یاد ایام
سخنی در آغاز…
اگر توجیه و توضیح ضرورت وجودی هر پدیدهای از الزامات <حضور> باشد‚ در حیطهی گستردهی هنر كه در آن عدد و رقم‚ آمار و انفورماتیك‚ بخشی از <خود> هنر هستند‚ بیشتر به نوعی گشایش باب آشنایی و گزینش دو سویهی خواننده و نشریه تن میزند تا بیلان آماری <بایدها و نبایدها و شایدها و…>.
در هنر خود بودن است كه انگیزه است. نه چرایی آن. پرسش این است: با توجه به محدودیت در كمیت ساختههای تصویری كشور ما‚ چند قالب مداوم سینمایی و هنری میتواند پاسخگوی كتابت آن پدیدهای باشد كه در جامهی تصویر و ایماژهای تصویری ساخته میشود؟
آیا اصولا طرح چنین پرسشی در زمینهی گستردهی هنر قابل طرح هست؟
میدانیم و میبینیم كه پخش امواج ماهوارهای كه روزگاری در حیطهی رویاهای شیرین بشر قرار داشت‚ به راحتی از فضای آبی آسمان كشور ما هم عبور میكند و دیری نخواهد پایید كه در برابر هر یك از ساختههای تصویری ما‚ دهها ساخته و پرداختهی برخوردار از غنیترین ابزار تكنولوژیك و پشتوانههای مالی كه از بودجهی سالانهی بسیاری از كشورهای دنیای سوم نیز به مراتب فراتر و بیشتر است‚ كانالهای تلویزیونی ما را اشغال خواهند كرد.
و درست در همان زمان (بسیار نزدیك) است كه هر یك از پدیدههای هنر نوشتار و كتابت‚ رسالتی غولآسا در ایجاد آن فضای فكری سالم و فضای تنفسی را خواهند داشت و امروز با دریغ تمام میبینیم بسیاری از <نوشتاراندیشان> را نیز درك درستی نه از وسعت آن <حضور نامبارك> هست و نه از آن <رسالت مبارك>.
سینما یك پدیدهی جهانی است. تصویر بخشی معظم و فراگیر و رو به گسترش از زندگی مردم جهان است. تلویزیون برای حضور در دورافتادهترین خانههای كوه و دشت از ماوراء جو و اتمسفر زمین میگذرد. سینما برای تا›مین یكی از اصلیترین نیازهای فرهنگی- هنری و تفریحی مردم در جوار هر سالن نمایش فیلماش به یاری دهها نشریهی هنری سینمایی با طیفی گسترده از تئوریك و تحلیلی گرفته تا خبری و گزارشی‚ نیازمند است.
انتشار یك نشریهی جدید به <سینما>‚ <فیلم> و به <تصویر> مربوط است; نه به تعداد سینما یا چگونگی پخش تصاویر تلویزیونی و ویدئویی. نشریهی هنری خود یك هویت مستقل از منابع ساخت و پرداخت تصویر دارد و انگیزهی وجودی آن به وجود سینما و هنر وابسته است نه به آمار و ارقام آنها.
دنیای تصویر ‚ خود را برآورندهی آن بخش از نیاز دوستداران و علاقمندان هنری میداند كه به <نفس> هنر‚ شوق هنر و به عشق تعالی و تكوین هر آنچه كه در كادرهای رایج <تصویر> رخ مینمایند‚ میاندیشند.
پا در راهی دشوار گذاشتهایم و خود نیز بر میزان خطری كه به آن تن دادهایم واقف هستیم. اما بودن را حكم حیات هنر میدانیم. هستیم چون باید باشیم. اگر شما هم این بودن را پذیرا شوید‚ میمانیم و میبالیم و دینی را كه به سینما‚ به تصویر و نقشی كه در ارتقاء فرهنگ سرزمینمان داریم‚ خواهیم پرداخت.
قصد تجارت اگر بود‚ میدانید و میدانیم كه در این بیفردایی نشر‚ پا نمیگذاشتیم. میدانیم برای جلب خواستههای به حق شما كه تنها عامل بقاء ما و هر مجموعهی نوشتاری دیگری است‚ باید صادق باشیم. با شما‚ از شما و از آن شما خوانندهی عزیزی باشیم كه سینما و تصویر را میشناسد و خواهش بیشتر دانستن و ناآگاه تلقی نشدن‚ مشروعترین خواستهی اوست.
u u u
قرن بیستم فقط به این دلیل از اعصار دیگر جدا نشده كه ماهواره‚ موشك‚ تكنولوژی و كامپیوتر را ایجاد كرده است. قرن بیستم‚ قرن تصویر است. قرنی كه ما در انتهای آن هستیم‚ خصوصا در گسترهی گرانمایهی هنر انسانی تصویراندیش پرورده كه دیگر تصویری ندیدن پدیدههای پیراموناش‚ دست او نیست. چه رسد به آن كه قصد او باشد.
جهان انسان‚ خوب یا بد‚ دیگر بدون تصور تصویر قابل درك و تشخیص نخواهد بود; و درست به همین سبب هم هست كه ما با درك شرایط ملی و فرهنگی خود‚ گام در راه دنیای تصویر گذاشتیم.
چه از شما بخواهیم‚ كه خدا میداند اعتقاد داریم این شما هستید كه باید بخواهید; اما بگذارید از همین نخستین گام بگوییم كه در راه اعتلای دنیای تصویر كوشش خواهیم كرد نه در راه مجلهی دنیای تصویر .
میخواهیم جدی باشیم و جدی بمانیم. رنگ عوض كردن‚ نیاز روز را پی گرفتن و مدعی و مدافع این سینما و آن فیلمساز شدن را دون شا›ن خود و مهمتر از آن دون شا›ن آگاهی و شعور شما میدانیم و صریح بگویم‚ قصد كردهایم تنها و تنها به خوانندگانی كه دنیای تصویر را دنیای جدی و مكانی برای ارتباط خلاق هنرمند و مخاطب میدانند‚ متكی و وابسته باشیم. اگر حمایتمان كنید‚ میمانیم و اگرنه… نه. تصمیم ماندن با شماست و تصمیم خود ماندن از ما.
در بهار…
بهار پرشكوفه و برگهای سبز كه هر ورقاش معرفت كردگار است‚ نه فقط جهان‚ كه جان انسان را نیز روح و روانی نو بخشیده است و در این دوبارهزائی جان و جهان‚ آنچه بر پا میماند نفس جان است در گسترهی قلب هستی.
گفتیم كه از شما هستیم‚ با شما هستیم و اگر باشیم‚ بر آنچه كه خواست و خواسته شما است خواهیم ماند. تفالی زدیم و هر چه آمد مِهر یار بود و مُهر قبول.
بنای ما بر ذكر و نشر كلمات محبتآمیز و راهگشا و بیان مكتوب دریای یكدلی و همزبانی با شما یاران همیشه یاورمان است‚ شما خوانندهای كه مرهون محبتمان كردید و كلمهای نیست كه كلام عشق و از هم بودن و با هم بودن را یكجا بگویید‚ پس بوی محبت دوست را كه عین بهار است چگونه در قالب گاه تنگ نوشتار آوریم؟!
اگر شماره نشریه را <2 و 3> میبینید گمان مدارید كه قصه‚ قصهی مكرر در راه ماندن و از جای نجنبیدن و دیر رسیدن است‚ غُصه البته كم نیست و آگاهی شما هم. شمایی كه دوستی ما را برگزیدید و همراهی با ما را اعلام كردید و دلِ دلشده و به عشق دوست تپندهی ما را‚ شاد كردید. گفتیم:
<زدم این فال و گذشت اختر و كار آخر شد>
نظر بر این بود كه اگر بودیم و بودید و توانستیم و پذیرفتید‚ آغاز را با آغاز دوبارهی حیات در بهار توا›م كنیم و این حاصل آن اندیشه…
بر این باوریم كه مجله جای تحمیل هیچ اندیشه و تفكر <كادراژه> شدهای نیست و راهی هم جز راه سینمای سالم اگر وجود <سلامت نفس> در سینما سراغ نداریم و بر آنیم كه اگر باشیم در خدمت <جهان زیبا و دلنشین و بهاری تصویر> باشیم نه در خدمت خدمتخواهان. پس اگر تفاوتی هست‚ اندیشیده است.
نقد فیلم را جزو فضیلتهای یك نشریه سینمایی میدانیم‚ اما نه جزو اظهار فضلهای آن. اعتقادمان بر این است كه تنها اثری باید نقد و بررسی شود كه جای نقد و بررسی داشته باشد. نه این كه جوهر را در راه تحقیر و تكفیر فیلمسازانی كه آثاری ناموثر ساختهاند‚ به كار اندازیم یا استادان بیاستعداد را به هزل و هجو بكشیم.
در ادامهی راه دنیای تصویر
سینمای ایران را باخبر و اعلام مراحل مختلف ساخت یك فیلم و با غوطهور شدن در دام روزمرهگی‚ ساده نكردهایم. نگرش ما حتی به رویدادهای سینما و تلویزیون تحلیلی و با در نظر داشتن اعتبار تجسمی و بصری آنهاست‚ زیرا عشق به سینما را بدون شوق به هنرهای دیگر و تا›ثیراتاش بر مسایل مختلف اجتماعی و روانی‚ جدی نمیدانیم و آن را فقط یك خواستهی تفننگرا میشماریم. حمایت از سینمای ایران را در قالب چگونگی استواری آن بر بستر فرهنگی سرزمین خود و بهرهگیری جدی از آخرین توان تكنیكی سینما (و نه توان تكنولوژیكی آن) برقرار كردهایم و بر خلاف بسیاری كه سینمای جهان را منهای سینمای ایران میبینند‚ ما سینمای جهان را محاط بر سینمای تكتك كشورها و از جمله كشور خود ارزیابی میكنیم. به نظر ما سینمای جهان یعنی سینمای ایران به علاوهی سینمای كشورهای دیگر. گزینش اثر و آثار احسن نیز تنها از این مسیر است كه میتواند جلوهی بصری و حقانیت تفسیری داشته باشد.
اما رقابت فرهنگی را در فضای باز وسیع میبینیم و خود را نیازمند پیروی و الگوبرداری از آن مجلهی موفق و این نشریهی ناموافق نمیدانیم. بر جوهرهی اندیشه خود پای میداریم و به دكان مغازهداران فرهنگ دوست! چشم طمع نداریم.
حرف آخر این كه <دلآگاهی> را مرحلهی آخر آگاهی- خودآگاهی و پیش از مرحله دور از دسترس <جان آگاهی> میدانیم و هنر سینما و تئاتر را از سر قبول دشواری عشق دنبال میكنیم و كدام سر است كه سر عشق به هنر داشته باشد و سر باخته و دل سپرده نباشد؟ ما دل به فردای روشن هنر خودی سپردهایم و سر فردا در جان داریم. به امید فردا.
سالی كه گذشت…
هنگامی كه گام در راه نهادیم‚ خود از میزان خطری كه كردهایم آگاه بودیم‚ اما این بُرهان عقل‚ كه در این روزگار غم نان و گرفتار روزمرهگی شدن‚ دردِ فرهنگ داشتن و دل در هنر بستن‚ دور از عقل معاش است‚ گمراهمان نكرد. شكر كه با یاری شما همراهان ماندیم و نه ماندن به هر قیمتی كه ماندن بر سر پیمان و عهد نخستین. مغرور نیستیم‚ گر چه واقفیم به تواناییهایمان‚ كه هر چه شد از سر دولت یار بود.
میدانیم كه میدانید اكنون كار دشوارتر از ابتدا است‚ در زمانی كه تمام مایحتاج فرهنگ چند برابر شدهاست و جیب دوستداران آن خالی و خالیتر. چه باك كه دلهایمان سرشار از گشادگی است و چهرههایمان اگرچه دردمند اما آمیخته با تبسمی نجیبانه است.
قصد داشتم كه بیش از این بگویم‚ اما حافظ با من گفت و من نیز با شما كه:
شكر ایزد كه از این باد خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
سالی سپری گشت و…
نوجوانی از اهل همسایه برای پر كردن پرسشنامهای برای كلاس حرفه و فن به سراغ من آمدهبود اطلاعاتی از شغل من پیدا كند و در كلاس بگوید. بعد از گفتن برخی از مشخصات! این حرفه و چگونگی برخورد با شرایط آن‚ نوجوان همسایه خیلی صادقانه پرسید با این وضع چه توصیهای برای افراد علاقمند به ورود به این حرفه دارید؟ راستش نزدیك بود بگویم رهایش كنید این عشق را و تمام اما نتوانستم. راز این ناتوانی چیست كه درد را از میان برمیدارد و عشق را باقی میگذارد؟
شب گذشته‚ تمام شب را به یاد خدا بودم. و با او كه چه مهربان بود و چه بخشنده‚ رازها گفتم و نیازها را بر لب نیاوردم كه میدانم كه میداند ناگفتهها را‚ و مثل ما بندههای كوچك نیست كه هر لحظه در كار سخنایم و سخت به موقعیت حقیرمان چسبیده.
شب گذشته به شما میاندیشیدم‚ شمایی كه پاس میدارید دانایی را و حقیر میدانید خواستههای كوچك و خرد كوردلان دون را.
شب گذشته به فكر شما بودم‚ شمایی كه دست من و ما را گرفتید. همكارمان شدید. با من بیدار ماندید و با كار خوابیدید و خوابِ كار دیدید و در بیداری خواب را هم نخواستید. شما نجیبانی كه قلم زدید و قدم زدید تا ماندن را نه به رنج بارگونهای ابلهانه‚ تاب بیاوریم.
شب گذشته به گذشته اندیشیدم و كارهای نشده و ناتمام كه چقدر زیاد بودند و توان ما چه محدود و دستمان چه تنگ.
و شب گذشت و روز برآمد. آیا روز برمیخیزد دوباره؟ چشم به آسمان دوختم.
راز خیالانگیزی زمستان چیست هنگامی كه بهاران چنین باید؟
آن گونه در مقابل هم باشیم كه در مقابل خدا بایدمان بود.
روœیا از آن ماست‚ آینده از آن ماست‚
صد سال سینما از آن ماست
از درون غارهای تاریك شروع شد: روœیا و به روی دیوارهها نقش بست: نقاشی. و پس از گذشت صد سال نقاشی هنوز در غارها بود و روœیاهای بشر همچنان در كارها.
از درون سالنی كوچك شروع شد: سینما كه همچنان غاری كوچك بود‚ و پس از گذشت صد سال خالق روœیاهای ما شد و روœیاها و امیدها‚ به وسعت آفرینش‚ همچنان در راه.
و در گذشت از سدهی نخست سینما‚ كه تنها یك بار در عمر فانی ما اتفاق میافتد‚ ایستادهایم. و دلبسته همهی تصاویر روœیایی آن و به یاد همهی آن قهرمانان خوب‚ باایمان‚ فداكار‚ مهربان‚ شجاع‚ زیباخصال‚ نیكو رفتار‚ نكوروی و نكوخوی‚ كه سینما به بشر ناامید قرنِ صنعت و از خود بیگانگی‚ عرضه كرد.
و منادی انسانیت شد این انسانیترین هنر همهی اعصار‚ كه انسان را جاودانه كرد.
و در هنگامهی بیتفاوتی به جوهر و قدرت و اهمیت سینما چگونه میتوان بیتفاوت ماند در مقابل صد سالهای با صدها شاهكار‚ و نماندیم‚ هر چند ناقص ولی نه ناقض.
شماره ویژه صدسالگی سینما حاصل عشق است از عاشقانی كه از تقدیم هدیهœ كوچك و حقیر خود هراس ندارند. میشود ایراد گرفت‚ چرا این نه و آن؟ چرا این تصویر و نه آن یكی؟ چرا این فیلمسازان و این فیلمها؟ كار شدنی نمیشد تا محدود نمیشدیم. و اینك این بضاعت ما و این چشمان شما. در چشم برهم زدنی مرور كردیم صد سال را كه تمام نمیشد و نمیشود. شما هم چشمی برهم زنید و از خود بیفرایید آنچه را ما‚ نه كاسته‚ كه وانهادهایم‚ و بیتقصیر. سینما از آنِ همه ماست.
و… بگذارید سپاس گوییم دوستانی را كه بر ما منت نهادند و قدم و قلمشان را در این شماره نهادند. بخصوص عزیزمان عزیز ساعتی كه یار اولین بود و غلام حیدری كه در واپسین آمد و دیگر یاران دنیای تصویر. جشن صد سالگی سینما بر همهی شما عاشقان پاك خجسته باد و چشم نورافشان سینما به حقیقت همیشه تابان.
با برف روی موها
با برف زمستانی‚ در سرمای بهمن آمدیم.
اما گرم بودیم از عشق.
بچه پاییز بودیم‚ شیفتهœ بهار نازنین‚ تشنهœ گرمای تابستان‚ آشفته از برگریزان خزان و خیره در سپیدی برفها.
موهایمان سیاهتر بود‚ سپیدی زده; قامتمان استوارتر بود‚ اندكی خمیده; رنگ و رویمان سپید بود‚ به زردی گراییده; اما عاشق كه بودیم‚ شیدا شدیم. و جنون عشق نه ما را تنها‚ كه دیگر عاشقان را نیز‚ سرانجام در كام خود خواهد كشید.
نیامده بودیم كه به هر قیمت بمانیم و اینگونه نشد. گروهی را خوشتر آن بود كه بگویند این هم. و قلم هم زدند بر لكههای سیاه ورقپارههای امروز و روزینامههای دیروزشان. چه باك‚ پاسخی جز خاموشی ابلهان را سزا بود؟
گروهی همراه بودیم و همدل و یارانی داشتیم همچون آب زلال‚ خسته داشتیم اما نامرد نه‚ همه با هم پیر شدیم‚ برخی پیرانه سر جوان شدند‚ و گروهی جوان پیر.
در عمر كوتاهمان صدسالگی سینما را دیدیم‚ مردان را شناختیم‚ نامردمان را هم. از نَفَس دوستان دلگرم شدیم‚ از آه عمیقمان و نازایان مصممتر. از مرشد دیدیم تا زنگی مست.
با جشنواره یازدهم آمدیم‚ اما دیرتر از آن خوانده شدیم‚ چندان جلو نرفتیم اما عقب هم نیامدیم. باشد كه همهی عمر دیر نرسیم!
همه‚ حتی كاهی هم در اقیانوس خلقت نیستیم. چه باك كه بر كاغذ كاهی بنویسیم. شما را داریم مهربانان.
رنگ به زردی گراییدهمان حجتی بر پایداری بود.
جز زردی‚ رنگی بر عاشق سزاست؟ میمانیم اگر او خواست.
یك آغاز‚ یك امتحان!
موهایمان به سپیدی زده‚ اما همچنان كودكیم. خودم را تنها نمیدانم. همه كسانی كه در راه فرهنگ و هنر قلمی میزنند و قدمی‚ چنین هستند. بچهها! ما با شماییم. اگرچه در این كشور پهناور كمتر كسی هست كه شما را دوست نداشته باشند. اما افسوس كه این دوست داشتن كمتر دلیلی برای انجام كارهای با صداقت و یافتن ارزشی برای جمع انبوه شما بوده است. در ابتدای این راه كه امیدوارم راه به جایی هم ببرد از شما میخواهیم این قدم اول را مثل اولین امتحان دیكته كلاس اول دبستان پر از دلشوره بدانید و احیاناً با غلطهای زیاد. نمرهی قبولی ما فقط چشمان خندان و پرامید شما خواهد بود. حتی امیدوارم به ما اخم نكنید! گرچه سرزنشتان هم دوستداشتنی است.
به چهرههای پرامید شما نیازمندیم. همهی شما را دوست دارم و آرزو میكنم در این تابستان گرم‚ بهار باشید.
در پناه حق باشید كه اوست
یارترین یار ما و شما پاكان.
• این یادداشت كوتاه به مناسبت نخستین ویژهنامه كودكان و نوجوانان ماهنامهی دنیای تصویر نگاشته شده است.
طراوت را بجوییم
بهار است. طبیعت درسهای زیادی میدهد. طراوت را یادمان هست كه؟ كجا بجوییم طراوت را در این باغ جوان اما كهنهشده سینمای ایران؟
قصهی ما به قسمت پنجاه رسید
معمولا مینویسند: <مثل این كه همین دیروز بود> اما برای ما این طور نبود. واقعا گذشت زمان را حس میكنیم. اصلا دیروز نبود‚ حوالی سال 69 بود كه حس قوی و اراده پایدار برای به وجود آمدن این نشریه بروز پیدا كرد تا سرانجام نخستین قسمت این قصهی پرحكایت و به قول قدما پرآب چشم‚ در اواخر بهمن 71 منتشر شد. پنجاه شمارهی پیری نیست اما احساس پرباری دارد‚ حس این كه بالاخره در این عمر كوتاه كه هر لحظه باید به فكر نیستی در این صورت از حیات بود‚ به جایی رسیدیم كه بشود گفت كاری كردهایم. گرچه اوراق این پنجاه شماره‚ كه به قول یكی از دوستان بعضی وقتها چند پله یكی هم بوده‚ در مقابل میلیونها برگ از اوراق اندیشهورزی بشر خاكی حتی به خاشاك هم ماننده نیست. اما این هم سهم ماست. اگر زندگی مجال داد برگهایی دیگر وگرنه برای قضاوت دربارهی نیت و خواست و كوشش ما همین هم بس است.
و اما حكایت ما‚ مستا›جر بودیم‚ مستا›جر ماندیم‚ قرض داشتیم‚ قرض داریم‚ مویمان كمی به سفیدی زده بود‚ حالا كمتر نشانهای از سیاهی دارد‚ مصمم بودیم‚ مصممتر شدهایم‚ شیفته بودیم‚ شیدا شدهایم‚ دوستتان داشتیم‚ دوستیمان كهنهتر و پایدارتر شده‚ اگر پارهای اوقات هیچ كس را نداشتیم‚ او را كه تنهاست و دوستیاش بیریا‚ داشتیم و داریم‚ آدم كوچولوها قبلا بودند و حالا بیشتر هم شدهاند: تنگنظران‚ نان به نرخ روزخوران‚ ریاكاران و سفیهان‚ خودبزرگبینان‚ منمداران و امپراتورمسلكان. همه را هنوز هم هیچ نمیدانیم. جز آستانهی او در جهان پناهی نداریم و به هیچ جز او و دوستداران راستیناش‚ متكی نیستیم و همچنان میكوشیم در پناهاش مصمم و بااراده و قاطع‚ باشیم و بمانیم.
سخت و سریع
میگویند وقتی به آدم خوش میگذرد زمان سریع میگذرد و زمان محنت و غم و سخت گذشتن‚ طولانی است. حكمت این سخنان را در كار مطبوعات حداقل این بنده درنیافتم. سخت گذشت اما سریع!
سالی دیگر را گذراندیم. سالی پر از گرانی كاغذ‚ سالی پر از دلهره برای به موقع رسیدن‚ سالی پركار و نمیدانم شاید پربار. سالی پر از حوادث متفاوت سیاسی‚ اجتماعی. سالی پر از تردید در سینمای ایران و سالی كه همچنان ما به امید شما دوستان نادیده ادامه حیات دادیم. به امید آینده. به امید ثبات. به امید لبخند. به امید سینمای واقعی ایران. به امید آنها كه در راهند. جوانان باایمان و باشعور و پرشور. و به امید آنها كه از گذشته ماندهاند. كه طراوت یابند.
انسان به امید زنده است!
گذشت از جشنوارههای دیگر
شانزدهمین هم گذشت. جشنوارهای كه مثل هیچ جشنوارهای نیست. كه همیشه دیر میرسد! و همیشه بیبرنامه است. كه همواره قرار است بهتر شود. و گاهی میشود. تفاوتهایی بود. نیتها بهتر بود. اما اعمال و نتایج نمیدانم. همیشه‚ همه كوشش میكنند. نمیدانم از پیر و كمحوصله شدن ماست یا اشكال از فرستنده است. به هر صورت‚ كیفیت این تنها جشن واقعی سینماروها و سینمادوستان از اندازه و حد و شا›ن مردم ما پایینتر است.
همیشه طلبكار نیستیم! با مقادیری برنامهریزی و توجه‚ آدمهای خوب‚ بهتر عمل میكنند‚ نه؟
و انبان سینمای امسال…
فیلمهای ایرانی جشنواره شانزدهم (كه هنوز هم نمایشگاه سالانه فیلم ایرانی است!) نشاندهندهی چند بیماری جدید‚ مقادیری بیماریهای كهنه‚ چند عنصر و ارگانیسم سالم‚ و به میزان كسلكنندهای بیانگیزهگی و روزمرگی و ایستایی بود.
خودشیفتگی و منمداری; من بهتر میفهمم‚ نسل من و شبه من مردماند‚ مرا بستایید! همینام كه هستم!
غریبنوازی و خودیگَزی; ما را صادر بفرمایید‚ داخلیها ابلهاند‚ هر چه بیمنطقتر‚ بهتر; سبكِ مندرآوردی‚ سینمای واقعی همین است كه ما میگوییم‚ بیخیال سالنها و مردم خودمان و… از بیماریهای شایع جدید بودند.
سلامت باشید!
تكلیف تاریخ و فرهنگ ما در سینما چیست؟
در آستانه بیستمین سالگرد انقلاب اسلامی مردم ایران‚ دریغ كه هنوز تصویری حقیقی و تا›ثربرانگیز از این رویداد مهم تاریخی در هنرهای تصویری ما دیده نمیشود. گمان نكنید صرفاً به ارائه تكبُعدی و شعاری این موضوع باید بسنده كرد. تصویری واقعی از این حركت سترگ را میگویم. و تازه این دوران معاصر است‚ گمان میكنم در یك حكم كلی ما ملت بیعلاقهای به تاریخ و فرهنگ خود هستیم. كجاست تصویری از داستانهای حماسی / تاریخی ما‚ از گذشتگان این دیار‚ از قهرمانان مردمی‚ از مردم قهرمان‚ از سرداران ایران‚ از ادبیات غنی ما؟ افسوس كه چند هزار سال تمدن‚ صدها سال اندیشهی دینی و عرفان و اهل ذكر و فكر‚ صدها قهرمان چشمدوخته به تاریخ‚ در تصاویر سینما و تلویزیون ما جایی ندارند!
سال به هفت كشید!
شش سال گذشت از روز و ماه و سالی كه دنیای تصویر پا به دنیا گذاشت. امروز دستاندركاران آن‚ موهای سیاه خود را كمی تا قسمتی سفید كردهاند‚ خوانندگان آن نیز هم. شور و شوق ما همچنان همانست كه بود و همچنان نمیخواهیم كه به هر دلیلی بمانیم. بسیاری شماتت میكنندمان كه چرا پشت سر هم شمارههای ویژه و فوقالعاده و وسط ماه و سرفصل نمیدهید كه هیچ‚ برخی اوقات سر وقت هم مجله منتشر نمیشود. با اجازهی بزرگترها‚ سعی میكنیم حرفی برای گفتن و اطلاعاتی برای خواندن به دقت فراهم كنیم و بعد از آنكه مجله خواندنی شد آن را به قول معروف به زیور طبع! آراسته گرداندیم‚ كه این روزها هر چیزی كه چاپ میشود‚ نشر فرهنگ و هنر و ادب نیست.
بماند‚ از مسائل مادی و كاغذ و این جور چیزهای سخیف! هم كه گفتهایم و گفتهاند و میگوییم و میگویند. از حضرت امام صادق (ع) روایت شده كه: <چون حاجتی از خدای خواستی‚ آن را نام ببر كه همانا خدا دوست دارد كه خواسته نیازمندان در نزد او نامیده شود.>
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی!
عمر بگذشت به بیحاصلی و بلهوسی
ای پسر جام میام ده كه به پیری برسی
چه شكّرهاست در این شهر! كه قانع شدهاند
شاهبازان طریقت‚ به شكار مگسی
دوش در خیل غلامان دَرَش میرفتم
گفت: ای بیدلِ بیچاره! تو یار چه كسی؟
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن!
حیف باشد چو تو مرغی كه اسیرِ قفسی
كاروان رفت و تو در خواب و كمینگه در پیش
وه كه بس بیخبر از غلغل بانگ جَرَسی
یك بار برای همیشه
هفده سال از عمر جشنواره فیلم فجر گذشته است. همچنان این رویداد مهم هنری در عرض دو سه ماه شكل میگیرد‚ همچنان فاقد برنامهریزی منسجم است‚ همچنان اسیر شب امتحان است‚ هنوز به لوازم و اسباب یك جشنواره ردهی الف دست نیافته و…
قصد نصیحت و ملامت نیست‚ كه عمر جشنواره از این حرفها گذشته است. چرا‚ یك بار برای همیشه‚ طرح و برنامه مشخص‚ بودجهی مكفی‚ افراد نوآور‚ یك هیا›ت انتخاب دایمی و یك تشكیلات ثابت واقعی كه یك سال تا جشنواره بعدی فرصت دارد‚ فراهم نمیكنیم و در اختیار نمیگیریم؟ چرا علاقمند به زجر دادن خود و دیگران شدهایم؟ چرا از گذشته نمیآموزیم و به آینده فكر نمیكنیم؟ احتمالاً وقت نداریم؟
بهاری دیگر را پاس داریم!
زمستان كه آمد‚ در انتظار برف بودیم و سرما. كمی كه ماند و از برف خبری نشد‚ دلزده شدیم. از پاییز زیبا هم دلگیر شدیم كه به باد سرد ختم شد و از تابستان كه گرما فزود‚ و بهار را اما دلمان نمیآید كه ترك كنیم. یاد غنچه میافتیم و شكوفه. یاد باد بهاری و زمزمهی پرندگان و برگهای كوچك و مهربانی كه بر سر شاخسار میروید. یاد كودكیمان میافتیم‚ چقدر دلزده بودیم از اواخر زمستان و چه شب عیدی داشتیم و روز نویی. افسوس كه عمر گُل و بهار كوتاه است و دوران سادگی و صمیمیت و بیخیالی كودكی چه زودگذر. بزرگ شدهایم اما در مقابل خلقت كوچكتر. سالمند شدهایم و حقیر در برابر مسائل پیرامونمان و بهار به این دلیل هنوز اندكی جوان مینمایدمان.
شكر خالق میگوییم كه همچنان در بهاری دیگر با شما هستیم‚ خالصانه به شما دانایان درود میفرستیم و نمیخواهیم قلبها و مغزهایتان را از چیز دیگری‚ جز بوی شكوفه‚ در این فضای سنگین‚ پر كنید.
گُل را دیدم قبای سبز اندر بَر
با جامهœ اطلس و دهانِ پُرزر
گریان‚ كف پای باغبان میبوسید
كاینك زر و جامه‚ عمر‚ یك روز دگر
میراث جاویدان سینما
قرنی دیگر در حال گذر است و سال 2000 در نزدیكی. سدهای كه در كنار دهها و صدها كشف و اختراع و حادثه‚ سینما را به بشر هدیه داد. هنری كه به واقع قرن بیستم را قابل تحمل كرد!
دهها سال درگیری و سیاستبازی و جنگ سرد و گرم و تضییع حقوق بشر همراه با تسلط بیچون و چرای تمدن تكنولوژیك و عوارض مثبت و منفی آن‚ تنها با پدیدهای از جنس خود تكنولوژی میتوانست دلپذیر شود. و این هنر رسانه دلپذیر و در ذات متوجه فطرت بشر‚ چیزی جز سینما نبود و نیست.
تعلیمدهندهای جذاب كه اكنون تصاویر جاودانی آثار برجستهاش‚ بخشی از خاطرات ماندنی عمر كوتاه همهی ماست. تصاویری كه در كنار خاطرات خوش و ناخوشِ تجربیات شخصی‚ خانواده‚ عشق و سلوك ما‚ جایی خوش دارند.
كدامیك از ما میتواند تصاویر خیالانگیز فیلمهای دوستداشتنیاش را به یاد نیاورد؟ جملات آن را از حفظ نباشد؟ موسیقیاش را با سوت ننوازد؟ با آنها نخندیده و اشك همدردی با قهرمانان دلشكستهاش نریخته باشد؟
به خود دروغ نگوییم. همه یادمان هست. برخی تصاویر و نامهای زیادی را به یادمان میآوریم كه كار گزینش محبوبترینها را برایمان سخت میكند‚ گروهی چنان روشنفكر شدهاند كه راستها را دروغ میپندارند و جماعتی حوصله خاطراتشان را ندارند و جمع قلیلی نیز از سینما بیبهرهاند. هر چه هست بازی عاشقانه و شاید كودكانهœ انتخاب بهترینها همیشه برای همهی ما جذاب بوده است.
حدود دو سال پیش و در جریان برگزاری دومین مراسم معرفی برگزیدگان دنیای تصویر‚ فكر تشكیل یك مجمع علمی فرهنگی مركب از نمایندگان شایسته و آشنا به سینما و دیگر عرصههای ادب و هنر سرزمینمان مطرح شد: نهادی با نام آكادمی علوم و هنرهای سینمای ایران.
با همیاری دوستان‚ فهرستی از نام آشنایان سینما‚ تئاتر‚ نقد‚ داستان‚ شعر‚ روزنامهنگاری‚ موسیقی‚ نقاشی و گرافیك تنظیم كردیم كه در آیندهای نه چندان دور و همراه با تشكیل این نهاد‚ حكایت این را›یگیری و نظرخواهی از طیفی به هر حال گستردهتر از نظرخواهیهای این چنینی‚ از این جا دنبال شود.
با سپاس از همهی دوستان هنرمند شركتكننده در این نظرخواهی‚ و آرزوی فراهم شدن امكان برای یك نظرخواهی گسترده دیگر از همه دوستداران سینما در كشورمان‚ این شماره از نشریه كه حاصل زحمات همه یاران دنیای تصویر است را تقدیم میكنیم به همهی فیلمها و فیلمسازانی كه نامشان در این مجموعه نیامده است و به شما تماشاگران مشتاق. باشد كه قبول افتد.
سالی دیگر و نوروزی دیگر
باز هم ما پیر شدیم و طبیعت جوان. كاشكی انسان مثل درخت بود. بهار و زمستان داشت اما بهاری دیگر را انتظار میكشید. اما چه باك‚ بهار دیگر در آنسوی افلاك است. دست به قلم رفته بود و یادداشتهایی بر اوضاع و احوال‚ حاضر كه ندایی گفت بگذار در آغاز سال نو گِلِه و شكایت نكنیم. سال نو و عید نوروزتان مبارك و غزلی از خواجه شیراز كه انس و الفتش با طبیعت و هستی از همه جذابتر است‚ هدیه چشمان زیبایتان.
گُلبن عیش میدمد ساقی گلعذار كو
باد بهار میوزد بادهœ خوشگوار كو
هر گل نو ز گلرخی یاد همی كند ولی
گوش سخن شنو كجا دیدهœ اعتبار كو
مجلس بزم عیش را غالیهœ مراد نیست
ای دم صبح خوشنفس نافهœ زلف یار كو
حسنفروشی گُلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار كو
شمع سحرگهی اگر لاف زعارض تو زد
خصم زباندراز شد خنجر آبدار كو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مُردم ازین هوس ولی قدرت و اختیار كو
حافظ اگرچه در سخن خازن گنج حكمتست
از غم روزگار دون طبع سخن گزار كو
یكصد سال سینمای ایران
بله‚ سابقه تاریخی داریم! قدمت ورود دوربین به كشورمان به صد سال رسید. ورودی نه چندان از سر تعقل و شاید از سر هوس‚ كه هوسرانی و هوسبازی و شاه شكاری تا مدتها ماند و اكنون هنوز اسیر به فرموده هستیم و هنوز چشم خیره سینما را باور نداریم و به دنبال تسلط صوری بر این موجود چندهزار چهرهی اكنون نه چندان جوان هستیم.
بله‚ تقریباً بیست سال گذشت! از سالی كه كمكم خواستیم سینما را دوباره باور كنیم و از نو بسازیم. و سینمایی جدید بنا كردیم‚ پیش رفتیم و به گمانم هنوز هم پس نرفتهایم اما… ولی افتاده مشكلها!
در جشن صحبت از مصائب و مشكلات كردن كمی بیسلیقگی است. البته در این روزگار‚ بدسلیقگی‚ چه بگویم!
بگذریم‚ تاریخ به قول آن مفسر رادیو معمولاً ثابت خواهد كرد! و ما به تاریخ نزدیك‚ نظر داریم.
از دوره سینمای جدید ایران ما بازیگری و بازیگران را برای شما انتخاب كردیم و نه ما‚ شما انتخاب كردید. ما و شما و همه انتخاب كردیم این فرزندان شیرین سینما را كه البته زیست چندان شیرینی هم ندارند. چه از بازیگران و ستارهها خوشمان بیاید‚ چه نیاید‚ چه اهل سینمای واقعگرا باشیم چه فانتزیدوست‚ چه سرگرمی بخواهیم‚ چه اندیشهورزی‚ این شمایلهای محبوب مردم به قصههای ما جان بخشیدهاند. با چشمان آنها آشناییم‚ با آنها پرسه زدهایم‚ زیستهایم‚ مردهایم و باز در روشنایی از خواب و رویا بیدار شدهایم و اما آنها را فراموش نمیكنیم.
نمیشد كه از دوران جدید گفت و از چند چهره مهم آن گذشتهی نه چندان دور نگفت. و مگر میشود برای هنر تاریخ تعیین كرد؟ فیلم خوب و بازیگر خوب همواره میماند. و نمیخواستیم در تاریخ گم شویم‚ چنان كه بعضی شدهاند! پس دست بالا زدیم و با سعی دوستان كوشا و بدقولی دوستان كاهل انگیزهمان قویتر شد.
با سپاسگزاری از همهی آنان كه قلمی و قدمی در این وادی زدهاند این مثنوی به همهی آنها كه با چهرههایشان‚ با چشمانشان‚ یا قطرات اشكشان و با لبخندهای دلنشینشان زندگی را قابل تحمل كردند تقدیم میشود. نقش اول و دوم و سوم و… چه اهمیتی دارد. همهی شما را همهی ما دوست داریم. ارواح مردگانتان شاد‚ زندگی زندگانتان دراز.
آغازی دیگر
نُه ساله شدیم. نوزدهساله شد.
غبار پیری در مُلك ما زود به موی آدم مینشیند. دریغ از فرصتهایی كه به هدر میرود و جوانیهایی كه از دست شده است.
حرف چندانی ندارم جز پیشكش این واژهها به زحمتكشان سینمای ایران و علاقمندان پروپاقرص این سینما كه هنوز‚ پس از گذشت سالها‚ رَمَق دنبال كردن جشنواره فیلم فجررا دارند.
همه اندكی خستهایم. اعتقاد به یگانهœ دو عالم و یادآوری گرمای تنهای تنهایی كه شور انقلاب آفریدند و از دست شدند‚ شوری در ما میآفریند.
آسمانتان آبی‚ روزهایتان آفتابی و غمهایتان شادی باد.
در جستجوی مردم بیعیب
روزه یك سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبت زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب كردن رندان پیداست
باده نوشی كه در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی كه در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن كه او عالم سرّ است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به كس بد نكنیم
و آن چه گویند روا نیست نگوییم رواست
میخواستیم از وقایع گوارا و ناگوار سال بنویسیم.
میخواستیم از فیلمهای خوب و راههای تازه سینمای ایران بگوییم.
میخواستیم از زیر نور ماه به عنوان كشف سینمای امسال یاد كنیم.
میخواستیم از كارهای همچنان روی دست مانده در سینمای ایران بنویسیم.
میخواستیم از شما یاران با صفا‚ صفحاتی چند چاپ كنیم.
میخواستیم بنویسیم و بنویسیم و بنویسیم…
اما نشد! مردم بیعیب كجاست!
تنها سلامی دوباره میگویم به بهاری كه در راه است‚ و بهاران چشمان شما را آرزو میكنیم.
علیرضا‚ كه رفت
در آغاز دهه 80‚ در نخستین روزهای بهار‚ دوست دیرین دنیای تصویر از جمع ما رفت.
یاران وفادار دنیای تصویر‚ چه آنها كه از نخستین شماره با ما همراه بودند و چه دیگر دوستانی كه در آخرین شماره مجله آخرین دستنوشته علیرضا وزل شمیرانی را بر حروف چاپی خواندند‚ او را نویسندهای اندیشمند و مترجمی صاحب سبك یافتند. در روزگار باسوادهای به عمق یك سانتیمتر! و دوستان مگسصفت‚ به واقع وجود علیرضا نعمتی بود. مردی كه خصایل اخلاقی پهلوانان كهن ما را داشت و نامردمیهای روزگار معاصر را به زبان گذشته تاریخی این فرهنگ پاسخ میداد. نویسندهای كه نه با خواندن چند مقاله و كتاب دست به قلم شده بود و نه با دیدن چند فیلم ویدئویی با دور تند و به قصد كامجویی‚ شناخت سینما حاصل كرده بود.
برای ما جمع كوچك خادمان فرهنگِ سینما‚ علیرضا عزّت و حرمت دیگری داشت.
جدایی از او تلخ بود و احساس كمبود از نشنیدن صدای خشدار و مهربان و ندیدن سیمای دلنشیناش‚ سخت آزارنده است. اما چه باك‚ علیرضا در نوشتههایش حضور دارد. علیرضا‚ كه هست!
وداع با بانوی سالخورده
چهره مصمم‚ نگاه استوار‚ شخصیت متكی به نفس‚ انضباط هنری و مهربانی سرشار بانوی پیشكسوت تئاتر و سینمای ایران‚ زندهیاد جمیله شیخی‚ از خاطر نمیرود. حضور گرم او در دیدارهایمان‚ منش اشرافی و بزرگزادگی و صراحت لهجهاش را نمایان میساخت. گرچه ناتوان شده بود اما با افتخار راه میرفت. بسیار رئوف و محترم بود و ادب را پاس میداشت و برای كلماتی كه ادا میكرد‚ ارزش قائل بود.
از او به قدر كفایت مراقبت نكردیم. زمانه سنگدل شده است. امثال این بانوی هنرمند در جامعه سینمایی ما كم نیستند. مرگ را با پاسداشت عزیزان زنده و یادبود رفتگان نامیرا‚ به بازی بگیریم. روحاش همراه ارواح پاك در سیّلانِ آزادی جاری در دیگر سو‚ در گردش باد.
دههای كه باید از آن میگذشتیم؟!
روزها‚ هفتهها‚ ماهها و سالها در گذر است. تقسیم زمان شاید تنها به ذهن تنبل انسان در یادآوری كارنامه یك گذشتهی ناگذشتنی كمك برساند.
چه كردهایم و چه شده است و چه خواهیم كرد؟ یادآوری وقایع دهه 70 و تحلیل و بررسی سینمای این سالها‚ برای دستاندركاران دنیای تصویر ‚ تنها یك رفع تكلیف مطبوعاتی نبود. آینده همهی ما دستاندركاران و علاقمندان سینما در گرو نگاه ژرف به گذشته و درسآموزی از آن است.
سینمای دهه هفتاد با امید و جنبش آغاز شد‚ به بنبست و ریا رسید و دوباره در سالهای انتهایی مسیر خوشبینانهای را طی كرد اما و در فاصلهای كوتاه در نیمه اول نخستین سال دهه هشتاد از نو دلخستگی و یا›س چنگ انداخت. تاریخ چند بار تكرار خواهد شد؟ تراژدی و كمدیاش‚ به كنار!
راههایی كه باید طی میشد‚ طی شد‚ سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی شاهد زایشی فرخنده شد. روشهای جلب نظر سیاستمداران جدید و مخاطبان نو را به خاطر سپرد. حرفههایش را سامان بخشید. تكنیكاش اعتلا یافت. در گذر از سانسورهای غیرقانونی گهگاه به سلامت جست. هر سلیقهœ عقبافتادهœ بیمعنایی را تاب آورد و تربیت كرد. ناشیگریهای ویژه خود را با خسارتهایی گهگاه گران‚ به خرج داد. در مقابل برخی مدیران بیهنر‚ سر خم كرد و نكرد. به جشنوارههای جهانی راه یافت. در سنگلاخ جایزهبگیری گهگاه گیر كرد و گهگاه به سلامت جست. موقعیت و پیام نسل جوان را فهمید اما درك نكرد. در كورهراههای فیلمفرسایی‚ گاه با تراكتور دندهعقب رفت و گاه به سوی هدف متعالی جامعه با فرهنگ ایران پرواز كرد و…
اكنون در گذرگاه دیگری از تاریخ این سینما قرار داریم. خادمان سینمای ایران و فرهنگ و هنر این كشور‚ از طریق این شماره از نشریه كوشیدهاند تا ابعاد متنوع تاریخ سینمای دهه هفتاد را ارزیابی كنند. به سهم خود از تمامی نویسندگان و همكاران ارجمند سپاسگزارم. همه میدانیم و میدانید كه در این روزگار باقالی به چند مَن و شترسواری دولا دولا و زردكاری و بزن دررویی‚ این اعمال (اگر مقبول بیفتد) نشاندهنده سادگی روستایی همهی ما در مطبوعات قمارباز! است.
اسمها در ابتدای نشریه و در پیشنویس آقا رضا درستكار آمده. خالق را شكرگذاریم‚ دوستان خوبی داریم كه قلم و قدمشان در راه فلاح است.
فَاعْتَبَرو یا اُولِیالاَبْصارْ
بیست ساله‚ یك ساله…؟
گذر سالها چه اهمیتی دارد وقتی پیری‚ نه پختگی و یقین‚ كه ناشیگری و عدم باور به بار بیاورد؟
در گذار از بیست سالگی جشنواره فجر هنوز نمیدانیم تفكر این جشنواره چیست؟ چه نوع سینمایی را ترویج میكند؟ كدام تجربه امسالاش را سال بعد به كار میگیرد؟ داوریاش برچه پایهای است؟ چرا بزرگداشت میگذارد؟ چرا برمیدارد؟ چرا به آلن دلون حال میدهد؟ چرا سینماگران بزرگ ایرانی و خارجی را نادیده میانگارد؟ چرا از جریان روز سینما در جهان عقب است؟ چرا ادای جشنوارههای دست دوم اروپایی و آسیایی را درمیآورد؟ نسبتاش با تفكر این سرزمین و متفكران این قوم چیست؟ تحولات فكری ایران پس از انقلاب اسلامی را چگونه پاس میدارد؟ چرا اجراییاتاش از توزیع كارت و مراسم رسمی و غیررسمیاش گرفته تا برنامهریزی فیلمهایش این قدر ضعیف و آشفته است؟ چرا مدیریتاش ثابت و خارج از دسترس مسئولان دورهای نیست؟ به عنوان یك جریان وابسته به دولت و نظام چه دخلی به برنامهها و اهداف نظام دارد؟ آیا توانسته است حتی به عنوان یك جشنواره در یك كشور خاورمیانهای و مسلمان قطب شود؟ چه نسبتی با همزبانان و خویشان فرهنگی این سرزمین دارد؟ كولهبار انتخابیاش از مجموعه بیپایان سینمایی جهان‚ با چه سلیقه و برداشت و نقدی همراه است؟ دوستانش كداماند و دشمنانش كدام؟ كدام هنرمند جوان را كشف كرده است؟ به كدام سینما ارزش داده است؟ و…
سئوالات نامحدودند و پاسخها احتمالاً همواره با پوزخند كه: ای بابا‚ ولمان كن‚ همین است دیگر.
چرا آقایان؟ چرا عدهای از دوستان عزیز سینماگر ما به روزمرگی دچار شدهاند و هوار میزنند بیله دیگ‚ بیله چغندر؟ نخیر آقایان‚ اتفاقاً هم سینمای جدید ایران باشكوهتر از این جشنواره است و هم مردم فرهنگ دوست میهنمان شا›ن و منزلت بیشتری دارند. چرا قیاس به نفس میفرمایید؟
ما میتوانیم و میخواهیم كه جشنواره فیلم فجر در شا›ن سالگرد انقلابمان باشد‚ هم ارزش با آثار سینماگران خوبمان باشد‚ برطرفكننده عطش دانشجویان و علاقمندان فرهیخته سینما باشد. تا›ثیر مثبتی بر قشر سینماگر و سینمارو بگذارد و…
مدیران محترم سینمایی‚ اندكی به گذشته بنگریم‚ خیر میبینیم. چه میگویم؟ مگر قرار است كسی جز به میزش پایبند باشد؟ حاشا!
تلخی نكنیم‚ دستاوردهای سینمای خود را در بیست سال گذشته پاس بداریم. عزیزان هنرمندمان را كه در سختیها و مصائب تكنیكی و تاكتیكی! موفق به خلق و مشاركت در ساخت آثار هنرمندانه و اندیشمندانهای شدهاند‚ به نیكی یاد كنیم و جوانان از راه رسیده نیكمان را خوش آمد بگوییم.
راه را باز كنیم و نور را جستجو كنیم.
آغازی دوباره با رنگهای بهار!
صد و یك شماره را پشت سر گذاشتیم. پیوندمان با خوانندگان مستحكمتر شده و پیمانمان همچنان بر مدار نخستین شماره است. چگونه بودن را ترجیح دادهایم بر بودن و ماندن به هر قیمتی. ویژهنامه 100+1 (كه اندكی قوایمان را تحلیل برد!) با چنان استقبال شایستهای از سوی شما عزیزان روبرو شد كه تمام خستگیهای روز و شبهای پیش از سال نو را از یاد برد.
بهر حال بهار 81 در دنیای تصویر با رنگهای طبیعت شكوفا شده است. به امید این كه باران الطاف الهی كه شامل حال جغرافیای خشك این چند ساله سرزمینمان شده‚ سبزی فرهنگمان را در پی داشته باشد. و در گوشهای از این باغ بزرگ‚ باغچه مشترك ما و شما هم پر از نیلوفر و لاله و بنفشه و نرگس و ریحان شود!
برای جواد طوسی عزیز
دیدن چهره مهربان دوست و همكار عزیزمان كه در غم از دست دادن پدر عزیزش به اندوه نشسته‚ سخت گران بود. جواد عزیز‚ ما برای مرگ زاده شدهایم‚ گریزی از رفتن نیست. چه باك‚ خاطره انسانهای پاك‚ تسلابخش دلمان است. خاطرهی حضور آن عزیز در لحظه لحظه گذشتههای دور و نزدیك تو‚ زنده باد.
سال یازدهم آمد!
یك‚ كنار یك قرار گرفت. اولین دو رقمی بدون صفر. بهمن ماه سردی است. زمستان است. اما تحول جامعه ایران و تولد مجله دنیای تصویر و جشنواره فیلم فجر و گرمای سینمادوستان‚ آن را بهار معنایی ما و شما كرده است.
ده سال سپری شده با شما مهربانان خواننده‚ سالیانی سخت اما خوش بوده. پیوندمان به هم‚ دلهایمان را آنقدر نزدیك كرده كه دیگر عشق تنها در یك نگاه ساده و گذری و اتفاقی معنا نمییابد. پیچك عشق در خانه ریشه دوانده است.
سپاس از همه شما كه دلگرمتانیم و از دوستانی كه در ده سال گذشته هستیمان را مدیونشانیم‚ از كوچك تا بزرگ.
خوشبختانه احساس جوانی ما‚ تحت تا›ثیر تندبادهای سخت و شرایط دشوار‚ قرار نگرفته‚ نوستالژی خُمارگونه نداریم. ما برای شما جوانان‚ و پیران همیشه جوان سینما‚ زندهایم. باور به آینده و زندگی در حال‚ اصل است. عقب ماندهها و سنگدوستان و صخرهخواران ناراحت باشند‚ ریشهœ درخت ما در جوانان و كودكان این سرزمین است!
ای كاش پدرها نمیمردند!
بچهها‚ تابستان 82 برای من فصل خوبی نبود.
پدری داشتم با چشمانی مهربان‚ قلبی رئوف‚ احساساتی ژرف و ایمانی استوار. مردی كه حتی به فكر ریحانهای تازه سر از خاك برآورده هم بود‚ با سبزی و گل عشقورزی میكرد‚ زادهی كویر بود و عاشق آبادی. آزاده بود. سد راه علایق هیچ كس نشد. شیدای شعرخوانی بود و نیازمند دعای شبانه. تنها نانآور خانه خود نبود. خانه دلاش بزرگ بود و مهمانان سفرهاش عزیز.
بچهها‚ تابستانهای كودكی امّا خوب بود. فصل آرامش پس از درس. فصل كار سخت كشاورزان و گرمای نشئهآور كویر‚ فصل زیرزمین خنك خانه كه خواب را با آرامش مطالعه میشد در آن تاخت زد.
فصلی كه گرمایش را میشد با آب حوض بزرگ خانه از تن شست. دورانی كه خواب‚ خواب بود و بیداری‚ آرامش پس از خواب.
تنها ترس ما دیر آمدن پدر بود از دشتها; دلواپسی از بادهای سراسیمه نیمهشب و سرانجام آمد نیمهشبی كه پدر بوی عطر گلهای محمدی را با خود برد. مادرم تنها شد و من‚ شاید بیهیچ دلیل روشنی‚ زیادی دلم از جهان گرفته است.
نمیدانم چرا نتوانستم این كلمات آشفته و این غم عمیق را در زمان رفتن پدر برای بزرگترها بنویسم; شاید چون هنوز كودكیام را ترجیح میدهم. دلم میخواهد مثل بچهها عمیق گریه كنم و شادمانه بخندم‚ امّا نمیشود.
به مناسبت این فقدان‚ در میان انبوه تسلیتهای مهربانانه‚ داریوش ارجمند عزیز‚ كه شما بچهها او را در نقش مالك اشتر علی و ناخدا خورشید تقوایی میشناسید‚ دستخطی برایم فرستاد كه قشنگ بود‚ كاشكی‚ همه این كارهای قشنگ را بلد بودیم‚ كاشكی مهربانتر بودیم. حیفام آمد كه تنها بخوانماش:
<میدانم كه دشوار است‚ میدانم كه تحمل خبرش دشوار است‚ میدانم كه فراموش كردنش دشوار است‚ میدانم كه نبودش چه دردی است. چون من نیز به این بلا گرفتار آمدهام سالیانی دور. دل شركت در غم مرگ پدران را ندارم و هر چه دوست نزدیكتر كمدلی من بیش. ای كاش‚ ای كاش‚ ای كاش‚ پدرها نمیمردند. افسوس‚ افسوس‚ افسوس كه آرزوی جاودانه انگاشتنشان را خاك تیره بر باد میدهد. و برف این خیال خام در آتش تموز آب میشود.
برای تو كه همواره آرام بودهای و استوار‚ خدمتگزار بودهای و با ایمان‚ صادق بودهای و باصفا‚ توانی آرزو دارم كه این هجران ابدی را تاب آوری. همسر گرانقدرت را به تسلیتی همدلم و فرزند نازنینت را به شناخت ارزشهای حضور پدر بشارت…
دیر شاید نباشد و حتم است ختم جهان ما نیز در بدرودی كه یاد و خاطره از ما میماند. خدا كند دیگران ما را چنان كه پدرانمان را به یاد میآوریم به یاد آورند…>
هر چه فكر كردم دیدم نمیتوانم چیز دیگری بنویسم‚ مرا ببخشید‚ گمان میكنم دلهای نرم و نازكتان با این پدر از دست داده‚ همراه است.
بچهها! پدرانتان را دوست بدارید و تا زمانی كه با شما هستند قدرشان را بدانید و بعد از مرگ یادشان را گرامی بدارید. میدانم كه مادران در حیاتشان عزیزترند امّا فقدان پدر‚ حیات حقیقی او را لمسپذیر میكند.
زمین بَم لرزید‚ ما چطور؟
فرزانهای گفته: <كی شعر ترانگیزد خاطر كه حزین باشد؟> وقتی مجبور باشی در هنگامهی دردناك از دست رفتن هزاران انسان بیگناه و معصوم حتما چیزی بنویسی كه بگویی هستی‚ قلم هر جا میرود‚ التیامی در كار نیست… اندوه است… خشم است… هر چه هست‚ حرف نیست. نمیدانم چطور میشود چهره كسانی را كه در این شرایط چهره میفروشند تحمل كرد؟ چگونه میتوان بیلیاقتی و سوءمدیریت را بخشید؟ چطور میتوان از رسانههایی كه به عوض تا›سف در غم از دست دادن جانهای بیگناه‚ نگران قلعه از دست رفتهای هستند‚ عصبانی نشد؟ چطور میتوان از بیوجودی كسانی كه با اقدامشان میتوانستند توجه عمومی را به پیشگیری از این فاجعه انسانی جلب كنند‚ دلگیر نبود؟ چگونه میتوان از رسانهای كه به عوض روحیه دادن و آگاهیرسانی و نقد‚ فقط سوگواری بلد است‚ راضی بود؟
آنچه التیاممان میدهد‚ چهرههای مهربان مردم غمگینی است كه با اشتیاق همنوعشان را دوست دارند. دیگر مرزی در كار نیست‚ همه جهان با هم هستند. مرزهای انسانی و جغرافیایی محو میشوند. انسان هنوز میتواند و آدم‚ هنوز آدم است.
خواننده عزیز ما در بم كه منتظر نگاهت به نشریهمان بودیم‚ حالا تو نیستی و ما به سوگ تو و هزاران هزار اعضاء خانواده بزرگ تو نشستهایم. جایتان خالی است. خداوند همه شما بیگناهان را بیامرزد و ببخشاید و در فردوس خود جای دهد.
ما و ارقام!
بیست و دو‚ دوازده‚ هفت‚ صد و بیست و هفت. ارقام‚ تقویم‚ روزها‚ ماهها و سالها.
از برگزاری جشنواره 22 دوره‚ از انتشار مجله دوازده سال و صد و بیست و هفت شماره‚ و از برگزاری جشن دنیای تصویر هفت دوره و از عمرمان دورههای بسیار میگذرد.
ارقام و اعداد هم غمگینمان میكند هم خوشحال. هم به ما تاریخ میدهد. هم از ما طراوت میگیرد. هم روحیه میدهد. هم روحیه میگیرد. هم تجربه میدهد. هم خسته میكند. هم آرامش میدهد. هم عصبی میكند. هم آرزو میسازد. هم دریغ.
اما هر چه هست‚ شادمانیم از اینكه به واقع سعی كردیم <زنده> باشیم و بمانیم‚ <نه به هر قیمتی>‚ و زخم خوردیم به جهت استقلال كه گویا هزینه زیادی باید برایش پرداخت.
خرسندیم كه هنوز جشنواره سینمایی داریم‚ خرسندیم كه نسل جدیدی از تماشاگران متفكر در این سرزمین با ادبیات سینمایی آشنایند و نویسندگان و منتقدان و دستاندركاران مجله را دوستان صمیمی خود یافتهاند. خرسندیم كه با شناخت خود‚ توان واقعیمان را در این سالها‚ علیرغم همه اجبارها و فشارها و سختیها‚ به كار گرفتهایم. خرسندیم كه دنیای تصویر جایگاهی دارد دلپذیر در میان سینمادوستان و سینماگران. خوشحالتر اینكه موفق به جذب نادانان نشدهایم!
ارادتی بنما!
خدا همه رفتگان شما را بیامرزد‚ پدرم (كه خدایش بیامرزاد) در كودكی آنچنان عاشقانه موقع تحویل سال نو كه میشد این دعای زیبا را برایمان میخواند و آنقدر این دعا شیرین بود و روحبخش‚ كه من حیفام میآید كه آن را فقط سر سال نو بخوانم و از این رو هر ساعتی كه به یادم بیاید‚ تردید نمیكنم كه آن را بخوانم و لذت ببرم. عزیزان دل‚ با هم این دعا را بخوانیم‚ قند است و عسل‚ و حال میگرداند; این روزها هم كه سخت محتاجیم به دعا.
یا مُقلب القُلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النّهار
یا محوّل الحول و الاحوال
حوّل حالنا الی احسن الحال
ای متحولكننده دیدگان و جانها
ای تدبیرگر روزها و شبها
ای برگرداننده درون و حالها
حالمان را به بهترین وجه دگرگون بنما
كجایی علی حاتمی؟
به همان قرآن كوچك و آینه گرد مجید كلهخربزه در سوتهدلان سوگند‚ كه دلمان برای علی حاتمی تنگ شده است. فیلمسازی كه با نگاهی از سر شیفتگی به سنت‚ آیین‚ تاریخ و اعتقادات این مرز و بوم در آثارش خیره میشد و جلوههایی از فرهنگ و هنر ایرانی را در آنها نمایان میساخت. حاتمی اما پیرو پیدا نكرد‚ در حالی كه بسیاری از فیلمسازان عقبافتاده دیروز‚ امروز پیروانی دارند در عرصه فیلمسازی كه با ادای دین به آن اساتید دزد و پاسبان و گنج قارون و مامان جونم عاشق شده را در این عصر جدید بر پرده سینماها میتابانند و كلی هم هیجانزده هستند. اما نشد كه مقلدینی (حتی) برای آن دلسوز از دست رفته كه قرآن و حافظ بر گنجه و طاقچه داشت‚ بیایند تا همانند آن عزیز عشق بورزند‚ حتی به نان سنگك و كباب بازار. دلتنگكننده نیست كه علی حاتمی تنها مرد؟
خانم خوروش اما در لایهای از تصاویر حاتمی هنوز میخواند: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش!
در سوگ مهدی فتحی نازنین و سیدحسن حسینی عزیز
فروردین امسال با خبرهای بدی شروع شد. روز اول سال فتحی بازیگر را از دست دادیم و بعد سیدحسن حسینی شاعر را. كه هر دو عزیز بودند و خندهرو. متبحر بودند و كمادعا. آن یكی وقتی به دفتر مجله آمد برای گرفتن عكس‚ زیباترین خلقیات را داشت در حالی كه مریض بود. مهربان‚ با ژستهای مختلف یك نمایشگر‚ عكسهایی انداخت دیدنی. و برای صدمین شماره مجله جملاتی نوشت عجیب.
وقتی دو سال پیش میخواستیم جایزه یك عمر فعالیت هنری را به او بدهیم به گونهای زیبا و دوستداشتنی خود را در شا›ن جایزه ندانست اما خوشحالیاش را پنهان نكرد. همان زمان به سبب كمبودهایی در رنج بود كه عموم اهل هنر در این سرزمین گویا تا آخر عمر باید با آن بسازند‚ اما لبخندش كمرنگ نمیشد. امروز چقدر خوشحال هستیم كه تنها جایزهای كه در عمرش دریافت كرد‚ همین تندیس حافظ دنیای تصویر بود و چقدر غمگین كه آیا این میبایست تنها جایزه او میبود؟!
و بعد آن سید عزیز‚ شاعری كه گفته بود <شاعری شایعه بود‚ نقد تكذیباش كرد> هنگامی كه سیدحسن را (پس از مدتها غضب به او از طرف برخی) به برنامهای هنری در شبكه جامجم دعوت كردم‚ چنان دلنشین صحبت كرد و دو جلسه با او چنان شیرین گذشت كه عدهای به یادش افتادند. آن موقع كتابی نوشته بود كه در شرف انتشار بود. كتابی سینمایی با عنوان مشت در نمای درشت ‚ مصاحبهای در آن سال با او پیرامون نقد هنری و كتابش (كه در شماره 86 دنیای تصویر چاپ شد) گروهی را به نظرات عمیق و متفكرانهاش آشنا كرد. آخرین كلماتی كه از حسن در یادم هست در برنامهای بود كه در معرفی یكی از مسئولان فرهنگی. پشت میز خطابه رفت و گفت: <من نوشتم از چپ‚ تو نوشتی از راست‚ وسط سطر رسیدیم به هم!> سید عزیز‚ مهدی نازنین‚ جایتان به لطف حضرت حق در بلندترین نقاط آسمان باشد.
روزگار تارانتینویی آقای جرج بوش!
كن‚ فستیوال فیلم كاملی است. خوانچه و خان است: از ماهی و فسنجان تا استیك و اسكالوپ و سوپ چینی در آن پیدا میشود. بلد است الگوهای مناسب بگذارد تا در طی سالها بتواند برای آن محصول درخور گیر بیاورد. هم هوای فیلمسازان سینمای تجاری خوشساخت را دارد‚ هم به فكر جریان خودانگیخته هنری سینماست. هم فیلم بلند دوست دارد‚ هم فیلم كوتاه. هم مستند میپذیرد (و جایزه نخل هم به آن میدهد)‚ هم به انیمیشن احترام میگذارد. هم فقرا را دعوت میكند‚ هم اغنیا را. هم هتل پرستاره دارد‚ هم پانسیون بیستاره. هم تماشاگر دارد‚ هم اهل رسانه به وفور در آن هستند. هم جهان سوم را بینصیب نمیگذارد‚ هم هوای اولیها را دارد. هم فیلمسازان كهنهكار را دوست دارد‚ هم تازهكار. هم كلاسیك دوست دارد‚ هم پستمدرن. هم به تكنولوژی احترام میگذارد‚ هم به بدویت ابزاری. هم دیجیتال است‚ هم آنالوگ. پس از گذشت دههها میتوان كن را نمونه مثالی یك فستیوال فیلم رده Aدانست.
كن امسال مخطوط مناسبی بود از محصولات یك ساله سینمای جهان‚ كه البته كمتر میوه آبدار و خوشمزه و پرمغزی دروناش بود‚ كه این شاید از پیچیدگی فیلم ساختن در این برهه از زمان است. فیلم اصیل ساختن سخت شده است. سوژه بدیع پیدا كردن دشوار است. روش جدیدی برای زبان سینما ابداع كردن‚ نزدیك به محال شده‚ و این همه در حالی است كه فرآیندهای مختلف تكنولوژیك كار در بسیاری حوزههای فیلمسازی را آسان كرده‚ اما سختی‚ از پس این آسانی برآمدن است!
از كویر اصفهان به لب دریای مدیترانه
در پی حضور بیش از ده دوازده سال در كن به عنوان سردبیر مجله دنیای تصویر و منتقد‚ امسال در جشنوارهی كن 2004 نخستین محصول سینمایی دنیای تصویر هم شركت داشت; نمایش گاوخونی به عنوان نخستین محصول سینمای حرفهای و تجربی ایران‚ كه از درونمایه بغرنجی بهره میبرد‚ افتخاری بود كه نصیب این حقیر و گروه سازندهی فیلم شد. از همه موفقیتهای فیلم گذشته‚ یك لبخند استاد انتظامی در اولین حضورش در فستیوال كن به عنوان مدعو به همه امور دیگر میارزید.
حضور پرمغز دنیای تصویر
انتشار نخستین ویژهنامه دنیای تصویر به زبان انگلیسی با مطالب متنوعی درباره سینمای جدید ایران‚ همزمان با جشنواره كن و پخش گسترده و رایگان آن در سالنهای مختلف جشنواره و بازار فیلم و غرفه ایران و بازخوردهای بسیار مناسب آن‚ لزوم تجدید نظر در مورد حضور تئوریك منتقدان سینمای ایران به زبان جهانی را تقویت كرد. امسال علاوه بر حضور قوی و پررنگ مجله انگلیسی‚ مشاركت چهار نماینده از دنیای تصویر برای شركت در جشنواره‚ پربارترین حضور یك نشریه سینمایی آسیایی در كن بود. این موفقیت متعلق به همه همكاران صدیق مجله و خوانندگان خوب آن و در مجموع سینمای نوین ایران است.
و دعایی از حسین پناهی كه پر كشید
<مردههافقط نمیتوانند حرف بزنند چون در زمان حیاتشان به اندازهی كافی حرف زدهاند و به راحتی میشود صدایشان را در گذشته شنید.>
سه حلقه میخك (حسین پناهی‚ دنیای تصویر‚ شماره 48)
پناهی مهربان ما‚ به اجبار هنرپیشه برخی آثار شده بود‚ كاری كه دوست نداشت. او به واقع یك نویسنده و شاعر بود كه راه خود را نیافت تا سر منزل مقصود را بیابد.
پناهی كه چندین و چند بار از همان اوایل انتشار مجله نوشتههایی برای چاپ به ما سپرد (كه ضدخاطرات مندرج در شماره نوزده مجله از آن جمله است) از آن آدمهای نیكی بود كه در ظرف مناسب خود جای نگرفت و افسوس از این فضایی كه زندگی را سخت میگیرد بر مردمان سختكوش. از او یادداشتی چاپ شده بود در مجله دنیای تصویر شماره 61 كه بد نیست دوباره بخوانیماش. دعایی تازه است‚ بعد از سالها.
<خداوندگارا; نیروی بیان را از هنرمندان ما گرفته و به جایش قدرت عمل به آنها عطا فرما.
تهیهكنندگان را در شرایطی قرار بده كه باسواد باشند. و فرق تولیدفیلم را با تولید انواع ماكارونیها تشخیص بدهند. و قدر هنرپیشگان را بدانند.
خداوندگارا; تكلیف ساختمانهای شركت… را روشن كن تا مباد كه آپارتمان شصت و شش متری بنده پس از هفت سال‚ از مضاربه و جابهجایی یا اصلا هیچ جایی‚ سر درآورد.
خداوندگارا; مشكلات هزینههای دولت را حل كن كه بیهزینه اجرای قانون‚ مثل مسافرت با پای پیاده است.
به همه هنرمندان ما یك خانه كوچك و یك ماشین متناسب برسان كه دغدغه اجاره خانه و پول آژانس از وودی آلن یك حسین پناهی خواهد ساخت!>
خدایش بیامرزد.
نامهای بینشان!
مسابقه كن 2004 سالاد همه بزرگان بود. از تارانتینو تا وونگ كار وای‚ از آلمودوار تا امیر كاستاریكا. از مایكل مور تا اولین فیلم سینمایی تایلند. از نیكسون تا آلنده. از حماسه یونانی تا حكایت كرهای. جمع دوستان جمع بود‚ و اما یك چیز كم بود. به غیر از دو سه فیلم مسابقه نامها و نشانههای امسال محصول خوبی نداشت. الزام به صاحب نام بودن در سینما‚ كاری از پیش نمیبرد. كن باید این نكته را بهتر بداند و راههای جدید را عمیقتر و سریعتر بپیماید. حق یك فستیوال خوب این است.
و همچنان تا›كید بر این نكته كه فیلم عالی ساختن هر سال سختتر میشود. بهتر است زیاد غرغرو نباشیم. محصول نبوغآمیز ماندگار‚ همیشه كم بوده است.
جهان 2000
سال 2000 هم رسید. بسیاری اتفاقات افتاد و بشرِ درگیر ارقام‚ و خشنود به دههها و هزارهها‚ شادمان است و سینما در مسیری جدید.
اما فراموشمان نشود‚ انسانِ مخاطب سینما‚ همان انسان قدیم است. داستانها و حماسهها و دوست داشتنها و نفرت ورزیدنها و حسد و كینه و مهربانی و دوستی و عشق و…
امیدواریم كه آغاز سومین هزارهی میلادی رو به قرنهای سپید بشر بعد از ما داشته باشد.
جهان پیر‚ هنرِ جوان و هزارهای دیگر
روزها‚ هفتهها‚ ماهها‚ سالها و قرنهای متمادی از حضور بشر صاحب تقویم گذشته است. هزارهای دیگر سپری شد. با قرن بیستم كه قرن ظهور و ثبوت سینما به عنوان فراگیرترین و موثرترین هنر- رسانه مصنوع ذهن و دست بشر بود‚ خداحافظی كردیم و هنر جوان سینما اما‚ كه منادی ورود به هزاره جدید بود‚ همچنان قلبها و مغزهای انسان جهانی را در تسخیر خود دارد.
سینما با تصاویری از جنبههای گونهگون زندگی واقعی آغاز شد‚ به زودی با داستانپردازی و خیال نسبت پیدا كرد و با گسترش و رشد ابزار تكنولوژیك (كه خود حیاتبخش آن بود) موفق به خلق هر آنچه كه به تصور انسان نامحدود میآمد‚ گشت. بیراه نیست كه در دههی 90 سینمای جهان رویكردی جدی به جهان متافیزیك و افقهای دینی پیدا كرده است. از مسیر نمایش واقعیت تا بازسازی آن و اكنون به آن سوی مرزهای جهان ماوراء.
و اما جایگاه سینمای ما كه مدت كوتاهی است وارد دوران حیات حقیقی خود شده‚ كجاست؟ آیا به جز معدودی آثار و هنرمندان انگشتشمار‚ ما وارثان شایسته تفكر سرزمین و آیین و بزرگان هنر قدیم خود هستیم؟ آیا در آینده تفكر بشر نقشی ارزنده در این عرصهی مدام جوشان و تپنده بازی میكنیم؟ آیا از ساحت تقلید به پهنه خلاقیت و اثربخشی خواهیم رسید؟ یا این كه صرفا در پی یك حضور صرف (آن هم به اجبار) سرانجام چراغمان به خاموشی میگراید و تنها تفكراتمان الهامبخش دیگران خواهد شد؟
بگذریم…