار برای بچهها كنیم اما برای كالاهای دیگری مثل تنقلات‚ خیلی آسان پول خرج میكنیم. حاضریم برای كلاسهای فوقالعاده درسی‚ دهها هزار تومان شهریه بدهیم اما در مورد كلاسهای هنری و آموزشهای غیردرسی بسیار سختگیریم و خسیس.
كتاب پانصد تومانی گران است اما انواع پفك و چیپس و شكلات‚ هزار تومان هم ارزان است. بلیت سینما را گران میدانیم اما برای پرداخت كرایهی آژانس مسئلهای نداریم. حالا این در مورد اقشار متوسط جامعه است‚ فقرا كه هیچ. آنها كه از هیچ پشتوانه و تسهیلات یارانهای برای امور فرهنگی تفریحی برخوردار نیستند. در سطوح بالای جامعه سینمایی ما‚ دوستان چقدر به فكر تغذیهی فرهنگی فوج عظیم كودكان و نوجوانان كشورمان هستند؟ در آستانهی آغاز فصل تعطیلات هنوز چهار تا فیلم جذاب برای كودكان و نوجوانان اكران نشده است. فقط آمار و جشنواره مسئله است و واقعیت‚ چیز دیگری است. برنامههای تلویزیونی بعضاً در سهل پسندانهترین شكل ممكن برای بچهها ارایه میشود. گمان میكنیم كودكان این سرزمین خیلی كم هوشاند. در حالیكه اصلاً چنین نیست.
ذرهای برنامهریزی (حتی در مورد اقشار پردرآمد و متوسط) برای بهرهبرداری از استعدادهای نهفته بچههای این سرزمین در عرصههای فرهنگی هنری نداریم‚ آنوقت گوشهایمان پر است از حرف و حدیثهایی رایج به فرهنگ خودی. نه تغذیه فرهنگی درستی داریم‚ نه زمینهای برای رشد استعدادها. دوستان كودك و نوجوان! علیرغم همه كمبودها همه شما وظیفه دارید كه به قدر توانتان در راه رشد فكری و ایجاد بستر برای شادی روحی روانی خود بكوشید. حتی اگر شده به پدر و مادران خود نق بزنید و بارها درخواستهای خود را تكرار كنید!
ما هم به همهی بزرگترهای جامعهی فرهنگی و مسئولان توصیه میكنیم: دوستان! آب و نان و بهداشت بدون افراد با روحیه و با تلاش و خوشحال كفایت نمیكند. به فرزندانمان احترام بگذاریم. در كهنسالی و سالخوردگی این ما هستیم كه نیاز به مراقبت داریم!
لطفاً شایعه بسازید و جایزه بگیرید!
در مذاكرات حضوری و در مصاحبههای جدّی‚ همه ابراز تا›سف و تا›لم میكنند از این زردنامههای زردجامه‚ كه غیر از حماقت چیزی برای عرضه ندارند. اما در عمل‚ از ارشاد گرفته تا كسانی كه در موردشان شایعه میسازند گویا قند در دلشان آب میشود از این زرد بچههای سفله. سفرهی مطبوعات ابلهانه هر روز پررونقتر میشود و صاحبانشان پر روتر!
تشكر میكنیم از همهی مجریان برنامه.
كمی هم از نسل مدیران نوبرانه میل كنید!
دور تسلسل در انتخاب مدیران (حتی میانی) ادامه دارد و به هیچ وجه منالوجوه در گردش گردونه تغییری حاصل نمیشود…
یه یارو بود یه گربه داشت… گربهشو خیلی دوست میداشت. وقتی كه مُرد روی قبرش نوشت: یه یارو بود یه گربه داشت و الی غیرالنهایه…
در اندوه فقدان مرحوم جامعه!
در ماشینسواری فقط به فكر خودمان هستیم‚ در تجارت تنها به خود میاندیشیم. در امور اجتماعی تنها نگران موقعیت خودمان هستیم. در فیلمسازی تنها به ارضای شخص خودمان فكر میكنیم. در بازیگری تنها به نقش و دستمزد خودمان میاندیشیم. در مدیریت تنها به موقعیت شخصی و شغلی خود بسنده میكنیم. به هیچ گروهی خود را وابسته نمیدانیم. از هیچ امر اجتماعی خاصی استقبال نمیكنیم. تنها منافع شخص و در نهایت باند قراضه خودمان ملاك است. خر خودمان را میرانیم و پیوسته با سر و صدایش دیگران را آزار میدهیم و مسیرها را اشغال و كثیف. به ما چه كه پشتمان چه باقی میماند؟ روز آخر دنیاست؟!
مصیبتنامه سینمای ایران!
تعارف نكنیم! اغراق هم نه‚ سعی نكنیم واقعیتها را كتمان كنیم‚ هر گونه كوشش برای توصیفهای سادهلوحانه و مثبتنگر بیفایده است. سینمای ایران به واقع گرفتار شده است‚ نه از آنگونه گرفتاریهایی كه برخی دستاندركاران سادهدل از آن سخن به میان میآورند (كه با میزان سود و زیان و یا بالا و پایین شدن دستمزدشان تكلیف صنعت سینما را تعیین میكنند)‚ از آن مخمصههای عجیبی كه برخی منتقدان سادهلوح به ظاهر همكار ما‚ آن را عادی میپندارند‚ كه نیست!
محورهای بحران به طور روشن اینهاست:
-1 میزان بینندگان سینمای ایران در طول دههی اخیر سال به سال در مسیر رشد منفی بوده است.
-2 كیفیت هنری‚ فنی و محتوایی آثار سینمایی در حال سقوط دائمی است.
-3 موفقیتهای فستیوالی و پخش جهانی فیلمهای ایرانی به شكل فزایندهای كم شده است.
-4 بیثباتی هزینههای تولید و پخش و بالا رفتن دائمی آنها‚ بدون توجه به مسیر منفی رشد درآمدهای سینما‚ شاخصهی دوران اخیر است.
-5 افزایش نیافتن پردههای نمایش فیلم‚ با توجه به رشد جمعیت شهری و عدم نمایش آثار سینمای جهان‚ صنعت نمایش فیلم در ایران را به مرز سقوط كشانده است.
-6 ایزوله شدن فیلمسازان معتبر ما در سطح ملی و بینالمللی روز به روز پررنگتر شده است. گروهی كاملا حساب خود را از صنعت سینمای ایران جدا كردهاند (امثال مخملباف‚ كیارستمی‚ مجیدی‚ پناهی) و به دنبال تولید <لابراتوار>ی فیلم در ایران هستند (به شكل شیك و متمدنانه‚ ایران وطن فیلم ساختنشان است!)‚ گروهی اصلا نمیتوانند كار كنند‚ عدهای هم به ته دیگ انگیزههایشان رسیدهاند كه كمی هم سوخته! (مثالی هم نمیزنم!)
-7 وسعت شبكههای تلویزیونی و تورم پفك نمكیانه! تولید آثار داستانی در سیما‚ انرژیهای شاغلان صنعت سینما را به درون بودجههای نامحدود بلعیده است.
-8 بیثباتی مدیریت سینما اغتشاش برنامهای در دستاندركاران (بیثباتتر از مدیریت!) ایجاد كرده است.
-9 فقدان تشكیلات مناسب صنفی‚ روز به روز نمایانتر شده‚ همین خانه سینمای كوچولو را با چند سال پیش مقایسه بفرمایید! كه ضرورت وجود آن از سوی خود دستاندركاران صنعت نیز نفی شده است.
-10 مسئولین و ارگانهای بالادستی فرهنگ و سیاست‚ روز به روز این موجود شیرین را بیشتر به فراموشی سپردهاند!
و…
با استعانت از گفتههای مولا علی (ع) در عناوین این یادداشتها برخی از این مباحث را میشمریم.
آثار الباقیه فی قرن الجاریه!
دوستان گرامی مسئول در امور فرهنگی اگر التفات بفرمایند و ذهنشان را مشغول آثار الباقیه بفرمایند بهتر از آن است كه آثار الانیه! را توی بوق بفرمایند. هر سلسله و خاقان و شاه و وزیر و مسئول و مدیر و مدبری را از آثار الباقیهاش میشناسند. به قول آن مرحوم به عمل كار برآید به سخنرانی (سخندانی) نیست!
در عدالت گشایش است
و آنكه عدالت را برنتابد‚ ستم را سختتر یابد
دوست نداشتهایم در پرتو عدالت بزرگ شویم‚ خواستهایم تنها حق خودمان را بگیریم و حقوق دیگران را ندهیم. بنابراین حقیر شدهایم‚ مثل رانندگیمان. گویا فقط ماشین ما در خیابان است و تنها خودمان كار داریم!
بیعت با دست نه با دل
هیچگاه به پیمانی دل نسپردهایم. هیچ مسئولی نتوانسته با دلِ دستاندركاران بیعت كند. اما در فشردن دست همدیگر و مسئولان (البته دانه دانه‚ نه گروهی) تردید نكردهایم. آرمان مشترك با هیچ بنی بشری نداریم. با هیچ كس هم بد نیستیم. همه خوبند در ظاهر. قضیه سلام كردن و در ذهن طناب دار بافتن!
آنكه شما را فریفته گرداند‚ زیانتان رساند
زیادی به خارجیها و جشنوارههایشان خیره شدیم. فیلمساز ده دقیقهای ما هم گرفتار شیر و بادبادك و گلدان و كره و نارگیل طلا شده. نتیجه مقادیری فیلم عقب افتادهی بیحال است كه نه به كار دنیا میآید و نه آخرت. (حساب آنهایی كه خیره نشدند در عدم زیانشان است!) نسل بیحساب فیلم تك سینمایی بساز و مدعی و دماغ گنده‚ از راه رسیده است.
بر عهده دانا بود كه بیاموزاند نه نادان كه بیاموزد
آنهایی كه میبایست آموزگار این مجموعه باشند به وظایف خود یا آشنا نبودند یا ترغیب نشدهاند و انگیزه نداشتند و یا خود را در نقش دانا جا زده بودند و خود جزو طایفه نادانان بودند‚ پس آموزشی در جهت رشد داده نشد.
و در انتها: پندها چه بسیار است و پند گرفتن چه اندك به شمار!
زنده باد نسل نو!
كمی به بچههای نسل جدید خیره شوید! به هوشمندیشان‚ به برق تیز نگاهشان‚ به چهرههای معصوم و دوستداشتنیشان‚ به میزان ارتباطشان با هنر و فرهنگ و ابزار نو‚ با دهانهای بستهای كه پر از حرف است‚ حرفهای نو‚ فهمهای نو‚ دلپذیر و آماده برای فردا و به دنبال مربی و معلم خوب‚ اما دریغ كه نسل پدربزرگها (و نه حتی پدرها) هنوز در اندیشه دیروزند. نه میتوانند بفهمند كه شما بچههای نسل نو چه میخواهید و نه میخواهند نقش مربی مهربانی را بازی كنند كه سعی در رفع ایرادات و ایجاد گشایش در امور مربوط به آموزش و فرهنگ كودكان این سرزمین دارد. بچههای این نسل را جدی بگیریم‚ مسئولیت با ماست. زمانی كه تصور میكنیم نمیفهمند و نمیخواهند و نمیتوانند‚ آنها در دلشان به ما پوزخند میزنند و به حال چنین بزرگترهایی میگریند!
گمراهی ناقد‚ گمراهی جامعه هنری
هر چه بگندد نمكاش میزنند و ای به روزی كه بگندد نمك! ضربالمثلهای قدیمی قیامتاند آقا! امان از وقتی كه كارشناسان نقادی آثار هنری خود نیاز به آموزش اولیه داشته باشند. آنوقت است كه سخیفترین آثار تشویق میشوند; كوتهبینترین هنرمندان بلند قد جلوه میكنند‚ مدیران سیاستگذار‚ راه را كج میروند و الی غیرالنهایه. دوستان گرامی اهل نقد و نظر! جوالدوزی به خودمان بزنیم‚ كودك صفتی در نوشته و نقد‚ حُبّ و بغض شخصی‚ ترجیح تقلید به اصالت‚ ارجع دانستن ناتورالیسم سطحی به حقیقتنمایی و واقعیابی‚ اشتباه گرفتن سلیقه و ذوق تربیت یافته با خودنمایی و تفرعن‚ از آفات جامعه نقد و انتقاد ماست. مراقبه كنیم!
فروتنی هنرمندانه‚ فخرفروشی فروتنی!
نادیده گرفتن اخلاق هنری در برخی لایههای هنرمندان سینمایی ما‚ هر چند در این گروه كوچك در جامعه بزرگ ما چندان توی ذوق نمیزند‚ اما بلیهای است كه گویا علاوه بر برخی قدیمیهای این حرفه‚ به جوانترها هم سرایت كرده است. سلوك هنری‚ اخلاق یك هنرمند محبوب كه او را در صدر نگه میدارد‚ كنار گذاشتن رعنایی و حُسن خُلق با خلق‚ شایسته توجه است. غافل نشویم. ادای فروتنی و خاكپایی و مخلصی و خود كوچك انگاری را در نیاوریم‚ به این صفات محسن‚ متصّف شویم نه متظاهر.
سوءهاضمه خبری!
قسم حضرت عباس را باور بفرمایید و دم خروس را فراموش كنید. دهها خبرگزاری‚ روزنامه‚ شبكههای خبری‚ تلویزیونی‚ ماهوارهای و چاهوارهای‚ وبلاگ‚ سایت اینترنتی و پایگاههای اطلاعرسانی‚ به اضافه چندین هزار تلفن همراه و ناهمراه و خطوط كنفرانسدار و شنوددار و گفت و شنودهای پس و پشت پرده از نوع خالهبازی‚ همه و همه با همان نیروهای ثابت سابق و عدهای دوستان جوان‚ قرار است مسائل مربوط به سینما را خبررسانی كنند و بعضا در دم حل كنند‚ از این روست كه از صبح تا شب خبر عبور یك فیلم از اتاق تدوین تا دم درِ استودیوی صدا در رسانههای مختلف مخابره میشود و هفده هزار بار خبر دریافت جایزه خروس قندی فستیوال چلغوز برای فیلم <من منگول بودم!> و كنفرانس مطبوعاتی هفته فیلم چغازنبیل و گفتههای بنده كمترین و عزیزان بیشترین‚ بر روی فاكس و تلكس و وب و غیب میرود. اغلب هم شبیه هم و بدون این كه حرفی از آن كم و زیاد شده باشد.
ما ملت عجیبی هستیم‚ یا آنقدر انحصار طلبیم كه میگوییم فقط یكدانه بس است و یا یكهو بدون اینكه تحمل زایمان و دادن خرجی و لباس و تحصیل موالید خود را داشته باشیم به هزار تا هم قانع نیستیم. البته مشكل از نفهمی بنده است. كسی ناراحت نشود. ما همچنان به تكثر معتقدایم. زنده باد متكثر و تكثیریسم. بگذار صد گل شكفته شود و هزار بلبل و قناری و كفتر بخوانند و بغبغو كنند. اگر هم قشنگ نبود و وزین نشد‚ چه اشكالی دارد‚ بلبلیاش كه بلبل است!
سرشب و دم صبح
اوضاع غریبی دارد این سینمای ما. هر عزیز گرانمایهای در هر هنگامهای قولی میدهد و شیفتگان را به اوج میرساند و غمخواران را امیدوار و امیددار‚ اندكی بعد انكار عملی جای عرفان نظری را میگیرد. ترا به خدا طی این چند ساله نگاه كنید به انبوه وعدهها پیرامون سینما و فیلمسازی و سالنسازی و غیره و ذالك. و بعد انگار نه انگار. همه‚ وعدهها را فید میكنند و قهرها را‚ آشكار. درخواست خاشعانه حقیر از مسئولان محترم فعلی سینما (كه البته هنوز سالی را به سر نبردهاند) این است كه حضرات! گفتهها و وعدهها را به كردار نزدیك كنید‚ كه دنیا محل گذر است.
گفتهاند شاعری در زمستان برای ملاكی قصیده خواند و ارباب خوشش آمد و صد خروار گندم حواله داد بر سر خرمن. شاعر گرانمایه هم حواله را به جیب گذاشت و به وقت چیدن محصول‚ رفت بر سر خرمن. دید ارباب بلندپایه گندمها را دانه دانه میشمارد و از پرداخت گندم حواله شده خبری نیست كه نیست. گفت: <ارباب ارجمند پس تكلیف آن نوشته چیست؟> گفت: <شبی در خانهی گرم نشسته بودیم‚ جنابعالی چیزهایی گفتی ما خوشمان آمد‚ ما هم چیزهایی نوشتیم جنابعالی خوشت بیاید.>
آلزایمر بنده!
بعضی اوقات فكر میكنم دچار آلزایمر شدهام. هی فكر میكنم میبینم گویا این حرفها را مثل این است كه قبلا هم گفتهام. بعد میبینم مثل این كه گوشهای برخی دچار كری مطلق شده‚ دوستان چندباره باید بگوییم كه فكری به حال نمایش آثار متنوع در سینمای كشور كنید. مَردم مُردند از این نوع نمایش انحصاری. سه‚ چهار ماه فقط یكی دو فیلم اكران میشود كه گویا به زور باید آنها را دید. شما را به هر چه دوست دارید قسم‚ مقادیری را به طبایع متنوع و سلیقههای مختلف مردم فكر كنید. خدا سالمتان نگه دارد. نكند دارم این داستان را بازمیگویم كه میگفت:
ننه ببین كیه داره در میزنه؟!
همه برای یكی‚ یكی برای خودش!
اصلا لازم نیست كه فیلمها هنرپیشگان مختلف داشته باشند‚ ملت مدور ما‚ یك هنرپیشه را كه میپسندد‚ با او هم قلیه بادمجان درست میكند هم آبگوشت بُزباش! اساسا هر سالی ما یكی دو هنرپیشه بیشتر لازم نداریم بعد هم كه خوشمان نیامد میاندازیمش دور‚ تا ببینیم بعد چه چشم و ابرویی پیدا میكنیم. این است كه دور فلك ما را از جمال <یا فردین یا بیك> دور نمیكند. بیخیال معانی متفاوت در چهرههای متنوع!
ژانرها بیخودی هستند!
اساسا قالبهای متفاوت سینمایی به چه درد میخورند؟ ناگهان ملودرام باب میشود‚ خوب است كه تنها بماند و بمیرد. بعد اكشن میگیرد‚ نوش جان! بعد كمدی‚ بعد جنگ و… البته سلیقه منتقدان را در نظر بگیرید: كمی حرفهای اجتماعی از باب التهابهای اجتماعی- سیاسی و درسهای اخلاقی و ضداخلاقی‚ نسل جوان فراموش نشود. شلوار لی همراه بیاورید!
چه جالب‚ دوبله هم!
اصلا لازم نیست دوبلورهای مختلف داشته باشیم‚ همه فیلمها با یكی دو گوینده كار شود‚ بهتر است. بنابراین مثل دوران گذشته لازم نیست جای هر هنرپیشهای‚ كسی صحبت كند. میتوان هم لورل‚ هم هاردی‚ هم دونیرو هم آلن دلون و هم علی نصیریان را یك صدا كرد. اینجوری بهتر است.
خودم‚ من خودم!
دربارهی هر موضوعی كه بخواهم سخن بگویم‚ متوجه میشوم كه كار به این سادگیها نیست. هر وری برویم برخورد میكنیم با كسانی كه مسئولند اما مقصر نیستند! بزرگ هستند اما بالغ نیستند! قیافههای جدی دارند‚ اما كارهایشان به شوخی میماند! خودشان را علامهی دهر میدانند‚ دو زار علم با عمل ندارند.
صحبت از آموزش‚ فرهنگ‚ اوقات فراغت‚ برنامهریزی هنری و همه گرفتاریهایی كه همیشه مسئله ما هستند و هر سال با شكلهای مختلف تكرار میشوند بیفایده است چرا كه همه تقصیرها را گردن یكی دیگر میاندازیم!
مثلا تشكیلات سینمایی داریم اما دریغ از برنامهریزی سینمایی برای كودكان و نوجوانان مملكت‚ آن هم این جمعیت انبوه. حداقل برای بهرهوری استادانه! از جیبهای مبارك اولیاء و مربیان هم كسی برنامهای ندارد‚ بگذریم. گفتم كه ماشینمان تصادف میكند!
حالا پیشنهادم چیه؟ دوستان كمسن و سال من‚ به نیروی خودتان متكی باشید. از هوش خودتان سرشار شوید. از توان خودتان بهره بگیرید. گیرم كه كسی به فكر شما نبود. خودتان مگر مُردید؟! خوشبختانه در این سرزمین استعدادهای درخشانی داریم كه در عدم امكانات محض هم پیشرفتهای خوب میتوانند داشته باشند.
برای یاد گرفتن‚ خواندن‚ دیدن‚ شنیدن‚ گشتن همه چیز فراهم است البته نه در بهترین شرایط. اما هر انسانی اگر بخواهد عدم رشدش را تقصیر این و آن بیندازد و دایم مشغول گله كردن باشد‚ وقتاش را تلف كرده است. برای كتاب خواندن‚ فیلم دیدن‚ زبان یاد گرفتن‚ مطالعه نشریات‚ تماشای برنامههای خوب‚ شركت در جلسات فرهنگی‚ ورزش و همه اموری كه برای رشد لازم است‚ امكانات حداقل را میتوان جور كرد. اگر پول ندارید در بهترین باشگاهها ورزش كنید‚ دویدن در كنار خیابان و پارك را كه ازتان نگرفتهاند‚ اگر نمیتوانید همه نشریات و كتابهای مناسب خودتان را بخرید‚ كتابخانهها را كه از دست ندادهاید. اگر نمیتوانید بهترین فیلمها را در سینماهای خوب (كه نداریم) ببینید از همین آثاری كه دوربرتان وجود دارد (حتی از فیلمهایی كه بعضی مواقع تلویزیون تكراری هم كه شده‚ پخش میكند) نگذرید! امروزه استفاده از منابع فرهنگی و تفریحی چندان هزینه سنگینی نمیخواهد. كامپیوتر و سیدی و اینترنت در اختیار همه هست. اگر هم سخت بود‚ میشود از هزینه لباس و خوراك زد و به مصارف دیگر رساند. قبول نكنید كه شرایط برایتان تكلیف غلط تعیین كند. همه ما مقصریم و همه ما مسئول. اگر نهادهای اجتماعی وظایف خود را به درستی انجام ندادند‚ وظیفه شخصی ما نباید فراموش شود. یادمان باشد كه ما در مقابل الطاف الهی مسئول هستیم‚ خدا ما را به حال خودمان وانگذاشته است ما در مقابل عمری كه به ما داده شده‚ مسئول هستیم: مسئول استفاده از نعمات خداداد و این ماشین پیچیدهای كه روحمان در آن مستقر شده است. خودم‚ من‚ خودم. این راهحل درستی است. باغچههای خود را بیل بزنید و گل بكارید‚ حتی اگر این باغچه توانایی پرورش دو بوته گل را داشته باشد. گلستان این است كه همه با هم به تنهایی گل بكاریم و در جمع‚ از باغچههای هم لذت ببریم!
قضیهی مورچه خاك بر سر و سینمای ما!
یك اتفاقی افتاده بود بر سر ككی كه به تنور افتاده بود كه ناگهان مورچه خاك بر سر شد!
نه‚ از این جا نبود. كك و مورچه با هم عروسی كردند. یك روز كك هنگام نانوایی به تنور افتاد و به همین دلیل مورچه از ناراحتی خاك بر سرش ریخت. جوی آب كه این خبر را شنید خود را گلآلود كرد. درخت كه دید آب گلآلود شده‚ برگهایش را ریخت. كفتری كه بر روی درخت بود هم از ناراحتی پرهایش را ریخت. پسركی كه خبر را از كفتر شنید هم یك چشم خود را كور كرد. مادر هم كه پسرش را در این وضع دید‚ ماستی را كه همراه داشت بر روی خود ریخت. دهقان كه مادر را دید و خبر را شنید بیل را بر سر خود كوباند. ساقه گندم هم كه این وضع را دید و خبر را شنید سرش را به پایین انداخت. اسبی كه در آن حوالی میچرید پرسید: <گندم سر به تو‚ چرا سر به تو؟> گندم گفت: <كك به تنور‚ مورچه خاك بر سر‚ آب گلآلود‚ درخت برگ ریزان‚ كفتر پرریزان‚ پسر یك چشمی‚ مادر ماست به رو‚ دهقان بیل به سر‚ گندم سر به تو!>
اسب كه ماجرا را شنید و از ككهای روی پوستاش شاكی بود زد زیر خنده و این چنین شد كه اسب هم هروهر! اسبه هروهر‚ چرا هروهر؟ كك به تنور‚ مورچه خاك بر سر و…!
به خودمان نهیب بزنیم!
التزام عملی به پاسداشت اخلاق حرفهای و اجتماعی‚ ایجاد رابطه سالم میان اجزای متفرق فیلمسازی‚ ایجاد گروههای همپیمان و منتسب به سلایق متنوع‚ تعریض مجراهای ورود استعدادهای جدید‚ رعایت عدالت در تقسیم منابع ملی‚ توسعه مناسبات مهربانانه و به دور از گروهگراییهای مافیایی‚ تلاش در جهت رشد فكری اهالی دهكده سینما‚ گرایش به آموزش و بازپروری نیروهای خلاق در صنعت سینما‚ تشویق نیروهای مثبت و تنبیه نیروهای بازدارنده‚ در یك كلام وظیفه همه ما علاقمندان و شاغلان در سینمای ایران است. همگام با طرح خواستههای برحق‚ درون و برون خودمان را اصلاح كنیم و مناسبتهای داخلیمان را تعریف نماییم و از پیمانهای مشترك تبعیت كنیم. والا راه باز است و چاه دراز!
فردا كه میآید‚ شما مسئولید!
دوستان عزیز كمسن و سال‚ در هر حال‚ فردا كه بیاید‚ من و ما خانهنشین میشویم و شما سكان كشتی اجتماع را به دست میگیرید‚ محبت بفرمایید و مسائل زیر را در نظر بگیرید‚ حداقل پیش بچههایتان شرمنده نمیشوید!
– یادتان نرود كه آینده متعلق به فرزندانتان است!
– فراموش نكنید كه شما اول كوچك بودید‚ بعد بزرگ شدید!
– خندیدن را فراموش نكنید و آن را به دیگران یاد بدهید!
– اجازه خیالپردازی را از جامعه نگیرید!
– مهربانی را پیشه كنید و مهربانان را قدر بدانید!
– هیچ نادانی را به جای دانایی سركار نگذارید!
– یادگیری هنر و توانایی لذت بردن از آن‚ بر بسیاری از دردها دواست‚ بیهنری را هنر ندانید!
– سعی كنید معلمی شوید كه امروز دوست دارید داشته باشید!
– فقط قهرمان نپرستید‚ قهرمانی و پهلوانی را قدر بشناسید!
– در صورت امكان خالی نبندید!
– تا میتوانید به جامعه اجازه انتقاد بدهید‚ منتقدین نفرتانگیزترین آدمهای دوستداشتنی جامعهاند!
– تماشای زیاده از حد تلویزیون را ممنوع كنید‚ كمی به فكر استفاده مردم از طبیعت و هستی باشید!
– كاری نكنید كه تیراژ كتاب به پانصد نسخه برای هفتاد میلیون جمعیت برسد!
– سینماهای قراضه را اجازه بدهید خراب كنند تا به جایش سالنهای شیك و جدید بسازند!
– فیلم دیدن‚ رمان خواندن‚ بازی كردن‚ به موسیقی گوش دادن‚ معاشرت با مردم‚ گشت و گذار در طبیعت‚ ورزش و… امور لازمی هستند. همه را به انجام این كارها تشویق كنید!
– سعی كنید كه با پدیدههای روز ارتباط برقرار كنید!
– فیلمهایی را تولید و تشویق كنید كه به هوش انسان احترام میگذارند و كرامت او را در نظر میگیرند!
– زبان سایر اقوام را یاد بگیرید و یاد بدهید!
– كامپیوتر همه دنیا نیست‚ جهان را از راههای دیگر هم بشناسید!
– اعتقاداتتان را به هیچ چیزی نفروشید!
– خدا را فراموش نكنید تا خدا فراموشتان نكند!
– دعا كنید‚ راه ارتباط با پرودگار همواره باز است!
زبان در دهان ای خردمند چیست؟!
باز شدن بنگاههای متعدد خبری‚ باعث باز شدن دهانهای بسیاری شده كه برخی اوقات مثل باز شدن دهان كلاغ در مواجهه با روباه‚ باعث و بانی گافهای متعددی میشود. دوستان گرامی بدون این كه به اعمال و نیات و عملیات هنری خویش‚ نگاهی بیاندازند‚ اقدام به صدور بیانیههای اخلاقی و هنری میفرمایند. كسی هم نیست كه به آقایان بگوید جان برادر‚ اول یك نگاهی به پروبال خویش بفرمایید‚ بعد از دیگران عیبجویی كنید. نكته جالب این است كه برخی اوقات مدیران محترم هم‚ كه علیالقاعده باید مقادیری مراقب ابزار نظرات خویش باشند‚ پا را از گلیم وظایف خود درازتر كرده و راجع به هر چیزی در حوزههای غیركاری خودشان اظهارنظر فاضلانه میفرمایند.
كارگردانی كه در عمرش یك بار دست به عمل هنرمندانهای نزده‚ نسخه هنری میپیچد‚ بازیگری كه موبایلاش سرصحنه فیلمبرداری اصلی هم زنگ میزند و در طول دوران كاریاش یك بار هم كه شده حرفهاش را جدی نگرفته‚ راجع به وظایف هنری بازیگر و خلاقیت تالیفی او حرف میزند‚ عزیز گرانمایهای كه به غیر از شعارهای روزنامهپسند مثلا اخلاقی‚ یك بار هم مرتكب ترویج عمل اخلاقی و خداپسندانهای در آثارش نشده‚ دم به دم برای دیگران تعیین تكلیف میكند و میزان اعتبار ارزشی آثار را میسنجد. مدیری كه هزار جور گرفتاری برای سینمای ایران جور كرده -كه متاسفانه از دید رسانهها پنهان مانده- و دم به دم با روابط غیرافلاطونی عكساش را در نشریات چاپ میكنند‚ حرفهای گهرباری درباره حوزههای مسئولیت دیگران میزند‚ منتقدی كه سالی به دوازده ماه كتاب نمیخواند و فیلم نمیبیند‚ درباره سطح فكری آثار متفكرانه اظهار لحیه میفرمایند‚ فعال صنفی شناخته شدهای كه جز باندبازی و گروهگرایی عُرضهای در فعالیت اجتماعی از خود نشان نداده‚ به نقد فعالیتهای صنفی مبادرت میورزد و…
فردا و فرداها میآیند و حروف سربی به یادگار میمانند. كاری نكنیم كه در آینده پشیمان شویم. روز آشكار شدن اعمال و نیات را كه دیگر چه عرض كنم!