English
یادداشت‌هایی از یك دوران سپری‌نشده – فصل اول
۱۳۹۱/۰۳/۰۱ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

یادداشت‌هایی از یك دوران سپری‌نشده – فصل اول

ا‌ین‌ها حكایت ماست‌!

با مهر به گذشته بنگر‚ بی‌خیال باش‌!
خوشبختانه عالم را فرمانروایی در ملكوت هست كه روز جزایی در كارش باشد. ما كه انگار نه انگار. این همه دوستان سابق و اسبق و اسبق‌تر خرابكاری فرموده‌اند و بیت‌المال را به هدر داده‌اند و هنر سینما را به وضع امروز كشانده‌اند و قس علیهذا. خوشبختانه ما نگاه خطاپوشی داریم‌. نقل است از استاد باستانی پاریزی‌:
<حاج اكبر كَر نامی در كرمان بود صاحب موœسسه عظیمی در جنگ بین‌الملل‌. مردم ایران و به خصوص كرمان طرفدار آلمان‌ها شده بودند. در یك میتینگ عظیم كه به طرفداری از آلمان‌ها تشكیل شده بود حاجی بی‌مقدمه بالای سكو رفت‌. مردم به خیال اینكه حرف تازه‌ای از زبان او بشنوند ساكت شدند. او چون كر بود شروع كرد به بلند حرف زدن و تعریف از انگلیسی‌ها! بعد از چندی مردم شروع كردند به داد كشیدن و از او خواستند از سكو پایین بیاید. پیرمرد گفت‌: همولایتی‌های عزیز آیا حرف‌های مرا خوب شنیدید؟ یكی دو تن گفتند: مزخرف می‌گویی‌. حاجی در حالی كه پایین می‌آمد گفت خوشوقتم كه شما شنیدید ولی من چون كَر هستم هیچ كدام از حرف‌های شما را نشنیدم‌! دو‚ سه سال بعد یكی از افرادی كه خیلی فعال بود و شكست‌خورده و مدتی در زندان انگلیسی‌ها بود پیش حاجی آمد و گفت‌: آن روز ما حرف‌های شما را نشنیدیم‌. آلمانی‌های ما بالاخره شكست خوردند. حاجی‌‚ طبق معمول سرش را به جلو برد و گفت‌: درست نشنیدم‌‚ كسی از كسی چیزی خورده؟ همشهری ما گفت‌: نه‌‚ می‌خواستم بگویم كه بالاخره انگلیسی‌های شما بردند. باز حاجی اكبر سری جنباند و گفت‌: حیف كه حرف‌های شما را نمی‌شنوم‌. حالا هر كس هر چه برده و خورده حلالش‌. شما بفرمایید چایی‌تان را بخورید كه سرد نشود!>
بفرمایید. خواهش می‌كنم‌!

خروس‌كُشی‌!
<امیری‌‚ به روستایی فرود آمد. شب‌هنگام خروسی از خروسان ده آواز برداشت‌. امیر را از آن‌‚ بد آمد و دستور داد همه‌ی خروسان ده را بكشند و كشتند. امیر چون خواست بخوابد‚ خدمتگر خویش را گفت‌: خروس‌خوان مرا بیدار كن‌! و او گفت‌: ای امیر! تو یك خروس نیز به جای نگذاشتی‌. پس به بانگ كدام خروس بیدارت كنم؟!>

گرگ گوسفندنما!
عالمی در كتاب آورده‌: <حیوانات‌‚ الهام‌های غریزی دارند و سبب آن‌‚ پیوندی‌ست كه میان این نفس‌ها و مبادی‌شان هست‌. و این پیوند‚ همیشگی‌ست و گسسته نمی‌شود. و این غیر از آن پیوندهایی است كه گاه روی می‌دهد‚ مانند به‌كارگیری خَرَد و یا خاطرهœ نیك‌. این چیزها نیز از پیوند با مبادی‌شان روی می‌دهند. اما این امور‚ وابسته به آن است كه وَهم‌‚ به معنای آمیخته به محسوسات كه زیان یا سود می‌رسانند‚ برسد. مثلاً هر گوسفندی از گرگ می‌ترسد‚ حتی اگر هرگز آن را ندیده و از آن رنجی دریافت نكرده باشد‚ و پرندگان از جانوران شكاری در هراسند بی‌آنكه آزموده باشند.>
امان از انسان‌!

سه گروه خشن‌!
ظریفی حرف‌های ما›مون درباره مردان را چنین تغییر داده است‌:
<فیلمسازان سه گروه‌اند‚ آنان كه چون غذایند و از آنها گریزی نیست و آنان كه چون دارویند و گاه بدان‌ها نیاز افتد و آنان كه چون دردند و از آنان به خدا پناه می‌بریم‌!>

قابل توجه كپی‌كاران‌!
<ابن‌مقفّع را گفتند: بلاغت چیست؟ گفت‌: كوتاهی سخن بی‌آنكه انگیخته از ناتوانی بُوَد و سخن به درازا كشاندن‌‚ بی‌آنكه بیهوده گویند و بار دیگر از بلاغت پرسیدند و گفت‌: چنان باشد كه چون نادان شنود‚ پندارد كه شبیه آن‌‚ نیكو تواند گفت‌.>

در فهم سخن
<ابوتمّام پیچیده سخن می‌گفت‌. او را گفتند: چرا چنان نگویی كه به فهم نزدیك باشد‚ گفت‌: چرا آنچه را كه می‌گویند‚ نفهمیم‌!>

عروسی خَر!
خركی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه مست
گفت‌: من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به دُرُست
بهر حمّالی خوانند مرا
كاب نیكو كِشم و هیزم چُست‌!

از قدیم‌‚ مناسب برای همه‌ی زمان‌ها
• بایزید بسطامی گفت‌: زاهد آن نیست كه چیزی را در اختیار ندارد‚ بل زاهد آنست كه چیزی او را در اختیار ندارد.
• ارسطاطالیس گفت‌: خردمند با خردمند سازگار است‌. اما نادان‌‚ نه با دانا سازگار افتد نه با نادان دیگر. چونان كه خط راست بر خط راست دیگر منطبق افتد اما خط ناراست نه بر ناراست دیگر منطبق افتد‚ نه بر راست‌.
• یكی از وزرا را پسری كودن بود. پیش یكی از دانشمندان فرستاد كه مرین را تربیتی می‌كن مگر عاقل شود. روزگاری تعلیم می‌كردش و موœثر نبود. پیش پدرش كس فرستاد كه این عاقل نمی‌باشد و مرا نیز دیوانه كرد.
• بادیه‌نشینی را گفتند: زمستان خویش را چه توشه تدارك دیده‌ای؟ گفت‌: لرزیدن و خرابی معده و زانو به بغل گرفتن و نشستن‌!
• عمربن عبدالعزیز مردی زیاده‌گو را كه به صدای بلند نیز سخت می‌گفت‌. گفت‌: آهسته بگو كه اگر خیری در بلند گفتن بود‚ خر به آن رسیده بود!

خر و شیر!
سعدی علیه‌الرحمه در گلستان می‌فرماید:
<وزیری عاقل را شنیدم كه خانه رعیت خراب كردی تا خزانه سلطان آباد كند. بی‌خبر از قول حكما كه گفته‌اند هر كه خدای را‚ عزوَجل‌ّ‚ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خدای تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد. سرجمله‌ی حیوانات گویند شیر است و كمترین‌ِ جانوران خر و به اتفاق خر باربر‚ به كه شیر مردم‌دَر!>

فرومایگی تكبّر
فضل‌بن‌سهل گفته است‌: آن كه سَروَری‌اش بیش از توانایی‌اش باشد بزرگی به خود گیرد و آن كه سروریش كمتر از قدرتش باشد‚ بدان فروتنی كند و یكی از بلیغان این مضمون را گرفته و بر آن افزوده و چنین گفته است‌: مردم در رویارویی با سروری دو گونه‌اند: یكی آنان كه به سروری‌‚ از شغل خویش برترند و دیگر آنان كه به سبب فرومایگی‌‚ شغل‌‚ آنان را برتری می‌دهد. اما آن كه از شغل خویش برتر است‌‚ فروتنی و گشاده‌رویی ورزد. و آن كه از شغل خویش كمتر است تكبر و غرور پیشه كند!

نابینای فضول
در بهارستان جامی آمده است‌:
<نابینایی در شب‌ِ تاریك‌‚ چراغی در دست و سبویی بر دوش‌‚ در راهی می‌رفت‌. فضولی به وی رسید و گفت‌: “ای نادان روز و شب پیش تو یكسان است و روشنی و تاریكی در چشم تو برابر‚ این چراغ را فایده چیست؟”. نابینا بخندید و گفت‌: “این چراغ نه از بهر خود است‌‚ از برای چون تو كوردلان بی‌خرد است تا با من پهلو نزنند و سبوی مرا نشكنند!”>

رفعت مرتجعانه‌!
منجّمی را بر دار كردند. كسی در آن محل بود. از او پرسید: این صورت در طالع خود دیده بودی؟ گفت‌: رفعتی‌! می‌دیدم‌‚ لیكن ندانستم كه بر این موضع خواهد بود.

پندی از بزرگی
اَزو خواه كه دارد و می‌خواهد كه اَزو خواهی
اَزو مخواه كه ندارد و می‌كاهد اگر بخواهی‌!

جغد آزاری‌!
حكیمی در بزم طَرَب حاضر بود و مطربی به غایت بدآواز خوانندگی می‌كرد و اهل مجلس در آزار بودند.
حكیم گفت‌: در كتب حكمای متقدم دیده‌ام كه آواز جغد دلیل هلاكت آدمی است اگر این سخن راست باشد آواز این مطرب دلیل هلاكت جغد است‌!

ای حرامی‌!
<زاهدی در اتاق خویش خفته بود كه مستی از زیر آن بنا می‌گذشت و شعری را ناموزون می‌خواند. زاهد سر برون كرد و گفت‌: ای فلان‌‚ حرامی آشامیده‌ای و خفته‌ای را بیدار كرده‌ای و شعری به غلط می‌خوانی و درست‌ِ شعر این است‌…!>

عدل و ظلم
عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع در ناموضعش
عدل چه بود آب ده اشجار را
ظلم چه بود آب دادن خار را

سنگینی حق
<آن كه حق را به سنگینی شنود‚ در عمل بدان‌‚ بسی سنگین‌تر است‌!>

برای تنبّه هزارپایان‌!
دست و پابریده‌ای هزارپایی بكُشت‌. صاحبدلی براو گذر كرد و گفت‌:
سبحان اللّه با هزار پای كه داشت‌‚ چون اجلش فرارسید‚ از بی‌دست و پایی گریختن نتوانست‌!
آن درد ندارم كه طبیبان دانند
دردیست محبت كه حبیبان دانند
ما را غم روی آشنایی كُشتست
این حال نباید كه غریبان دانند!

یك حكایت زرشكی‌!
یكی از نمایندگان مجلس شورا در دوران ماضی‌‚ كه معروف به نداشتن سواد اكابر و داشتن پارتی حكومتی برای اشغال جایگاهی در مجلس بود‚ روزی موضوع كاریكاتوری شده بود در یكی از نشریات آن زمان‌. طراح‌‚ نماینده محترم را در حال فریاد كشیدن پشت تریبون تصویر كرده بود و در بالا خبری درج شده بود مبنی بر اینكه‌: <سپورهای بی‌سواد از شهرداری اخراج می‌شوند!> و نماینده در حال اعتراض كه‌: <بنده با این لایحه مخالفم‌‚ امروز می‌خواهند سپورها را اخراج كنند‚ پس‌فردا مزاحم سایرین‌! می‌شوند!> این هم به قول عمران صلاحی‌‚ حكایت ماست از قضیه زرشك زرین‌! سایرین ناراحت نشوند‚ زخم معده می‌گیرند!

آویزهœ گوش‌!
مولا علی‌(ع‌): <هر كه باطن خود را نیكو سازد‚ خداوند هم ظاهرش را نیكو جلوه دهد. هركه برای دینش كار كند. خداوند كار دنیایش را كفایت كند و هركه رابطهœ خود را با خدا نیكو گرداند. خداوند‚ رابطه او را با مردم نیكو گرداند.>

سارق ادبی‌!
حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون‌!

خوراك برّه‌!
<برده‌داری را برده‌ای بود كه خود‚ خوراك پست می‌خورد و برده را‚ پست‌تر می‌خوراند. برده از این حال سر باز زد و از صاحبش خواست او را بفروشد و فروخت‌. دیگری كه او را خرید‚ خود سبوس می‌خورد و او را نیز می‌خوراند. برده از او نیز خواست تا وی را بفروشد و دیگری خرید كه خود سبوس می‌خورد و او را نمی‌خوراند! از او نیز خواست تا بفروشد و چنین شد. مالك تازه‌‚ خود چیزی نمی‌خورد و سر او را تراشید و شب او را می‌نشاند و چراغ بر فرقش می‌گذاشت و از وی به جای چراغدان استفاده می‌كرد! اما این بار برده ماند و تقاضای فروش نكرد تا برده فروش او را گفت‌: چه چیز تو را به ماندن نزد این مالك واداشته است؟ گفت‌: از آن می‌ترسم كه دیگری مرا بخرد و فتیله در چشم و دیده‌ام كند و به جای چراغ به كار گیرد!>

ملانصرالدین و ما!
• اندر حكایت وعده مسئولان‌!
ملانصرالدین سه هزار سكهœ طلا از تیمورلنگ گرفت و در عوض قول داد طی سه سال به خر او خواندن یاد بدهد. یكی از رفقای مُلا به او گفت‌: <این چه قول و قراری بود گذاشتی؟ اگر از عهده آن برنیایی‌‚ تیمور گوش تا گوش سرت را می‌بُرد.>
ملانصرالدین گفت‌: <نگران نباش‌! تا سه سال بعد یا خرِ تیمور مرده یا خودِ تیمور مُرده یا من‌!>
• اندر حكایت اقتباس‌های ادبی‌‚ مجله‌ای‌‚ هنری و غیره
یك روز كه ملانصرالدین خیلی گشنه‌اش بود‚ آرزو كرد ای كاش یك كاسه آش گرم داشت و تا ته آن را می‌خورد. در همین موقع در زدند. مُلا گفت‌: <چه می‌خواهی؟> پسری كاسهœ خالی را به مُلا نشان داد و گفت‌: <مادرم سلام رساند و گفت اگر آش پخته‌اید یك كاسه هم بدهید به ما> ملانصرالدین سری جنباند و با خودش گفت‌: <عجب دوره زمانه‌ای شده كه همسایه‌ها حتی بوی آرزوی آش آدم را می‌شنوند!>
• اندر حكایت خدمات برخی‌!
ملانصرالدین گوسفندی دزدید و گوشتش را صدقه داد به در و همسایه‌ها. پرسیدند: <این كار چه معنی دارد؟> جواب داد: <ثواب صدقه‌‚ گناه دزدی را جبران می‌كند و به غیر از این شكمبه و كله‌پاچه گوسفند هم می‌ماند برای خودم‌!>
• اندر حكایت برخی مراكز و مدیرانش‌!
ملانصرالدین به یكی از دوستانش گفت‌: <خبر داری فلانی مرده؟> دوستش گفت‌: <نه‌! علت مرگش چه بود؟> ملا گفت‌: <علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود تا چه رسد به علت مرگش‌!>
• اندر حكایت رسالت برخی مطبوعات و روزنامه‌نگاران‌!
آن وقت‌ها كه ملانصرالدین می‌رفت مكتب یك روز آخوند از او پرسید: <نَصَرَ چه جور كلمه‌ای است؟> ملانصرالدین جواد داد: <مصدر است‌>. آخوند گفت‌: <این چه جور درس خواندن است كه هنوز فرق فعل و مصدر را نمی‌دانی؟> ملانصرالدین گفت‌: <اختیار داری‌! من از اول می‌دانستم نَصَرَ فعل است‌‚ منتها اگر راستش را می‌گفتم می‌افتادم توی دردسر‚ چون آن وقت می‌گفتی صرفش كن و من حالش را نداشتم این بود كه گفتم مصدر است و خیال خودم را راحت كردم‌.>
• اندر حكایت برخی كارشناسان تلویزیون‌!
مردی قطب‌نمایی پیدا كرد و چون تا آن موقع قطب‌نما ندیده بود‚ آن را برد پیش ملانصرالدین و پرسید: <ملا‚ این چه وسیله‌ای است؟> ملانصرالدین قطب‌نما را خوب وارسی كرد و بنا كرد به گریه‌‚ بعد اشك‌هایش را پاك كرد و زد زیر خنده‌.
مرد گفت‌: <جناب ملا! برای چه گریه كردی و چرا خندیدی؟> ملا سری جنباند و گفت‌: <اول به حال تو گریه كردم كه چه قدر نادانی كه نمی‌دانی چیز به این كوچكی چی هست؟ بعد به حال خودم خندیدم چون دیدم من هم نمی‌دانم كه این چه وسیله‌ای است‌!>
• در باب رفقای كاسه لیس‌ِ برخی سوبسیدها!
روزی ملانصرالدین از محلی می‌گذشت‌‚ دید عده‌ای سفره انداخته‌اند زیر سایه درختی و دارند غذا می‌خورند‚ ملانصرالدین بدون تعارف رفت جلو نشست سر سفره و شروع كرد به غذا خوردن‌. یكی پرسید: <شما با كدام یك از ما آشنا هستی؟> ملا به غذا اشاره كرد و گفت‌: <با ایشان‌>.
• اندر حكایت الطاف دولتی به فرهنگ
می‌گویند هر كه چیزی از ملانصرالدین می‌خواست‌‚ یك روز بعد می‌داد. می‌پرسیدند: <چرا این كار را می‌كنی؟> جواب می‌داد: <می‌خواهم هیچ چیز در این دنیا كم اهمیت جلوه نكند!>
• اندر حكایت سینمای سفارشی‌!
از ملانصرالدین پرسیدند: <تا حالا چیزی از خودت ابداع كرده‌ای؟> گفت‌: <بله خوراك نان و برف را من ابداع كرده‌ام‌‚ اما با اینكه خیلی ارزان تمام می‌شود‚ حتی خودم هم از آن خوشم نمی‌آید!>
• در توصیف سینمای خارجی پسند!
روزی ملانصرالدین زده بود زیر آواز و تند می‌دوید. گفتند: <ملا! برای چه ایستاده آواز نمی‌خوانی؟> جواب داد: <مگر نشنیده‌ای كه می‌گویند شنیدن آواز از دور بیشتر به دل می‌نشیند. دارم می‌دوم تا آوازم را از دور بشنوم‌!>
• در باب كسانی كه می‌سوزد!
ملانصرالدین رفته بود مهمانی‌. صاحبخانه كره و عسل آورد. ملا همه را خورد و ته مانده عسل را با انگشتانش پاك كرد و انگشت‌اش را لیسید. صاحبخانه گفت‌: <ملا! عسل را هیچ وقت خالی نخور. دلت را می‌سوزاند>. ملا گفت‌: <خدا می‌داند دل چه كسی را می‌سوزاند!>

و لطیفه‌ای
مُخَنّثی‌‚ ماری خفته دید. گفت‌: <دریغ مَردی و سنگی‌!>

ماجراهای بیچاره پسر‚
صمد خنگول و پاسبان اكبر باتومچی‌!
یكی بود‚ یكی نبود. در یك محله باصفا پسر خوبی زندگی می‌كرد كه هم باتربیت بود هم باهوش‌. هم خوش‌صورت بود‚ هم خوش‌سیرت‌. آن پسر به همه مردم كمك می‌كرد و اهالی محل به ایشان می‌گفتند آقا پسر! از آن بچه‌هایی بود كه همه خانواده‌ها دوست داشتند فرزندشان باشد. در همسایگی آقا پسر‚ یك پسر بد و بی‌تربیت و بدزبان و بدكردار زندگی می‌كرد كه هم قیافه‌اش كج و كوله بود و هم رفتارش‌. این پسر به همه مردم ضرر می‌رساند! به این پسر هم می‌گفتند صمد خنگول‌!
صمد خنگول (مطابق معمول همه آدم‌های بد) چشم دیدن آقا پسر را نداشت‌. روزی سنگی برداشت و زد به كله‌ی آقا پسر. آقا پسر غش كرد و كارش به بیمارستان كشید و خلاصه نیمی از بدن‌اش فلج شد و نیمی از مغزش هم از كار افتاد و خلاصه آن شد‚ آنچه معمولا نباید بشود! مردم بعد از این ماجرا به این كودك مظلوم گفتند بیچاره پسر!
در همسایگی این دو خانواده پاسبانی زندگی می‌كرد به نام پاسبان اكبر باتومچی‌. بعد از این ماجرا پاسبان اكبر‚ صمد خنگول را برد به كلانتری محل و در آنجا از صمد بازجویی كرد كه چرا این كار را كرده؟ صمد خان در توجیه عمل ننگین‌اش گفت كه از زخم زبان مردم و مادرش ناراحت بوده و از این كه آقا پسر را به رخ او می‌كشیدند‚ دلخور. به همین سبب دست به این عمل شنیع زده‌! اما بشنوید از عاقبت ماجرا. بعد از این حادثه اما صمد خنگول هم دیگر سر حال نبود و مدام گریه می‌كرد. یكی از اهالی محل از او پرسید: <صمدخان مگر تو راضی نشدی كه آقا پسر شد بیچاره پسر؟>
صمد خنگول (برخلاف بعضی خنگ‌های دیگر!) در جواب فرمودند: <واقعیت‌اش این است كه من دلم می‌خواست شبیه آقا پسر شوم نه این كه آقا پسر بشود شبیه صمد خنگول‌!>
قصه ما به سر رسید‚ كلاغه در راه خانه‌اش گم شد!

بستانكاران بخشنده‌!
بادیه‌نشینی نماز خویش تخفیف داد و او را بر آن نكوهیدند. گفت‌: بستانكار بخشنده است‌!

عجب دنیایی است‌!
آورده‌اند: خلیفه‌ای به خواب دید كه همه‌ی دندان‌های او ریخته است و خواب خویش به یكی از كارگزاران باز گفت‌. او گفت‌: همه‌ی نزدیكان تو خواهند مرد و تو تنها خواهی ماند. خلیفه را از این تعبیر خوش نیامد و بر خوابگزار خشم گرفت و فرمان داد تا همه‌ی دندان‌های او بركندند و خواست تا او را بكشد كه اطرافیان وی را از این كار بازداشتند.
آن گاه خلیفه خواب خویش به خوابگزار دیگری گفت و دومی گفت‌: سرورم را بشارت باد كه زندگانی او از همه‌ی نزدیكانش بیشتر است‌. خلیفه را خوش آمد و خندید و وی را جایزه و خلعت بخشید!

فضول پیاده‌!
دیوانه‌ای به نزد یكی از امیران اسفهان رفت‌. امیر از حالش پرسید و او گفت‌: خدا امیر را گرامی دارد! چگونه است حال كسی كه حال فضولات مردم از او بهتر است؟ گفت چگونه است آن؟ گفت‌: چنین كه فضولات را بر خران حمل می‌كنند و من پیاده‌ام‌!

عجب تجربه‌ای‌!
افلاطون گوید: <آن كه در مقام خرسندی تو را به صفتی بستاید كه در تو نیست‌‚ به هنگام ناخرسندی به صفتی نكوهش كند كه در تو نیست‌!>

عجب عقلی‌!
بادیه‌نشینی را گفتند: خواهی به امیری برسی و كنیزت بمیرد؟! گفت‌: نه‌! كنیز از دست دهم و مردم را نیز به تباهی كشم‌!

عجب دعایی‌!
اصمعی گفت شنیدم كه بادیه‌نشینی می‌گفت‌: پروردگارا! مادرم را ببخش‌! گفتم‌: پس چرا پدرت را نگویی‌. گفت‌: پدرم حیله‌ای داند تا خود را برهاند‚ مادرم زنی ضعیف است‌.

عجب توصیه‌ای‌!
در مشورت را›ی خویش با را›ی دیگری قرین كن‌. كه حق بر دو كس پنهان نماند. مگر نه این است كه مرد چهره‌ی خویش به آینه‌ای می‌بیند و پشت سر خویش به دو آینه؟

و كلامی از عمق
منصور عباسی به امام صادق (ع‌) نوشت‌: چرا چون دیگران نزد ما نیایی و امام‌(ع‌) فرمود: از دنیا چیزی نداریم كه از تو بر آن بیمناك باشیم و تو نیز بهره‌ای از آخرت نداری كه بدان امید داریم‌. تو را سعادتی نیست تا بدان تهنیت گوییم و مصیبتی نیست تا تعزیت گوییم‌. منصور به او نوشت‌: با ما بنشین تا پند گویی و امام‌(ع‌) نوشت‌: آنكه دنیا خواهد تو را پند نگوید و آنكه آخرت خواهد با تو ننشیند.

حكایت برخی پیشنهادهای دوستان اهل سینما
حكایتی از مولانا عبید زاكانی می‌خواندم یاد پیشنهادهای برخی دوستان ورشكسته به تقصیر و زرنگ خودمان در سینما افتادم‌!
می‌گوید: <جُحّی در قحط سالی‌‚ گرسنه به دهی رسید. شنید كه رئیس ده رنجور است‌. آنجا رفت و گفت من مردی طبیبم‌. او را پیش رئیس ده بردند. اتفاقاً در خانه نان می‌پختند. گفت‌: علاج او آن است كه یك من روغن و یك من عسل بیاورید. بیاوردند. در كاسه كرد و نانی چند گرم در آنجا شكست‌. یك لقمه برمی‌داشت و گرد سر بیمار می‌گردانید و بر دهان خود می‌نهاد تا تمام بخورد. گفت‌: امروز معالجت تمام باشد تا فردا! چون از خانه بیرون آمد‚ رئیس در حال بمرد. او را گفتند: این چه معالجت بود كه كردی‌! گفت‌: هیچ می‌گویید اگر من آن را نمی‌خوردم پیش از او از گرسنگی می‌مردم‌!

صوفی و خرس
شخصی در باغ خود می‌رفت‌. صوفی‌ای و خرسی را در باغ دید. صوفی را می‌زد و خرس را هیچ نمی‌گفت‌. صوفی گفت‌: ای مسلمان من آخر از خرس كمتر نیستم كه مرا می‌زنی و خرس را نمی‌زنی؟ گفت‌: خرس مسكین می‌خورد و هم اینجا می‌…‚ تومی‌خوری و می‌بری‌!

احمق دوا ندارد!
عیسی (ع‌) گفت‌: <حق عزّ و جل‌ّ مرا توان مرده زنده كردن داده است و نابینا را بینا كردن و كر مادرزاد را شنوا گردانیدن‌‚ و دوای احمق به من نداده است‌!>

همیشه‌ها
<بشنو تا بدانی‌. بدان تا بكنی‌. بكن تا بروی‌. برو تا برسی‌. برس تا بیابی‌. بیاب تا گم شوی‌. گم شو تا یافته شوی‌. یافته گرد تا بشناسی‌. بشناس تا دوست داری‌. دوست دار تا دوست شوی‌.>

قابل توجه طراحان لباس‌!
در یك فیلم مفرح‌! ایرانی شاهد دیالوگ‌هایی مثلاً عمیق بودم از زبان شخصیتی فكلی و مكش مرگ ما‚ كه لباس‌های جیغ بنفشی داشت و موهای پریشان‌. یاد حكایتی افتادم‌‚ شما هم بدانید بد نیست‌! <حكیمی مردی را دید جامه‌های خوب پوشیده و سخنی نه در خورد جامه می‌گفت‌. حكیم او را گفت‌: از دو كار یكی را بكن‌‚ یا سخن در خورد جامه گوی یا جامه در خورد سخن‌پوش‌!>

گفتار درمانی سینمایی‌!
شخصی از كسی طلبكار بود و او نمی‌داد. عاقبت جان به لب سراغ‌اش رفت و گفت‌: عزیز كی بدهی‌ات را صاف می‌كنی؟ گفت‌: مگر نمی‌بینی چه می‌كنم؟ گفت‌: چه؟ گفت‌: این همه خارهای بیابان را نمی‌بینی‌. گفت‌: كه چه؟ گفت‌: اختیار داری‌! گله گوسفندی را كه از دور می‌آید نمی‌نگری؟ گفت‌: چه ربطی دارد؟ گفت‌: اختیار دارید قربان این گوسفندها از اینجا رد می‌شوند! گفت‌: عجب‌‚ دیگر چه؟ گفت‌: عجیب است كه نمی‌فهمی‌‚ پشم گوسفندها موقع رد شدن‌شان از كنار خارها به بوته‌ها می‌چسبد. طرف كه حسابی گیج شده بود گفت‌: خدا خیرت بدهد‚ این به طلب من چه ربطی دارد؟ گفت‌: تعجب می‌كنم از هوش جنابعالی‌. چطور نمی‌فهمی؟ من مدتی اینجا می‌مانم و پشم‌ها را جمع می‌كنم‌! طلبكار كه حسابی گیج شده بود گفت‌: آخر چه ربطی دارد؟ پشم به من چه؟ حضرت‌اش گفت‌: خودت را به نفهمی نزن‌. من پشم‌ها را جمع می‌كنم‌‚ آنها را می‌ریسم و نخ می‌بافم‌‚ بعد به بازار می‌برم و می‌فروشم و قرض حضرت عالی را می‌دهم‌!
مردك بیچاره از فرط حیرت به خنده افتاد و قهقهه‌ها زد. بدهكار گفت‌: بخند! باید هم بخندی‌‚ من هم اگر جای تو بودم و طلب‌ام را گرفته بودم‌‚ می‌خندیدم‌.
عجب حكایتی دارد این حكایت در این روزگار!

سرمایه‌ی ما
روزی عیسی (ع‌) به جایی رسید كه چند نفر جمع شده و حرف‌های زشتی راجع به او می‌زدند. عیسی برای آنها دعا كرد و با خوشرویی با آنان رفتار كرد. كسی از همراهان حضرت متعرض ایشان شد كه‌: ای پیامبر خدا‚ آنها به تو بد و بیراه می‌گویند اما تو برایشان دعا می‌كنی و با آنان رفتاری محبت‌آمیز داری‌!
حضرت پاسخ داد: هر كس از چیزی كه دارد خرج می‌كند‚ سرمایه آنان ناسزا بود‚ ناسزا گفتند. من نیز جز نیكی و مهربانی جمع نكرده‌ام‌‚ پس چیز دیگری نداشتم تا به آنها بدهم‌.

رنج مردمان
بدان ای عزیز كه رنج مردم در سه چیز است‌:
از وقت‌‚ بیش می‌خواهند.
از قسمت‌‚ بیش می‌خواهند.
و آن دگران را‚ از آن خویش می‌خواهند!

اندر حكایت برخی سیاست‌های سینمایی‌!
<شخصی مهمانی را زیر خانه خوابانید. نیمه شب صدای خنده‌ی وی را در بالاخانه شنید. پرسید كه در آنجا چه می‌كنی؟ گفت‌: در خواب غلتیده‌ام‌. گفت‌: مردم از بالا به پایین غلتند‚ تو از پایین به بالا غلتی؟ گفت‌: من هم به همین می‌خندم‌!>

آقایان مسئول
توجه بفرمایید. شكسپیر می‌گوید: <من وقت را تلف كردم‌‚ اینك وقت مرا تلف می‌كند!>

اندر حكایت منتقدان و مسئولان
<میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد. چون به خاكش سپردند‚ خطیب را گفتند: تلقین او را بگوی‌. گفت‌: از بهر این كار دیگری را بخواهید كه او سخن من به غرض می‌شنود!>

حكایت برخی محصولات سینمایی ایران‌!
<شخصی را پرسیدند كه چونی؟ گفت‌: نه چنانكه خدای تعالی خواهد و نه چنانكه شیطان خواهد و نه آنگونه كه خود خواهم‌. گفتند: چگونه گفت‌: زیرا خدای تعالی خواهد كه من عابدی باشم و چنان نیم و شیطان كافری خواهد و آن چنان هم نیم و خود خواهم كه شاد و صاحب روزی و توانگر باشم و چنان نیز نیم‌!>

عجب داستانی داریم ها!
یكی از دانشمندان دارای گوش‌های بزرگ و درازی بود. شخصی شخیصی به ایشان گفت‌: <آقا‚ گمان نمی‌كنید گوش‌های شما متناسب با بدن یك انسان نیست‌!> دانشمند در جواب گفت‌: <تصور نمی‌فرمایید گوش‌های جنابعالی هم برای جثهœ یك الاغ بسیار كوچك است‌!>

حكایت برخی كپی‌كاران سینمای وطنی‌!
در بهارستان جامی آمده‌: <شاعری پیش صاحب بن عباد قصیده‌ای آورد‚ هر بیت از دیوانی و هر سخنی زاده‌ی سخندانی‌. صاحب گفت‌: از برای ما عجب قطار شتری آورده‌ای كه اگر كس مهمیزشان بگشاید هر یك به گله دیگر بگراید!>

روابط حسنه در سینما
مدرس در استیضاح مستوفی الممالك در مورد عقد قرارداد و روابط حسنه با خارجه گفت‌: <ما نفهمیدیم این روابط حسنه مربوط به كدام حسنه؟!>

قابل توجه مخالفان قصه و افسانه‌!
كودكان افسانه‌ها می‌آورند
درج در افسانه‌شان بس سرّ و پند
هزل‌ها گویند در افسانه‌ها
گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها
(مثنوی مولانا)
پوشیده نماناد كه حكیمان را رسم و آیین چنین است كه گاهی در رسم افسانه سخن گویند و گاهی از زبان در و دام حدیث كنند و مقصود از آن همه پند گفتن و حكمت آموختن است‌. ولی این حیلت به كار برند كه عامه‌ی طباع را به گفته‌ی ایشان رغبت افتد و برای افسانه بخوانند و به آسانی یاد گیرند‚ پس از آن در او تا›مل كرده به ذخایر نفیس حكمت و گنج‌های شایگان تجربت دست یابند.

در دل سردبیر و ملانصرالدین و خرش‌!
عجب دورانی شده‌‚ حكایت ملانصرالدین و خرش و پسرش را شنیده‌اید؟ دو تایی سوار خر شدند‚ مردم گفتند: <عجب آدم‌های بیرحمی‌!> ملا سوار شد و پسرش پیاده‌‚ گفتند: <عجب آدم نامرد یه بچه را پیاده كرده خود پیرمردش سوار شده‌.> بچه را سوار كرد‚ خودش پیاده می‌رفت‌‚ گفتند: <عجب بچه بی‌تربیتی‌‚ پیرمرد را دارد می‌دواند.> دوتایی پیاده شدند‚ خر را رها كردند‚ گفتند: <عجب آدم‌های ابلهی‌‚ خر به این خوبی دارند پیاده می‌روند.>

میان ماه من تا ماه گردون‌!
در سراج السائرین شیخ احمد جام (كه عجیب‌ترین مقبره جهان را دارد) آمده است‌:
<و دوست و دشمن هرگز یكی نباشد و به هم نباشد و حق و باطل هرگز به هم نباشد و ناصح و نمّام هرگز به هم نباشد و هرگز ناصح نمّام نباشد و نمّام ناصح نباشد‚ همچنین هرگز ناصح حاسد نباشد و حاسد ناصح نباشد و نصیحت نگوید. اما چنان كه گفتم شهدی باشد میان‌. پر زهر چون بخورد هلاك شود‚ همچنان كه آدم نصیحت ابلیس گوش كرد هم آن ساعت لعنت بهشت بر خود به زیان آورد و برصیصای عابد نصیحت ابلیس گوش كرد و هم آن روز دین و جان به باد برداد.
مانند این بسیار بوده است و امروز بسیار است‌!>

دعوی فضل‌‚ معنی فضل‌‚ به قلم شیخ احمد جام
اغلب خلق همه در روش خویش‌اند و فضل این است كه در كشش اوست‌; نه این قوم را می‌گویم كه دعوی فضل كنند‚ آن قوم را می‌گویم كه معنی فضل دارند. كه كسی مشتی ترهات برهم گوید از دروغ وراست‌‚ و از كم و بیش‌‚ و آنچه می‌باید دانست‌‚ هیچ نداند. فضل از خدای‌‚ آن است كه با دوستان خویش كند: می‌بینند آنچه می‌باید دید و بشنوند آنچه بباید شنید‚ و بدانند آنچه بباید دانست‌. معصوم‌اند بدانچه معصوم باید بود‚ موفق‌اند بدانچه موفق باید بود. گشاده در جایگاه گشایش‌‚ بسته در جایگاه بستن‌. صلب در جایگاه صلابت‌‚ خاموش در جایگاه خاموشی‌‚ گویندگان در وقت گفتار. خاشعان در جایگاه خشوع‌‚ متورّعان در جایگاه ورع‌‚ متقیان در گاه و بیگاه‌. راضیان به قسمت قسّام‌. متواضعان در نعمت‌‚ مقتصدان در معیشت‌‚ سر فرودآرندگان در حرمت و حشمت‌. باران رحمت‌‚ دریای لطف و كرامت‌‚ معدن سعادت‌‚ اقبال ولایت‌‚ مركز دولت‌‚ قبله حقیقت‌‚ نشانه ملامت‌‚ جوهر خلّت‌; فضل از خدای تعالی آن كس را باشد كه به چنین زیور بیارایند و از زینت دنیا بشویند و به كرامت عقبی بیارایند.

حرف‌های حساب از عین القضاة همدانی
مومن و كافر
مثال مومن‌‚ مثال خوشه بود كه ساعتی ساكن باشد و ساعتی متحرك در ترقی و تراجع باشد‚ و مثال كافر چون درخت خشك باشد كه میوه ندهد و سخت باشد و جز بریدن را نشاید.
عاشق‌ِ معشوق
دریغا گوش ندارند‚ قرآن چون می‌شنوند؟ گنگ آمده‌اند‚ قرآن چه خوانند؟ دیده ندارند‚ جمال آیات قرآن چون ببینند؟ هرگز بوجهل‌‚ با فصاحت او‚ از قرآن حرف نشنید‚ زیرا كه عَرَف نفسه باید تا عَرَف ربه باشد. ایشان را معرفت نفس نیست‌‚ معرفت خدا چون باشد؟ اگر تو گویی كه فرعون و هامان و قارون‌‚ آخر این نام‌ها در قرآن است‌‚ من گویم نام ایشان در قرآن بوجهل دید و بوجهل قرآن نشنید. دوستان خدا از این چیزی دیگر شنوند زیرا كه عاشق را حظ‌ّ معشوق چه لطف باشد و چه قهر. زیرا كه هر كه فرق داند میان لطف و میان قهر او هنوز عاشق لطف باشد یا عاشق قهر. نه عاشق‌ِ معشوق باشد.

بیایید كلیله و دمنه بخوانیم‌!
• در جهت تنبّه اعم ناقدان فیلم جدید و قدیم‌!
اول شرط طالبان كتاب را حُسن قرائت است‌‚ كه اگر در خواندن فرو ماند به تفهّم معنی كی تواند رسید‚ كه خط‌ّ كالبد معنی است و هر گاه در آن اشتباهی افتاد ادراك معانی ممكن نگردد و چون بر خواندن قادر بود باید كه در آن تامل واجب دارد و همت در آن نبندد كه زودتر به آخر برسد بلكه فواید آن را با آهستگی در طبع جای دهد و اگر بر این جمله نرود همچنان بود كه گویند مردی در بیابان گنجی یافت با خود گفت اگر نقل این‌‚ به ذات خویش تكفّل كنم‌‚ عمری دراز در آن بشود و اندك چیزی تحویل افتد. به صواب آن نزدیك‌تر كه مزدوران حاضر آرم و ستور بسیار كرا گیرم و جمله به خانه برم‌. هم بر این سیاقت برفت و بارها پیش از خود گسیل كرد و مكاریان آن بارها را به سوی خانه‌ی خود بردن اولی‌تر دیدند و به مصلحت نزدیك‌تر. چون آن خردمند دوراندیش به خانه رسید‚ در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید و به حقیقت بباید دانست كه فایده در فهم است و نه در حفظ و هر كه بی‌قوف در كاری شروع نماید همچنان باشد كه گویند مردی می‌خواست كه تازی آموزد. دوستی فاضل از آن وی تخته زر در دست داشت‌. گفت از جهت من از لغت تازی چیزی بر آن بنویس‌‚ چون پرداخته گشت به خانه برد و گهگاه در آن می‌نگریست و گمان برد كه او را كمال فضل و فصاحت حاصل آمد. روزی در محفلی تازی‌‚ بر زبان او خطایی رفت یكی از حاضران تنبیهی واجب دیدید. بخندید. او در خشم شد. گفت بر زبان من خطا چون رود كه تخته زر در خانه من است‌!
• حكایتی برای مقلدان و ناواردان و كپی‌برداران فیلمفارسی‌!
آورده‌اند كه بوزینه‌ای درودگری را دید كه بر چوبی نشسته بود و آن را می‌برید و دو میخ پیش او بود. هر گاه كه یكی را بكوفتی دیگری كه پیش از آن كوفته بودی برآوردی‌. در این میان به حاجتی برخاست‌. بوزینه بر چوب نشست و بریدن گرفت از آن جانب كه بریده بود. انثیین او در شكاف چوب آویخته شد و آن میخ كه در كار بود پیش از آنكه دیگری بكوفتی برآورد و هر دو شق‌ّ چوب به هم پیوست و انثیین او محكم در میان چوب بماند. از درد رنجور گشت و از حال بشد. درودگر باز رسید و او را دستبردی نمود سرَه تا هلاك شد و از اینجا گفته‌اند كه درودگری كار بوزینه نیست‌.
و هر كه همت او برای طعمه است در زمره‌ی بهایم معدود گردد چون سگی گرسنه كه با استخوانی شاد شود و بنان پاره خشنود و شیر اگر در میان شكار خرگوش‌‚ خرگوری بیند‚ دست از خرگوش بدارد و روی سوی خرگور آرد.
با همت باز باش و با كبر پلنگ
زیبا به گه شكار و پیروز به جنگ
كم كن بر عندلیب و طاوس درنگ
كانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ
• در باب هوچی‌گری بزرگان خویش فرموده سینما!
آورده‌اند كه روباهی در بیشه رفت‌. آنجا طبلی دید در پهلوی درختی افكنده و هر گاه بادی بجستی شاخ درخت بر طبل رسیدی آوازی سهمناك به گوش روباه آمدی‌. چون روباه ضخامت جثه بدید و مهابت آواز بشنید‚ طمع دربست كه گوشت و پوست او فراخور آواز باشد‚ می‌كوشید تا آن را بدرید. الحق جز پوستی بیشتر نیافت‌‚ مركب ندامت را در جولان كشید و گفت ندانستم كه هر كجا جثه ضخیم‌تر و آواز هائل‌تر‚ منفعت آن كمتر.
• و پندی برای همه
صاحب مروت اگر چه اندك بضاعت باشد همیشه گرامی و عزیز روزگار باشد. چون شیر كه در همه‌ی اوقات مهابت او نقصان نپذیرد‚ اگر چه بسته در صندوق باشد و توانگر قاصر همت‌‚ ذلیل نماید‚ چون سگ كه به همه جای خوار باشد اگر چه به طوق و خلخال مرصع آراسته گردد‚ این غربت را در دل خود چندین وزن منه‌‚ كه عاقل هر كجا رود به عقل خود مستظهر باشد.

در باب دلیل مخالفت برخی مراكز با ورود افراد جدید!
می‌گویند ملانصرالدین روزی در كوچه و خیابان جلوی بچه‌ها را می‌گرفت و آنها را كتك می‌زد. مردم با دیدن این رفتار خیلی متعجب شدند‚ جلوی نصرالدین خان را گرفته و به حضرت‌شان گفتند: <از شما بعید است جناب ملا‚ مرد به این محترمی با این سن و سال و این ید و بیضا چرا بچه‌های مردم را در كوچه و خیابان كتك می‌زنید‚ مگر چه اتفاقی افتاده است؟> نصرالدین خان می‌فرمایند: <اختیار دارید‚ شما این حركت رو به جلوی ما را درك نمی‌كنید‚ فكر كردید ما الكی كار می‌كنیم‌‚ خیر! باید خدمت‌تان عرض كنیم كه اساسا این‌ها آمده‌اند تا ما برویم‌‚ برای همین هم كتك می‌خورند!>

مثنوی تا›خیرشدهœ ما و باقی قضایا
پرسیدند چرا موقع ورود سلطان توپ شلیك نشد‚ گفتند به هزار و یك دلیل‌‚ اول‌اش اینكه باروت نداشتیم‌. تا›خیر در انتشار‚ باز هم در دست‌انداز افتادن و دو پله یكی درآمدن را‚ هیچ كس نپرسید (و چرا باید می‌پرسید) جز شما خوانندگان صمیمی ما كه شب و روز تلفن كردید و پرسش و پاسخ‌‚ كه نخستین مشكل همان باروت كاغذین است كه اكنون به دو برابر قیمت آزاد قبلی رسیده‌.
با دلار بخر‚ به ریال بفروش‌‚ فرمول جالب این روزهای ما و همه مطبوعات مستقل است‌.
زنده‌باد دكان‌های دونبش تجارت و فرهنگ‌.
ماندگار باد سوله‌های هر چه نمكی و پفكی‌!
پاینده باد قارچ‌های روییده از فضای <منم‌> و <منم‌>ها.
جاوید باد تكثّر و تكثیر روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها و دوباردرهفته‌نامه‌ها و ورزشیان سینمایی و سینمایی‌های ورزشی و خدادادها و وای از خدادادها.
در اهتزاز باد پرچم قرمزته‌! برقرار باد سیمای بی‌سیما. زنده باد فرهنگ شفاهی و حرف‌های درگوشی‌.
بگذار تا خبر دو فیلم ایرانی در دوهزار مجله ایرانی به صورت‌های مختلف چاپ شود.
بیایید كار دیگری پیدا كنیم‌.
من نوشته‌هایم را در یكصدوبیست و هشت نشریه به چاپ می‌رسانم و هیچ نمی‌خوانم‌. حتی از آن خودم را.
بگذار بگذریم كه دنیا گذشتنی است‌.

حكایت فضول به نقل از اخوان ثالث‌!
<آورده‌اند كه فضول را بردند به جهنم‌… تا اینجا همه روایت‌ها یكی است‌. از اینجا به بعد روایات مختلف می‌شود. یك راوی می‌گوید كه فضول طفلكی سوخت و اصلاً صدایش درنیامد. راوی دیگر می‌گوید كه فضول خیلی خوشحال شد و از خوشحالی گفت اَه‌‚ این دیگر چه جهنم دره‌ای است؟ مرده‌شو… راوی سوم می‌گوید كه فضول یك بغل هیزم با خودش یواشكی آورده بود‚ ریخت روی آتش‌های جهنم و گفت‌: به جهنم و گفت دیگی كه برای ما نمی‌جوشد‚ بگذار توش كله‌ی سگ هم در دیگ بسوزد و همسایه‌ها بگویند: پیف‌پیف‌‚ چه بوی گندی‌! روایت چهارم می‌گوید كه فضول ایستاد و نگاه كرد و گفت‌: آخدا‚ ما كه هیچی نمی‌گوییم اما آخر این هم شد كار؟ توی این مُلك درندشت و پهناورت جا قحطی بود كه ما را آوردی اینجا؟ اما روایتی كه از همه مشهورتر است‌‚ همان است كه حتی به عقل ناقص من و شما هم می‌رسد كه فضول را بردند به جهنم گفت هیزمش تر است‌!…>

عاقبت علم و هنر!
نقل است از عبید زاكانی كه‌: <لولئی با پسر خود ماجرا می‌كرد كه تو هیچ كاری نمی‌كنی و عمر در بطالت بسر می‌بری‌. چند با تو گویم معلق زدن بیاموز‚ سگ ز چنبر جهانیدن و رَسَن بازی تعلم كن تا از عمر برخوردار شوی؟ اگر از این حرف‌های من گوش نگیری‌. به خدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادبار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد!>

حكایتی پیرامون بطالت بعضی چیزها!
به سمع شافعی آمد نوایی
كه می‌زد در رهی نغمه سرایی
توقف كرد با اصحاب و بشنید
رفیقی را ز نزدیكان بپرسید
كه آمد در طرب زین نغمه جانت؟
موœثر گشت یا نی در روانت؟
به پاسخ گفت كاوازی شنیدم
ولی در خویشتن ذوقی ندیدم
امامش گفت‌: حس باطن اَر نیست
از آواز حزین دل را خبر نیست
ترا چون حس باطن گشت باطل
ز صوت خوش نیابی هیچ حاصل

در خانه اگر كس است یك حرف بس است‌!
بسیاری حرف و سخن داشتیم كه بزنیم‌. دیدیم اعصاب‌ها كمی ضعیف شده‌‚ سوءتفاهم زیاد می‌شود!
گفتیم از مولانا مدد بگیریم كه آنقدر فاضل است كه خیلی‌ها‚ از جمله حقیر‚ باید خیلی جاها را خالی كنند برای حضرت‌اش‌!

در احوال صوفی‌!
صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
زاد دانشمند‚ آثار قلم
زاد صوفی چیست آثار قدم
چون بنالد زاد بی‌شُكر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله
هر دمش صد ناله صد پیك از خدا
یاربی زو شصت لبیك از خدا
از میان خلق یك تن صوفی‌اند
دیگران در سایه او می‌زیند
صوفی ابن‌الوقت باشد در مثال
لیك صافی فارغست از وقت و حال
پادشاهان را چنین عادت بود
این شنیده باشی ار یادت بود
دست چپشان پهلوانان ایستند
زانكه دل پهلوی چپ باشد به بند
مشرف و اهل قلم بر دست راست
زانكه علم خط و ثبت این دست راست
صوفیان را پیش رو موضع دهند
كاینه جان‌اند و زآیینه بهند
در شب مهتاب مه را در سماك
از سگان و عوعو ایشان چه باك
سگ وظیفه خود به جا می‌آورد
مه وظیفه خود به رخ می‌گسترد
مصطفی مه می‌شكافد نیم شب
ژاژ می‌خاید ز كینه بولهب
بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه
خاصه ماهی كو بود خاص اله
خدمتی می‌كن برای كردگار
با قبول و رد خلقانت چه كار
گر دو سه ابله تو را منكر شدند
تلخ كی گردی چو هستی كان قند
پی رو پیغمبرانی ره سپر
طعنه خلقان همه بادی شمر
آن خداوندان كه ره طی كرده‌اند
گوش فا بانگ سگان كی كرده‌اند

در مذمت اهل نفاق‌!
آن منافق با موافق در نماز
از پی استیزه آید نی نیاز
در نماز و روزه و حج و زكات
با منافق مومنان در برد و مات
مومنان را برد باشد عاقبت
بر منافق مات اندر آخرت
چند صورت آخر ای صورت‌پرست
جان بی‌معنیت از صورت نرست
گر به صورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یكسان بدی
گر ز صورت بگذرید ای دوستان
جنتست و گلستان در گلستان
این نه مردانند این‌ها صورتند
مرده نانند و كشته شهوتند
پس دمی مردار و دیگر دم سگی
چون كنی در راه شیران خوش تگی
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
كین سخن را در نیابد گوش خر
لاف شیخی در جهان انداخته
خویشتن را با یزیدی ساخته
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید كه هست او خود كسی
این جهان پر آفتاب و نور ماه
او به هشته سر فرو برده به چاه
جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت
پند گفتن با جهول خوابناك
تخم افكندن بود در شوره خاك
چاك حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حكمت كم دهش ای پندگو!

در محقّق و مقلّد!
از محقّق تا مقلّد فرق‌هاست
كین چو داودست و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود
وان مقلّد كهنه‌آموزی بود
زانكه تقلید آفت هر نیكویست
كه بود تقلید اگر كوه قولیست
ای مقلّد تو مجو پیشی بر آن
كو بود منبع ز نور آسمان
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی‌تمكین بود
پس خطر باشد مقلّد را عظیم
از ره و رهزن ز شیطان رجیم
گر چه تقلیدست استون جهان
هست رسوا هر مقلّد ز امتحان
گرچه عقلت سوی بالا می‌پرد
مرغ تقلیدت به پستی می‌چرد
آسمان شو ابر شو باران بیار
ناودان بارش كند نبود به كار
آب اندر ناودان عاریتی‌ست
آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست

فرهنگ سینما به روایت طالبان
در خانه سینما بودیم یكی از برادران افغانی (كه گروه فوق تكنولوژیك‌! طالبان دمار از روزگار هموطنان‌شان درآورده‌) یك نشریه‌ای را به نام گلبانگ به دستمان داد كه ویژه هنر و ادبیات انقلاب اسلامی افغانستان است‌. در بخشی از مطالب این نشریه خوب‌‚ یك واژه‌نامه سینما به روایت طالبان درج شده كه خیلی خواندنی بود گفتیم آنها را نقل كنیم‌:
هنرپیشه‌: عنتر
فیلمبردار: تنگ‌نظر
تصویر: وسوسه‌گر
نوار فیلم‌: طومار شرّ
فیلم كوتاه‌: فتنه اصغر
فیلم بلند: فتنه اكبر
درام‌: سوز جگر
صحنه‌: كشتی بی‌لنگر
كلید زدن فیلم‌: زنگ خطر
موسیقی‌: صوت‌الانكر
فیلمنامه‌: نسخه مضطر
فیلمنامه‌نویس‌: فانی‌الاثر
طرح‌: آتش زیر خاكستر
بلیت سینما: برگ چغندر
سیاهی‌لشكر: خیل دربدر
خبرنگاران‌: نكیر و منكر
سانسورچی‌: كیمیاگر
انیمیشن‌: اجنّه مصور
ماهواره‌: اژدهای هفت‌سر
هالیوود: دارالشرّ

دیگر مطالب در همین دسته...

۱۳۹۲/۱۰/۲۳ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

علی معلم(عضو هیات انتخاب و سخنگوی این هیات)در گفتگو با ایلنا : مکانیزم انتخاب فیلم‌های جشنواره فیلم فجر تشریح شد

ز بین 126 فیلم متقاضی نزدیک به 60 فیلم در جشنواره پذیرفته شدند/ فقط فیلم‌هایی دیده شدند که کامل بودند/ فیلم‌های انتخاب شده نظر جمعی اعضا را کسب کرده بودند و ملاک انتخاب رای گیری تنها نبود/ به احتمال فراوان در بخش تجربی یک جایزه داده می شود.  ایلنا: هیات انتخاب سی و دومین جشنواره فیلم فجر امسال در چند مرحله فیلم‌ها را انتخاب کرد به گونه‌ای که در مرحله پایانی نزدیک به ۶۰ فیلم در جشنواره امسال شرکت خواهند کرد. علی معلم(عضو هیات انتخاب و سخنگوی این هیات) در گفت گو با خبرنگار ایلنا؛ با اشاره به روند بررسی فیلم‌ها گفت: امسال بیش از ۱۲۶ فیلم در جشنواره فیلم فجر دیده شد که نسبت به سال گذشته که حدود ۹۶ فیلم حضور...
ادامه مطلب
۱۳۹۲/۱۰/۱۷ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

علی معلم مطرح کرد: قطعا فیلم‌هایی به جشنواره‌ی فجر اضافه می‌شوند

سخنگوی هیات انتخاب سی و دومین جشنواره فجر گفت: قطعا فیلم‌های دیگری در داخل یا خارج از بخش مسابقه سینمای ایران به جشنواره فجر اضافه خواهند شد. علی معلم در گفت‌وگو با خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، درباره احتمال اضافه شدن فیلم‌هایی به لیست حاضران در جشنواره فجر بیان کرد: قرارمان در هیات انتخاب این است که تا پایان هفته جاری، یک جلسه‌ی دیگر به منظور جمع‌بندی فیلم‌ها برگزار کرده تا بتوانیم حضور یا عدم حضور یکسری از آثاری که درباره آن‌ها بحث وجود داشته، را بررسی کنیم. وی خاطرنشان کرد: احتمالا در جلسه پایانی هیات انتخاب‌، چند فیلم دیگر در داخل یا خارج از بخش مسابقه سینمای ایران گنجانده...
ادامه مطلب
۱۳۹۲/۰۸/۲۸ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

علم معلم: ارزیابی 100 روزه در حوزه فرهنگ و هنر مشکل است

عملکرد 100 روزه دولت یازدهم در حوزه سینما و اولویت پیش‌رو علم معلم: ارزیابی 100 روزه در حوزه فرهنگ و هنر مشکل است علم معلم گفت: ارزیابی 100 روزه در حوزه فرهنگ و هنر مقداری مشکل است و مسائل فرهنگی برای رسیدن به اقدامات مشخص نیازمند زمان است.   این تهیه‌کننده و منتقد سینما در گفت‌و‌گو با خبرنگار سینمایی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اظهار کرد: این 100 روز در حوزه فرهنگ و هنر بیشتر به بحث و گفت‌وگو و رصد کردن موقعیت سینما و مقداری نقد گذشته سپری شد.   وی افزود: استقرار مدیریت جدید و آسیب‌شناسی وضعیت موجود و نقد گذشته سینما طی این مدت اتفاق افتاد و این که برنامه آینده چه چیزی است، هنوز مشخص نیست و نوع...
ادامه مطلب
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

معلم در گفت‌وگو با تسنیم:بعید می‌دانم گذشته جایزه اسکار را دریافت کند/ احتمال کاندید شدن

خبرگزاری تسنیم: منتقد و تهیه کننده سینمای ایران با اشاره به بحث انتخاب گذشته به عنوان نماینده ایران برای دریافت جایزه اسکار گفت: بعید می‌دانم که فیلم گذشته اصغر فرهادی یا هر فیلم دیگری از ایران در سال جاری جایزه اسکار را دریافت کنند.   علی معلم در حاشیه حضور در اصفهان در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در اصفهان پیرامون جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان اظهار کرد: جشنواره فیلم کودک و نوجوان از معدود جشنواره‌هایی است که به لحاظ بین‌المللی جایگاه ویژه‌ای دارد و باید با برنامه‌ریزی و انتصاب مدیران ثابت، آن را حفظ کرد تا بازدهی بیشتر و بهتری داشته باشد. پائین بودن حجم سرمایه‌گذاری، معضل سینمای کودک است وی...
ادامه مطلب
۱۳۹۲/۰۶/۱۹ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

علی معلم در گفتگو با شبکه ایران عنوان کرد:چاره کار تلویزیون حرکت به سمت خصوصی سازی است

چاره کار تلویزیون حرکت به سمت خصوصی سازی است تا زمانی که تلویزیون از یک سلیقه استفاده می‌کند و یک مدیریت شخصی حاکم است اوضاع بر همین منوال است. در دوره‌ای که تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت من با شبکه دو همکاری داشتم که اصلا نگاهش کاملا متفاوت از شبکه یک بود. ولی الان نگاه کنید همه شبکه‌ها عین هم هستند و حتی سلیقه‌هاشان هم فرق نمی‌کند. این واقعیت نشان دهنده آن است که تلویزیون‌های ما باید به سمت تلویزیون‌های مستقل و خصوصی شدن برود. شبکه ایران/ نرگس عاشوری: حکایت همان حکایت «از سر گذشتن آب» است؛ موج شبکه‌های ماهواره‌ای و آنتن خالی تلویزیون! هر چقدر ضیافت رقیب پر و پیمان‌تر می‌شود و سفره‌اش...
ادامه مطلب
۱۳۹۲/۰۴/۱۷ | ارسال شده در دسته: دسته‌بندی نشده

شرلوک هولمز، جهان جدید و قدیم چگونه رخ نمایی می کند؟

داستان های کارآگاهی جنایی در طول تاریخ نه چندان بلند سینما، همواره بینندگان را مجذوب خود کرده اند. دنیای رازها و کشف رمزها نوعی مشارکت ذهنی بیننده و قهرمان را در پی دارد که لذت بردن از کشف همزمان یا حیرت زدگی از نوع کشف قهرمان را به دنبال دارد. برای فهم تغییر زبان سینما در هزاره جدید با نوع داستانگویی کلاسیک در سینمای قرن بیستم، دیدن سریال جدید شرلوک محصول بی بی سی کفایت می کند. اقتباس هوشمندانه سازندگان شرلوک از داستان های کلاسیک شرلوک هولمز و آوردن آنها به دنیای جدید و قرن بیست ویکم نه تنها از طریق تغییر زمان داستان که از طریق نحوه انتقال اطلاعات داستان به تماشاگران اتفاق می افتد. در سریال...
ادامه مطلب

ویدیو

۱۳۹۵/۱۲/۲۴
گفت و گوی منتشر نشده زنده یاد علی معلم با فارس/ اگر سینما داشتم خیلی از فیلم ها را نمایش نمی دادم!

گالری تصاویر